محمدجعفر محمدزاده، نویسنده و پژوهشگر زبان فارسی در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده به مفهوم دلاوری و پهلوانی از نگاه فردوسی پرداخته است.
در تاریخ ثعالبی میخوانیم:
«یکی از آنان برخاست و گفت: شاها، تو بر پشتهٔ هزارساله زندگانی برشدی و به دارایی فراوان و پایگاه بیکران رسیدهای که هیچیک از پادشاهان بدان نرسیده... خواب تو از چیزی گزارش میدهد که از گفتن آن شرمگین هستم... پس او را آگاهانید که مرگش به دست جوانی است... از خاندان شاهی، که هنوز زاده نشده است».
نگاه فردوسی اما به این بخش از داستان افزون بر امانتداری و بازگفت دقیق آنچه به او رسیده، دربردارندهٔ تابانیدن نور در زاویهای ناپیداست. در کنار داستانگویی، شنونده را به گفتار یکی از خوابگزاران توجه میدهد که پاسخی بیترس و تردید میدهد و فرجام کار ضحاک را برپایه خوابی که دیده بوده بیان میکند:
از آن نامداران بسیار هوش
یکی بود بینادل و تیزکوش
خردمند و بیدار و زیرک بهنام
کز آن موبدان او زدی پیش گام
(بیتهای ۸۴-۸۵)
این موبد خردمند میگوید:
زند برسرت گرزهٔ گاوروی
بهبندت وُ آرد از ایوان به کوی
(بیت ۹۷)
فردوسی آن خوابگزار را «موبد خردمندِ نامدارِ بینادلِ تیزهوش» معرفی میکند که پاسخش از نگاه او دلاورانه و پهلوانانه است. بر این پایه، در نگاه فردوسی دلیری و پهلوانی تنها به گرز و گوپال و تیر و کمند و کمان نیست؛ بلکه اگر کسی از سر داد و درستی سخنی را در جای خود بیترس و هراس بازگوید دلیر و دلاور و پهلوان است:
دلاور بدو گفت: اگر بخردی
کسی بیبهانه نسازد بدی
(بیت ۹۹)
اینجا فردوسی هم گوینده سخنِ درست را دلاور مینامد و سخن گفتنش را دلاورانه و هم از پاداَفره نیکی و بدی در جهان هستی سخن میراند:
برآید به دست تو هوشِ پدرش
از آن درد گردد پر از کینه سرش
(بیت ۱۰۰)
و از آن پس است که این سخن تأثیرگذار، روح و روان ضحاک را به هم میریزد و نابخردانه در تلاشی بیفایده به جستوجوی نشانی از فریدون فرمان میدهد تا شاید از فرجام کردار خود رهایی یابد:
نشان فریدون به گِردِ جهان
همی بازجُست آشکار و نهان
نه آرام بودش نه خواب و نه خوَرد
شده روزِ روشن بر او لاژوَرد
(بیتهای ۱۰۶ و ۱۰۷)
نظر شما