گفتوگو با حمیدرضا اسماعیلی؛ مؤلف کتاب «سازمان سیاسی بهائیت»/ نامزد بخش مستندنگاری جایزه جلال آلاحمد
مخالفان بهائیت؛ از شیعیان معتقد تا کارگزاران پهلوی و روشنفکران سکولار/ انجمن حجتیه موجب انحراف پژوهشی درباره بهائیت شد
حمیدرضا اسماعیلی میگوید: فعالیت انجمن حجتیه باعث شد یکسری انحرافات پژوهشی رخ دهد؛ مثلا تکرار بیخود و بدون دلیل انگلیس، درحالیکه نامی از آمریکا و صهیونیسم (به رغم اسناد و منابع فراوان) در میان نیست، از همینجا ریشه میگیرد. به راستی چرا انجمن حجتیه که پرچمدار و انحصار این موضوع را در دست گرفته بود حرفی از صهیونیسم، اسرائیل و آمریکا به میان نمیآورد و نشانی غلط انگلیس را میدهد؟
چرا سراغ پژوهش درباره بهائیت رفتید؟ نکته یا مطلب جدیدی را میخواستید در این پژوهش بیان کنید؟
برای پاسخ به پرسش شما باید به دو نکته اشاره کنم؛ نخست اینکه تاریخنگاری در ایران متأسفانه بسیار تاریخنگاری ناقصی است و در هر حوزه که شما بخواهید مطالعه و پژوهش کنید با این نقصان مواجه میشوید. هر موضوعی را که تصور کنید؛ حتی اگر دربارهاش تحقیق و پژوهش زیادی هم شده باشد، متأسفانه به دلایل مختلف نیاز به بازپژوهی و تحقیق دوباره وجود دارد. یکی از این مسائل میتواند به روش تحقیق برگردد که باید نوین و مدرن شود و تاریخنگاری از خاصیت روایی، ایدئولوژیک و ابعاد مختلفی که تا کنون داشته به تاریخنگاری علمی تبدیل شود. نکته دیگر، موضوع منابع است. درباره بهائیت منابع تاریخی نسبتاً زیادی وجود دارد که تا کنون مورد استفاده جدی واقع نشده است. بهائیت موضوعی بسیار پردامنه و به رغم کثرت فراوان منابع، پژوهشهایی که تا کنون صورت گرفته، همچنان ناقص است. لذا با این مشکلات و مسائلی که هست همچنان جای کار دارد. ضمن آنکه ابتدا برای پژوهشهای درست و دقیق باید تاریخنگاری سیستماتیک، علمی و منسجم شکل بگیرد؛ در حالیکه تاریخنگاری کنونی ما بیمار است.
از این دو نکته که بگذریم علاقه خودم به پژوهش در رابطه دین و سیاست، فِرَق و جامعهشناسی که به نوعی با هم همپوشانی دارند، باعث شد طی دو دهه گذشته بیشتر تحقیقاتم را در این رابطه انجام دهم. اگرچه در موضوعات مختلفی که پژوهش و تحقیق کردم رشته مشترکی که آنها را به هم متصل کرده، در واقع موضوع رابطه عناصر فرهنگی، مذهبی، دینی و آئین فِرقهای با موضوع سیاست است. لذا طی این دو دهه علاقه به تحقیق درباره فِرقهها موجب شد بیش از دیگر موضوعها برایم مطرح باشد. در حال حاضر جای پژوهش جدی در رابطه با ازلیها، شیخیه، اسماعیلیه و فِرَق مختلفی از طبقات صوفیه خالی و در رابطه با این موضوعات کار جدی انجام نشده است. در حالی که نیاز هست درباره همه آنها کار شود، اما در مجموع هر طور که نگاه کنیم مشهورترین این جریانها، که دربارهاش صحبت شد، بهائیت است.
چه ویژگیای در دوره قاجار به لحاظ جامعهشناسی وجود داشت که بستر مناسبی برای رشد و نمو فرقههای مذهبی بود؟
به نظرم خوب است ابتدا به این بحث اشاره کنیم که فِرَق با زندگی اجتماعی بشر پیوند خورده است؛ یعنی هیچ وقت زندگی انسانها خالی از انشعابات و جنبههای عقیدتی خاص نبوده و همیشه در زندگی آنها بروز و ظهور داشته است. در دنیای مدرن و ماقبل دنیای مدرن و در جغرافیای ایران و خارج از ایران هم وجود داشته است. در واقع این پدیده با زندگی بشر پیوند خورده و محدود به یک تاریخ و جغرافیا نیست. حال زمانی گفته میشد در غرب در دنیای بعد از مدرنیته به دلیل اینکه مسیحیت دچار آسیب و کلیسا تضعیف شد؛ انشعابهای مختلف یا گرایشهای گوناگون بروز و ظهور و قرن ۱۹ را به عصر فِرقهها تبدیل کرد. این زمان در ایران تقریباً مقارن با دوره قاجار است. اما تاکید میکنم موضوع فرقهها، محدود به جغرافیا و تاریخ نیست بلکه فقط نامهای آنها فرق میکند. شاید درباره فرقهها هم این قضاوت و داوری معطوف به معیارهای آن نظام هنجار شده پژوهشگر و محقق باشد. شاید در جامعه چنین جا افتاده باشد که فلان گروه، به عنوان فرقه مطرح شود اما پژوهشگر این نگاه را نداشته باشد. به هر حال این اختلافها گاهی پیش میآید. لذا درباره این موضوع باید ابعاد مختلفی را در نظر گرفت. اتفاقاً در دوران قاجار به دلیل تسلط گفتمان شیعی که در این حکومت وجود داشت میتوان گفت چندان فِرق و انشعابات تازه، عجیب و غریبی نمیبینیم، یعنی در این دوران هم مانند همه ادوار تاریخ ایران، فِرقهها و پیدایش آنها سیر معمولی زندگی خود را داشتند. برای مثال جنبش بابیت که با عنصر مهدویت پیوند داشت و در دوران قاجار شکل گرفت، دقیقا شبیه فِرقه نوربخشیها بود که کمی قبل از تاسیس حکومت صفویه در ایران به وجود آمد. این دو پدیده بسیار شبیه هم هستند و هر دو نیز به دنبال این بودند که از طریق ایجاد یک جنبش اجتماعی و حرکت مسلحانه حکومت و قدرت سیاسی را بهدست بگیرند. سرنوشت هر دو نیز یکسان بود، یعنی همانطور که نوربخشیها شکست خوردند، بابیها نیز شکست خوردند، با این تفاوت که چون عصر قاجار عصر نفوذ کانونهای قدرت بینالمللی بود، جنبش شکست خورده بابیها در طول دهههای بعد با کمک آن کانونهای قدرت در قالبی جدید، که همان بهائیت باشد، ادامه پیدا کرد. در نتیجه دوران قاجار با دوران جدید خیلی متفاوت نیست که بخواهیم بگوییم دوران خاصی بوده که فِرق به طور مشخص و معینی متفاوت از سایر دورههای قبل بودهاند.
چرا کشورهایی مثل انگلیس و روسیه، بهویژه در تحقیق شما امریکا، به فرقههایی مثل بهائیت علاقه دارند و به رشد و نمو آن در ایران کمک میکنند؟
ما باید هر پدیدهای را به صورت نقطهای و در زمان خودش ارزیابی کنیم. لذا قبل از هر پاسخی باید بدانیم که وضعیت بهائیت در قرن نوزدهم و حتی در ابتدای قرن بیستم، با اواسط و اواخر آن فرق دارد. این را هم تصریح کنم که بهائیها خودشان سماجت، اصرار و در واقع پشتکاری دارند تا با هر جریان قدرتی؛ اعم از قدرتهای محلی، ملی یا جهانی ارتباط بگیرند و با آنها طرح دوستی بریزند. آنها همچنین برنامهریزی مستمری دارند برای ارتباط با کانونهای قدرت جهانی، که شامل دولتها و سازمانهای بینالمللی میشود. لذا از سوی خود آنها این تمایل و پشتکار وجود دارد که در کتاب به نمونههایی از آن اشاره شده است.
موضوع دیگری که درباره بهائیت باید به آن پرداخت، مساله مهم حامیان آنهاست. مهمترین حامیان بهائیان که اسناد تاریخی و منابع آنها نیز وجود دارد، کانونهای قدرت آمریکایی، شبکه جهانی یهود، تشکیلات صهیونیستی و اسرائیل (بعد از تاسیس این دولت در سال 1948) بودهاند. لذا درباره حمایت انگلیس باید با احتیاط بیشتری صحبت کرد. کمااینکه میدانید یکی از مأموران انگلیسی فعال در این حوزه ادوارد براون بود. او برای انجام مأموریتش یک سال به ایران آمد و در این رابطه فعالیت کرد. براون به جریان رقیب بهائیت یعنی ازلیها گرایش داشت که آثار آن در کتابها، نوشتهها و حلقه دوستان و اطرافیانش هم منعکس بود. براون رسما و عملا جریان ازلی را ترجیح میدهد. در زمانی که هنوز ازلیها تضعیف نشده بودند، یعنی در عصر قاجار و زمان حضور براون در ایران، آن موقع رقابت شدیدی بین ازلیها و بهائیها وجود داشت. در این رقابتی که برای هر دو فرقه مهم بود، ادوارد براون و تیمش از در تبلیغ ازلیها و علیه بهائیها درآمدند. در واقع اگر براون را نماد دولت انگلیس بدانیم میتوانیم بگوییم که بهائیت یک جریان انگلیسی نبود. در رقابتهایی هم که میان انگلیس و آمریکا، چه در دوران رضاشاه و چه بعد از آن وجود داشت، این موضوع کاملا مشهود است. یکی از این رقابتها در ماجرای قتل ماژور ایمبری است که به نمایندگی از شرکت نفتی سینکلر و برای گرفتن امتیاز نفتی به ایران میآید. واسطه این قرارداد نبیلالدوله، دیپلمات بهائی اواخر قاجار، بود. در واقع وقتی ماجرای احتمال نفوذ آمریکا در نفت ایران مطرح میشود و ایمبری به واسطه بهائیها برای عقد قرارداد یک کمپانی آمریکایی در نفت ایران وارد کشور میشود، انگلیسیها اجازه انعقاد قرارداد را نمیدهند و در یک توطئه، ایمبری را به قتل میرسانند که اسناد آمریکایی آن موجود است. این نوع برخورد انگلیسیها این پیام را به آمریکاییها میدهد که اینجا جای شما نیست. این اتفاق در واقع در ابتدای برکشیدن رضاخان رخ میدهد. لذا اگر مشاهده میشود در میان انگلیسیهای هم افرادی در آن ادوار از بهائیها حمایتی کردهاند، بخشی از آن به جریان حمایت کانونهای قدرت فراملی از جمله شبکه صهیونیستها بازمیگردد و بخشی هم به تغییر و تحولات غرب برمیگشت، مثلا مسائلی که در دوران جنگ سرد روی داد و ناشی از رقابت میان آمریکا و انگلیس (بلوک غرب) با اتحاد جماهیر شوروی (شرق) بود.
اما در مورد اینکه چرا روسها در دورانی به بهائیت تمایل نشان دادند و مثلا جان حسینعلی نوری (بهاالله) را نجات دادند یا به آنها آزادی فعالیت در مناطقی چون عشقآباد را دادند که به ساخت نخستین مشرقالذکار بهائیان در آنجا انجامید، باید گفت که هنوز پژوهش دقیقی برای پاسخ به این پرسش که چرا روسها اوایل به بهایت گرایش داشتند و از آنها حمایت کردند، انجام نشده است. با وجود این، یکی از فرضیاتی که در کتاب مطرح کردم این بود که روسیه ارتودوکس مسیحی که سرزمینهای شمالی ایران را بعد از جنگ، تصرف کرده بود، اداره آن مناطق مسلماننشین -که به راحتی به حاکمیت یک حکومت غیرمسلمان تن نمیدادند- بسیار اهمیت داشت. لذا گسترش دادن یک فرقه ضد مسلمان میتوانست خیال روسها را از این بابت آسوده کند. غیر از اینکه برخی نزدیکان حسینعلی نوری در سفارت روسیه مشغول به کار بودند و در این حمایت و نزدیکی نقش داشتند، اما بعد از فروپاشی روسیه تزاری و برآمدن شوروی نهتنها حمایتی از بهائیت صورت نگرفت، بلکه به دلیل ایدئولوژی کمونیستی آنها و اینکه بهائیان جزء خادمان بلوک غرب به شمار میآمدند اساسا هیچ وقت رابطه خوبی بین آنها شکل نگرفت.
در سرفصلهای کتاب اشاره کردید به وضعیت بهائیان در دوره پهلوی در این دوره چهقدر از اسناد بهره گرفتید تا بتوانید رشد و نمو جریان بهائیت را نشان دهید؟
به نظرم سؤال خوبی مطرح کردید. همه مدارکی که در کتاب استفاده شده برگرفته از اسناد حکومتی وقت یا منابع دست اول مثل خاطرات اشخاصی است که به نوعی کارگزار پهلوی بودند. اما بهره گرفتن از این اسناد باز هم مرا راضی نمیکند. چون تعامل بهائیان با حکومت پهلوی یک موضوع تحقیقی مستقلی است که باید به صورت مسأله جداگانهای مورد پژوهش قرار بگیرد. من در کتاب فعلی در پی بیان و تبیین «سازمان سیاسی بهائیت» بودم و مساله اصلیام این بود، اما یکی از موضوعات دیگر بهائیت که به نظرم میتواند مهم باشد، پژوهش عمیق درباره تعامل بهائیت و حکومت پهلوی است. در این باره حتی میتوان نگاه و نگرش کارگزاران مختلف حکومت پهلوی به بهائیت را کاوش کرد. مخصوصا افرادی که بهائی نبودند و جزء تشکیلات صهیونیست و یهود به شمار نمیآمدند؛ آنها گاهی که فرصت شده بسیار نقادانه درباره بهائیت و نفوذ مضر آنها در حکومت پهلوی صحبت کردهاند؛ برای مثال گزارشهای علی سهیلی که اتفاقا در کتاب هم آمده بسیار قابل توجه است. او مواضع شدید و دقیقی علیه بهائیت میگیرد که آدم با خودش فکر کند واقعا سهیلی این مواضع را گرفته است! این گزارشها و یادداشتهای سهیلی جزء اسناد وزارت خارجه در سال ۱۳۳۴ است؛ زمانی که بحث تخریب گنبد حظیرهالقدس بهائیان در تهران مطرح بود. در آن موقع تبلیغات بسیار گستردهای در رسانههای جهان علیه ایران به نفع بهائیت شکل گرفت. در آن زمان علی سهیلی، سفیر ایران در لندن بود. در میان کارگزاران پهلوی باز هم میتوان به افراد دیگری مثل حسین فردوست اشاره کرد که در خاطراتش از نفوذ و قدرت بهائیت صحبت میکند. به نظرم یکی از کارهایی که میتوان در این رابطه انجام داد، گردآوری نظرات مجموعهای از کارگزاران پهلوی است که چه نگاهی به جریان بهائیت داشتهاند. البته باید این کارگزاران را به دو دسته تقسیم کرد؛ نخست کارگزارانی که جزء شبکه بهائیت و شبکه بالادستی بهائیها (یهودیان، صهیونیستها و فراماسونها) بودند؛ یا کارگزارانی که خارج از جریان بهائیت دسترسی پیدا کنیم تا دربیابیم در کانون قدرت حکومت پهلوی بهائیها در کجا قرار داشتند و چه اهدافی را دنبال میکردند. لذا به نظرم علیرغم اینکه از اسناد بسیاری استفاده کردم و بررسی این اسناد زمان زیادی را در این پژوهش گرفت اما چون مسأله کتاب این موضوع نبود، میشود گفت مباحث ناگفته زیادی باقی ماند که باید به آنها پرداخته شود.
با توجه به اینکه موضوع اصلی شما سازمان سیاسی بهائیت است در دوره پهلوی هم یکسری کارگزارانی در عرصه قدرت حضور دارند که یا بهائی هستند یا بهائیزاده که میتوانستند در قویتر شدن سازمان سیاسی بهائیت نقش مهمی ایفا کنند؟
همه این مسائل بررسی شد اما باز موضوع ابعاد وسیعی دارد، برای مثال اگر بخواهم ابعاد بیشتری از موضوع را روشن کنم باید بگویم من در این کتاب تنها ۵۰ نفر از کارگزاران بهائی پهلوی را نام بردم که درباره آنها هم توضیحی ندادم و به رفتارشناسی آنها نپرداختم. اولاً این افراد میتوانست خیلی بیشتر باشد و مثلا بیشتر از ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر باشد. ثانیا همه آنها هم با جزئیات بررسی بشوند. به هرحال من در این کتاب که موضوعش مساله دیگری بود فرصت نکردم سراغ آنها برم و به این مساله بپردازم. اما در اینجا فرصت را غنیمت میدانم تا به نکته مهمی در حوزه نظری علم سیاست و مسائل ایران اشاره کنم. نکته مهم این است که تئوری و نظریه «حکومت استبدادی» که در چند دهه اخیر مطرح بوده، فهم سیاست و سیر تحقیقات در ایران را به گمراهی کشانده است. از چه لحاظ؟ از این نظر که همه مشکلات تاریخ پهلوی به یک نفر ختم شده و مسئول همه را شاه دانستهایم! با این نگاه حتی سیاستمدار فرصتطلبی مانند امیرعباس هویدا که 13 سال بر مسند قدرت سوار بوده و همه امور را در دست داشته و اسب مراد تازانده در هنگام محاکمه از خودش سلب مسئولیت میکند و همه چیز را به گردن شاه میاندازد. در حالی که علم سیاست به ما میآموزد که سیاست و اقدام در آن اساسا نتیجه رفتار و حرکت جمعی است. در حالی که ما با تحلیل رفتار یک فرد نمیتوانیم معادلات و فرآیند را به شکل عمیق درک کنیم. اگر بخواهیم حکومتها را به سه دسته تقسیم کنیم؛ حکومتهای مونارشیک (فردی)، الیگارشیک (حکومت اقلیت) و دموکراتیک، باید بگوییم آخر دو نوع دیگر حکومتها نیز به الیگارشی برمیگردد، اصلا ذات قدرت و حکومت، الیگارشیک است. نتیجه سخن اینکه شاه هم به تنهایی کارهای نیست، مثلا به او گزارش میدهند و برایش تصمیمسازی میکنند. وقتی در حکومت، جریانهایی در قدرت سهیم هستند، درست است که شاه تصور میکند به لحاظ ساختار قدرت و قانون اساسی بالاترین مقام و تصمیمگیرنده است اما باز هم کارگزار در شکل پیاده شدن تصمیمات تأثیر دارد؛ کارگزاری که در دل یک ساختار قرار دارد. لذا باید ساختار را شناخت؛ ساختاری که در عصر پهلوی بخش مهمی از آن در دست تشکیلات بهائیت بود. برای همین نقش و رویکرد کارگزاران پهلوی در بهائیت بسیار جای تحقیق دارد. بنابراین اشاره کردم که مطالعه و تحقیق بسیاری نیاز هست تا به نتایج عمیقی دست یافت.
من در کتاب اشاره نکردم که رئیس سازمان اوقاف بهائی بود و آستان قدس رضوی نیز آن موقع در دست بهائیان بود و آن درآمدهای هنگفت که باید برای شیعه هزینه میشد علیه شیعه مصرف میشد، چون عناصر مهمی از بهائیت در این سازمانها نقش کلیدی داشتند. همچنین سازمان برنامه و بودجه، سازمان آمار و دهها سازمانهای دولتی که باید یک به یک بررسی و تحلیل شود تا ما از جزء به کل برسیم و بفهمیم در عصر پهلوی چه خبر بوده است. وقتی تک تک اجزای این موضوع بررسی شد، آن وقت میتوانیم نتیجهگیری کنیم؛ و این نتیجهگیری دقیق و عالمانه است. در حالی که ما چنین کاری نکردیم! شما نگاه کنید ما امروز درباره شناخت حکومت پهلوی و ابعاد آن بیشتر داستانسرایی میکنیم و کمتر کار پژوهشی انجام میدهیم؛ یعنی به مثابه یک دانشمند و دانشور علم سیاست زمانی که میخواهیم حکومت پهلوی را بررسی کنیم یا از منظر جامعهشناسی آن را مورد توجه قرار دهیم باید با تکیه بر فنون علوم انسانی سراغ حکومت پهلوی برویم تا بتوانیم آنرا بشناسیم و جامعه آن را مورد بررسی قرار دهیم و نسبت به آن شناخت کامل پیدا کنیم. متأسفانه این روال انجام نشده است.
مجلاتی که در حوزه بهائیپژوهی به چاپ میرسد آیا سخن یا حرف قابل استفاده برای پژوهشگران این حوزه دارد. شما از این مجلات بهره گرفتید؟
خوب است در رابطه با بهائیپژوهی آسیبشناسی هم داشته باشیم. قبل از انقلاب و در دهه 1320 با روی کار آمدن جریان آمریکایی، موضوع بهائیت اهمیت بیشتری پیدا کرد و حساسیت درباره آن در جریانهای مذهبی شکل جدیدی به خودش گرفت. در حقیقت یکی از مهمترین جریانهای فرهنگی - اجتماعی ایران در دهه 1320 مبارزه با بهائیت در کنار مبارزه با گروههای چپ کمونیستی بود. وضعیت به جایی میرسد که مرجعیت عالیقدر آن موقع آیتالله بروجردی به طور مستقیم از شاه میخواهد که با نفوذ این جریان مقابله کند، اما از مدتی بعد و از آغاز دهه 1330 شاهدیم که گروهی انحصار مبارزه با بهائیت را به دست میگیرد و بقیه کمتر وارد موضوع میشوند، این گروه بعدا انجمن حجتیه نامیده شد. در کتاب هم به انجمن اشاراتی کردم. به نظرم اگر بخواهیم به انجمن حجتیه با نگاه آسیبشناسانه بنگریم با چند مساله و مشکل مواجه هستیم؛ مهمترین نکته این است که این انجمن میخواست ذیل حکومت پهلوی با بهائیت مبارزه کند. حکومت پهلوی که به وسیله بهائیها قبضه شده بود و تحت نظر ساواکی که چهره اصلی آن پرویز ثابتی بهائی، رئیس اداره کل سوم ساواک، بود و گزارشها از نظر او میگذشت و سیاستگذاری این حوزه با او بود. با اتخاذ همین استراتژی مبارزه با بهائیت زیر سایه پهلوی! بود که انحرافات نگرشی و پژوهشی فراوانی بروز کرد؛ مثلا تکرار بیخود و بدون دلیل انگلیس، درحالیکه نامی از آمریکا و صهیونیسم (به رغم اسناد و منابع فراوان) در میان نیست، از همینجا ریشه میگیرد. به راستی چرا انجمن حجتیه که پرچمدار و انحصار این موضوع را در دست گرفته بود حرفی از صهیونیسم، اسرائیل و آمریکا به میان نمیآورد و نشانی غلط انگلیس را میدهد؟ چرا درباره ازلیها و اسماعیلیه که اتفاقا اتصال آنها به انگلیس کاملا روشن است کاری صورت نمیگیرد؟ گرچه میزان و ابعاد فعالیت و حضور آنها به اندازه بهائیت نیست اما جا داشت که در رابطه این دو فرقه انگلیسی نیز کار میشد.
انگلیسیها در رابطه با فرقهها فعالیت گستردهتری دارند، اما چرا انجمن حجتیه فرقهای که ماهیتا انگلیسی نیست انگلیسی معرفی میکند. آیا واقعا خطای پژوهشی و شناختی در میان بود یا موضوع چیز دیگری است؟
نکته دیگری که مطرح است اینکه همه مباحث علیه بهائیت لزوما ایدئولوژیک و عقیدتی نیست. اولا خیلی از افرادی که آسیب، ضرر و زیان این تشکیلات را نشان دادهاند شیعیانی متعصب نبودهاند که از روی اعتقاد مذهبی به نقد و مخالفت با بهائیت بپردازند. مثلا فریدون آدمیت را نگاه کنید که مورخ و روشنفکری(ATEISME) است که به دلیل خرافی بودن بهائیت به نقد آن پرداخته و در کتاب «امیرکبیر و ایران» بارها در رد بهائیت مطالبی ارائه کرده است و جریان بهائیت نیز علیه آدمیت هر چند سال یکبار به نشر مطالبی میپردازد. همچنین احمد کسروی را که به سکولار یا لائیک بودن شهره است در نظر بگیرید؛ او هم علیه بهائیت کتاب مینویسد و مورد حمله بهائیها قرار میگیرد. مبارزه علمی این گروه با بهائیت برای این نیست که اگر یک بهائی برگشت حتما یک شیعه متعصب شود و عناصر مهدویتی که ما میگوییم را تأیید کند. ابعاد بهائیت، ابعاد عمیقتری است. اما اگر تصور بر این باشد که بهائیت لزوماً به اینجا منجر میشود، این تقلیل دادن مبارزه است و به نفع بهائیت. گرچه این روند پژوهش ایدئولوژیک پس از انقلاب ادامه پیدا کرد، اما خود بهائیها تغییر فاز دادند؛ آنها سعی میکنند از طریق فلان شخصیت که در یک رشته علوم انسانی مطرح است مباحث خودشان را مطرح کنند. اصلا سراغ سطوح مختلف و ابعاد گوناگون تبلیغی میروند. آنها حتی در چند دهه اخیر تلاش کردهاند با خریداری کرسیها و نفوذ در رشتههای مربوط به حوزه خاورمیانه، جهان اسلام و شرقشناسی دانشگاههای خارج از ایران، یعنی از طریقی که مقبول قشر دانشگاهی و نسل جدید است گفتمان خودشان را تبلیغ بکنند. هر چند تبلیغات تودهای که روشهای دیگری دارد، به جای خود پابرجاست. حال برخی فصلنامهها درباره این موضوعات جسته و گریخته کار کردند، اما اگر قرار است مطالعات بهائیپژوهی به صورت دقیق و عالمانه دنبال شود و بتواند ماهیت این جریان را نشان بدهد باید به صورت پایدار و مستمر فعالیت کند و بتواند خودش را در سطح یک نگاه علمی درآورد و صرفا موضوع عقیدتی نباشد. هر چند آن هم به جای خودش بسیار خوب است و بیداری و حساسیت جامعه را به ویژه در بخش مذهبی نشان میدهد. اما این سلب مسئولیت نمیکند از دیگر اقشار و گروههای جامعه که روی این موضوع مهم کار نکنند. چرا وقتی روی فلان حزبی که کلا 20 یا 50 نفر نیستند تعداد زیادی رساله و مقاله نوشته میشود حالا چه قدر اهمیت دارد؟! اما یک سازمان سیاسی و ذینفوذ، به تعبیری گروه فشاری که دهها هزار عضو دارد و کارگزاران بسیاری را در حکومت پهلوی تحت نفوذ خود داشت، پژوهش کافی صورت نگیرد و صرفا به یکسری مباحث عقیدتی محدود شود.
نظر شما