ابتدا بفرمایید چه تعریفی از توسعه مورد پذیرش تمام جوامع (چه جهان سومیها و چه کشورهای پیشرفته صنعتی) هست و اساسا توسعه چه فاکتورهایی دارد که جهان سومیها را به تبعیت از الگوی کشورهای پیشرفته صنعتی در امر توسعه واداشته؟
آرتور اسکوبار یک نویسنده کلمبیایی است و با توجه به اینکه کلمبیا هم بخشی از مساله توسعه را در بر میگرفته است دغدغه اصلیاش توسعه است. مساله اصلی در انسان شناسی توجه و تاکید بر تنوع و تفاوت فرهنگی است. در رشته انسانشناسی ما همیشه سعی داریم تنوعات فرهنگی را برجسته کنیم و مانع از این شویم که جهانی شدن و یکرنگ شدن و همنوع شدن و یکدست شدن همه انسانها چه در سطح فرهنگی و اقتصادی و چه در سبک زندگی نباید باعث شود که تنوعات فرهنگی از بین برود. به همین دلیل اسکوبار دارد در بخشهای مختلف کتاب اشاره میکند که همه بخشها بخشی از نگاه انسانشناسی مولف را دارد پوشش میدهد و تاکید اسکوبار تاکید انسانشناختی است.
اما اسکوبار توسعه را یک تجربه تاریخی میداند و بحثی که مطرح میکند این است که در جنگ جهانی دوم تمرکز قدرت در کشورهای مرکزی بهویژه ایالات متحده به شکلی بود که مسئولین امر را در کشور ایالات متحده و سازمانهای بینالمللی که به صورت نوپا در این کشور شکل گرفته بودند بر این داشت که اکنون اینقدر توسعه یافته باشند و تا زمانی که نتوانیم با کشورهای دیگر وارد رابطه شویم و به تعامل بپردازیم چه فایدهای برای ما دارد؟ به این معنا که وقتی ما انقدر مازاد تولید و سرمایه داریم تا زمانیکه کشورهای دیگر نتوانند به یک سطحی از رفاه و توسعه برسند که بتوانند همپای ما پیش بیایند و مازاد تولید ما را مصرف کنند این توسعه ما راه به جایی نخواهد برد.
پس به این نتیجه رسیدند که نباید در این حد فاصله بین کشورهای مرکز و پیرامون(کشورهای جهان سوم) بیافتد. به همین دلیل پس از جنگ جهانی دوم بنا بر این گذاشته شد که کشورهای توسعه نیافته و جهان سوم هم بتوانند توسعهای برایشان تعریف شود که با پیگیری این برنامهها به سطحی از توسعه برسند. اسکوبار اشاره میکند که کشورهای جهان اول از باب دلسوزی و از باب ترحم و کمک به همنوع خودشان این برنامهها را طرحریزی نکردند بلکه هدف اصلی این بود که آنها را هم به یک سطحی برسانند که بتوانند محصولات خودشان را به کشورهای جهان سوم بفروشند و با حفظ رابطه مرکز پیرامون بتوانند با یکدیگر ادامه فعالیت بدهند.
آیا توسعه در جهان سوم الزاما باید از الگوهای کشورهای توسعه یافته پیروی کند؟ یا ما با پدیده توسعه بومیسازی شده هم مواجه هستیم؟
بحث اصلی که اسکوبار به آن اشاره میکند این است که پارادایم اصلیای که اسکوبار به آن اشاره میکند این است که کشورهای جهان اول و سازمانهای جهانی و بینالمللی همواره اشاره میکنند که ما ماموریت رستگاری جهان را داریم و باید جهان را به سمت آنچه مطلوب است پیش ببریم و سیارهای مطلوب بهوجود بیاوریم. نویسنده این کتاب میگوید این ما کیست و چرا و چگونه باید انقدر حق دخالت در امور کشورهای جهان سوم را داشته باشد؟ و اصلا چه کسی گفته است شما باید جهان را به سمت رستگاری هدایت کنید و مدل توسعهای که شما اشاعه میدهید بهترین مدل موجود در جهان است؟ چه کسی به شما اجازه داده خودتان را و فرهنگتان را برتر از بقیه کشورهای جهان بدانید و این حق را برای خودتان قائل باشید که به کشورهای دیگر ورود کنید و برای آنها برنامه توسعه بنویسید؟
مثلا در یکی از کشورهای جهان سوم برنامهای که برای توسعه صنعت انرژی آنها قرار داده بودند بهگونهای بود که خود اجرا کننندگان آن برنامه هم اطمینان جدی برای نتیجه بخش بودن این پروژه قائل نبودند و مطمئن نبودند که این موضوع جواب بدهد. اما وقتی این موضوع مطرح شد اجرا کنندگان پروژه به این اشاره کردند که ما پروژه را اجرا میکنیم و در نهایت این طرح یا نتیجه میدهد یا نمیدهد و ما این را به عنوان یک آزمون و خطا در نظر میگیریم. اسکوبار اشاره میکند که اربابان توسعه فکرشان این است که اگر نتیجه بخش هم نباشد تمامیضررهای زیست محیطی و اقتصادی و اجتماعی و ... ما را متوجه ضرری نمیکند و همه ضررها نصیب کشورهای جهان سوم میشود. درواقع میخواهد بگوید کشورهای جهان اول کشورهای جهان سوم را به نوعی تبدیل به آزمایشگاه خود کردهاند تا این طرحها را اجرا کنند و ببینند این طرحها تا چه حدی نتیجه بخش خواهد بود و تا چه حدی نتیجه بخش نخواهد بود؟
بحثی که الان مطرح کردیم و بحث مرکز پیرامون نگاه اسکوبار نزدیک به والرشتاین و نزدیک به نظریه نظامهای جهانی نیست و به طور صریح اشاره میکند دید و چشماندازی که من در این کتاب از آن استفاده میکنم چشمانداز فوکویی است و میگوید من توسعه را به عنوان یک تجربه تاریخی و یک گفتمانی که نه تنها در سطح علمیباقی بماند بلکه در سطح عملی هم ورود پیدا میکند در نظر میگیرم و سعی میکنم آن را تحلیل کنم. با توجه به اینکه تمام تحلیلهایی که ارائه میدهد چه در سطح اقتصاد سیاسی چه در سطح بینالملل با تاکید بر بافت مطالعات فرهنگی است.
اسکوبار سه محور را برای بررسی توسعه و مفهوم خاص آن که در جنگ جهانی دوم شاهد آن بودیم در نظر میگیرد. این سه محور ذیل همان گفتمان و چشمانداز گفتمانی که اسکوبار به آن اشاره دارد قرار میگیرد. او تاکید میکند گفتمان توسعه در جهان سوم کاری میکند که فراتر از یک سری اقدامات ساده برنامهای است که ما فکر کنیم برنامهای نوشته شده است و اکنون میخواهد پیادهسازی شود و پلانی دارد و بر اساس آن پیش میرود. بلکه گفتمان توسعه در سطح اول در سطح ذهنی مردم جهان سوم تاثیر میگذارد. از این جهت که به یک معنا ذهن مردم جهان سوم را برای این آماده میکند که هرکسی که توسعه نیافته باشد و هر کسی که شبیه کشورهای توسعه یافته نشود عقب مانده است و در این دنیا از تمام معادلات حذف خواهد شد.
پس اولین مرحله این است که ذهن افراد کشورهای جهان سومیرا آماده پذیرش گفتمان توسعه کند. برای این ابزارهایی وجود دارد. یکی از ابزارهای مهم و اصلی نهادهای بینالمللی مثل سازمان ملل، سازمان بهداشت جهانی، سازمان غذا و دارو و ... است تا بتوانند از طریق این ابزارها گفتمان توسعه را در جهان جا بیاندازند و اگر بخواهیم از دید فوکویی به قضیه نگاه کنیم یکی از ابزاهای مهم ابزار دانشی است. یعنی از این جهت که جهان اول علم و دانشی را واردد جهان سوم میکند که مستقیما با گفتمان توسعه ارتباط پیدا میگند و از طریق این دانش آمادگی ذهنی برای پذیرش گفتمان توسعه در اذهان مردم جهان سوم ایجاد میکند.
محور دوم نظام آموزشی و محور سوم باز هم تحت تاثیر گفتمان فوکویی نظام قدرت است که کشورهای جهان سوم این نظام قدرت را باید از کشورهای جهان اول وام بگیرند و بتوانند با پیاده سازی برنامههای به اصطلاح توسعهای آنها را به سعادت ابدی رهنمون کنند و تمامیاین کارها طوری بازنمایی میشود که گویی جهان اول میخواهد جهان سوم را رستگار کند و تنها راه رستگاری توسعه است و به یک معنای کلیتر مدرن شدن است که اسکوبار میگوید کاری که من دارم انجام میدهم در حوزه انسانشناسی مدرنیته است.
آیا مخاطبان فرایند توسعه در هر دوره ای متفاوت هستند؟ اگر بله علت این امر چیست؟
در فصل دوم و سوم کتاب نویسنده یک تحلیل قوی از اقتصاد سیاسی حاکم بر جهان اول ارائه میدهد که تحلیل درخشانی به حساب میآید. این تحلیل در هه 90 میلادی تحلیل درخشانی بوده است. وقتی کشورهای جهان اول میخواهند برنامههای توسعه را پیادهسازی کنند کاری که میکنند این است که بانک جهانی به عنوان یک سازمان کفیل برنامههای توسعه و یک سازمانی که پدرسالانه در کشورهای جهان سوم حکم میراند، پیشنهاد میکند که کشورهای جهان سوم برای اینکه به توسعه و به رستگاری مطلق برسند میتوانند از ما وام بگیرند و این برنامه توسعه را در کشورشان پیاده سازی کنند. اتفاقی که میافتد این است که این وامها باید یک بازپرداختی داشته باشد و سبب میشود که کشورهای جهان سوم دائم وامهای بیشتری میگیرند و در مسیر توسعه قدم بر میدارند و بدهکارتر میشوند و این چرخه همینگونه ادامه پیدا میکند و بدهکاری و زیر دین بانک جهانی و سازمانهای بینالملل رفتن به معنای وابستگی هرچه بیشتر جهان سوم به جهان اول و منتگذاری بیشتر جهان اول به جهان سوم است.
چرا در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی، روستاییان، زنان و محیط زیست مخاطبان اصلی فرایند توسعه بودند؟
اسکوبار مثالهایی را در دو حوزه مورد بررسی قرار میدهد. یکی مساله زنان در کشورهای جهان سوم و دیگری مساله غذا، کشاورزی، فقر و گرسنگی. در مساله زنان تاثیر مسایل توسعه و نوع نگاه گفتمان توسعه به زنان کشورهای جهان سوم را مورد بررسی قرار میدهد و به طور خاص کشور کلمبیا را مورد ارزیبابی قرار میدهد که چطور نقش زنان در این کشور ذیل برنامه توسعه تغییر کرد و نظام خانواده معنا و کارکردش تغییر کرد و نقش زنان به طور کلی دگرگون شد. همچنین به جهان جامعه روستایی اشاره میکند که گرسنگی در روستاهای کلمبیا نهادینه شده و توسعه میخواهد این گرسنگی را بیشتر جا بیاندازد. از این جهت که اگر شما توسعه بیابید دیگر گرسنه نخواهید بود و دیگر مشکل غذا و دارو نخواهید داشت و مسالهای که میخواهد مطرح کند این است که گفتمان توسعه کانتکس فرهنگی اجتماعی جهان سوم را به هم میریزد و نابود میکند و تنوع فرهنگی را در نظر نمیگیرد و همه کشورها را با یک هدف پیش میبرد و یک دیدگاه را در نظر میگیرد و این باعث میشود، فرهنگ و نوع زندگی و حیات اجتماعی آنها را تحت تاثیر قرار دهد و این کشورها را نه تنها توسعه یافته نمیکند بلکه حیات اجتماعی آنها با این کار از دست میرود و باعث میشود که نظم زندگی آنها به هم بریزد و زندگی قبلی خود را از دست میدهند که این یک نکته منفی است.
رویکرد پساساختارگرایی که در کتاب از آن استفاده شده است چه رویکردی است و چرا این رویکرد در نگارش این کتاب اتخاد شده است؟
در فصل آخر مولف مطرح میکند که من نه تنها فقط نقد توسعه میکنم، بلکه سعی میکنم آلترناتیوی هم برای آن ارائه دهم. برخلاف خیلی از نظریات دیگر که فقط به فرهنگ صرف اکتفا میکنند، پیشنهاد اسکوبار فرهنگهای هیبریدی یا همان ترکیبی است. از آن جهت که کشورهای جهان سوم میتوانند حداقل با به وجود آوردن مقاومتهای محلی دربرابر این روند توسعه به یک ترکیبی از فرهنگ سنتی و مدرن خودشان در سطحی که برایشان کارکرد داشته باشد برسند و به هیبریداسیون یا ترکیبیسازی برسند تا بتوانند به بخشی از مواهب توسعه اشاره کنند ولی هیچ پروژهای بدون ایراد نیست و ایرادهای توسعه و گفتمان توسعه با وجود مواهبی که دارد زیاد است. کشورهای جهان سوم با ترکیبیسازی این مواهب و سنتهای فرهنگی و زندگی اجتماعی خود به ترکیبی میرسند که روند مدرنیزاسیون را اسکوبار بر این اساس بررسی میکند. مردم نپال دست به این ترکیب زدند و فهمشان از توسعه فهم نپالی شده است و توسعه را با زندگی اجتماعی خود ترکیب کردند و به یک الگوی تلفیقی دست پیدا کردند.
بحث اصلی این است که ما به عنوان مترجم تمام بحثهای اسکوبار را قبول نداشته باشیم و بخشی از آن مورد قبول واقع شده و بخشی مورد قبول واقع نشود. اما موضوع این است که تحلیلی که اسکوبار از اقتصاد سیاسی در دامنه فرهنگی ارائه میدهد تحلیلی درخشان و اثرگذار است. به این معنا که بعد از گذشت 150 تا 160 سال از عمر مارکس همه ما با نظرات کارل مارکس که ایده سوسیالیستی در چه حدی بوده است و تجربه ناموفق شوروی آشنا هستیم، اما هیچکس منکر تحلیل درخشان مارکس از نظام سرمایهداری نیست. تحلیلی که دید خوبی به افراد و اندیشمندان بعد از خودش درباره نظام سرمایهداری ارائه کرد. درباره اسکوبار هم شاید نتوان همه صحبتهایش را مورد پذیرش قرار داد اما از آنجایی که کشور ما هنوز در گیرودار مسائل توسعهای قرار دارد و بحث توسعه هنوز در کشور ما تازه است این کتاب میتواند دید خوبی به ما ارایه دهد.
نظر شما