یکشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۵:۳۰
«یحیی»، کتاب توازن‌ها و تناسب‌هاست

نویسنده در یحیی دست به خلق تابلوهای هنری می‌زند، پیچ و خم ادبیات را می‌شناسد، از تشبیه و توصیف و تمثیل استفاده می‌کند تا فضا را برای مخاطب ملموس سازد، تا حس مشترک خلق کند تا بتواند مخاطب را پای متن بنشاند.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- محمدتقی عزیزیان: «یحیی» عنوان کتابی است که در سال 1400 توسط نشر مرزوبوم، منتشر و راهی بازار کتاب شده است. در این کتاب خاطرات سیدیحیی رحیم صفوی است، چهره‌­ای که از فرماندهان کل سپاه پاسداران بوده است(سال 1376 با درجه سرلشکری، جایگزین محسن رضایی می­‌شود.) و از این رو  برای رزمندگان، پژوهشگران، نویسندگان و کلیه کسانی که به نوعی تاریخ معاصر را ورق می‌­زنند، می‌­نگارند و می­‌خوانند، بسیار آشناست، یحیی، خاطرات راوی است که از مقطع تولد (1331) تا پایان حضورشان در عملیات بیت‌المقدس(خرداد 1361) را دربرمی­‌گیرد.

مسیری که با فراز و فرودهایی همراه است، از زندگی در روستای همام از توابع باغ بهادران اصفهان گرفته تا کوچ به اصفهان، ادامه تحصیل، اخذ دیپلم و قبولی در رشته زمین‌­شناسی دانشگاه تبریز و خدمت در ارتش شاهنشاهی و فراگیری دوره‌های نظامی و فنون تخصصی این عرصه و در ادامه آشنایی با چهره­‌های شاخص و موثر در روند انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، نظیر: (شهید) باکری، محسن رضایی، غلامعلی رشید، علی شمخانی و دیگرانی که بر ذهن و ضمیر سیدیحیی رحیم صفوی تأثیرگذار بوده‌­اند، همچنین عضویت در کمیته انقلاب اسلامی، خدمت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، حضور به‌عنوان فرمانده عملیات‌های دفاع مقدس در مناطق غرب کشور(سنندج)، در این کتاب گردهم آمده است، مجموع این مطالب در قطع رقعی و با حجم 400 صفحه نگاشته شده است.
 
معرفی نویسنده
نویسنده؛ یعنی محمدعلی آقامیرزایی در هر دو بُعد کار، یعنی ادبیات و تاریخ دفاع مقدس صاحب‌نظر است و کارنامه درخوری در هر دو زمینه دارد. او متولد 1348 است که در سال 1367 ، کارش را با چاپ داستان کوتاه «مثل یک خواب» در روزنامه کیهان آغاز می‌­کند و این همکاری به سایر نشریات نظیر: ایران، جوان، همشهری و ... وسعت می‌­یابد. آقامیرزایی دفاع مقدس را هم به‌خوبی می­‌شناسد که مروری بر برخی از آثار او، این مطلب را تأیید می­‌کند؛ کتاب­‌های «شهید مدنی» از نشر مدرسه، «سرای سلیمان­خان» و «دو برار» از نشر فاتحان، «قله فریاد»، «مجنون هور» و «مهمان دجله» از سوره مهر، «اردیبهشت» و«دیدگان خط» از نشر حسن باقری، «گلف»، «شرهانی»، «ابوقریب» و «اشنویه» از سازمان هنری و ادبیات دفاع مقدس، «لطیف عشق» و «رستگاری در جزیره» از نشر شاهد، «ناخدای نوح»، از نشر صریر و «بی‌­آوازهای همیشه» از انتشارات نامه مهر، از آثار این نویسنده است.
 
نکتۀ دیگر حضور یک گروه حرفه‌­ای، کاربلد و بسیار ریزبین در کنار کتاب «یحیی» است که مراحل شکل­‌گیری، فرم­دهی و نگارش و ویرایش و انتشار کتاب را مدیریت می­‌کنند که ذکر اسامی آنها ذیل شناسنامه و مقدمه بر وزن و ارزش و اعتبار کتاب افزوده است: مرتضی سرهنگی، مشاور تألیف کتاب بوده­ و شورای کارشناسی: دکتر علی محمد نائینی، مرتضی قاضی، گلعلی بابایی، یحیی نیازی، معصومه رامهرمزی، علیرضا موحد، سعید الفتی، جواد جباری، حمید حسام، محبوبه عزیزی و جناب مهرجو که هر کدام از این عزیزان صاحبان عناوین و رزومه‌­ای پربار در تاریخ و ادبیات دفاع مقدس هستند که در این مجال فرصت آن نیست که به معرفی آثار و آرا ایشان بپردازم. این حضور حساسیت کار را نشان می‌­دهد، هم از بعد تاریخی و پیشگیری از جابه­‌جایی تاریخ رخدادها و حوادث و عملیات­‌ها و هم از لحاظ ادبی، نویسنده را مجاب می­‌کند که تمام توان، علم، دانش، ذوق و سلیقۀ خود را در تألیف متن به‌کار ببندد.
 
شروعی متفاوت با معمای گوشواره
توازن در غلظت ادبیات به موازات مطالب تاریخی در کتب خاطره که مایه‌­ای مستند دارند، نقشی تعیین‌کننده ایفا می‌کند، گاه روایت صرف تاریخی مبنی بر مسائل نظامی و ذکر آمارها و تاریخ ها و ارقام و درصدها، متن را به یک گزارش صرف نظامی تبدیل می‌کند که رده‌­ای آن را برای ردۀ بالادستی خود تنظیم کرده است؛ همین گونۀ خشک نگارش دست نویسنده را می­‌بندد و لطافت را از متن می‌­گیرد، بارها شاهد بوده‌ایم کتبی مرجع با این که بار اطلاعاتی زیادی دارند؛ اما نتوانسته‌­اند در ذهن و ضمیر مردم جایی باز کنند و به‌طور سیال در زمینۀ فرهنگی کشورمان جاری شوند. عکس این قضیه نیز صادق است، توجه بیش از حد به مسائل ادبی، استفادۀ بی­‌ملاحظه، بدون تمهید از عناصر ادبیات و داستان نویسی، دنیایی خیالی می‌سازد که در آن اسامی واقعی کنش‌هایی دارند. این‌دست متون نه‌تنها خدمتی به تاریخ نمی‌کنند، بلکه خود سرچشمه‌­ای برای تحریف تاریخ و ایجاد شبهه خواهند شد؛ البته در بسامد کتب مستندمحور که به موضوعات دفاع مقدس پرداخته‌اند و هر کدام به سهم خود، گوشه­‌ای از فرهنگ، ادبیات و منش آدم‌های دفاع مقدس را تشریح کرده‌اند، جایگاهی برای جولان تحریف باقی نخواهد ماند.
 
کتاب «یحیی» از هر دو عیب مبراست، نویسنده در یحیی دست به خلق تابلوها هنری می‌زند، پیچ و خم ادبیات را می­‌شناسد، از تشبیه و توصیف و تمثیل استفاده می‌کند تا فضا را برای مخاطب ملموس سازد، تا حس مشترک خلق کند تا بتواند مخاطب را پای متن بنشاند. در انتخاب تشبیه نیز به سراغ گونه‌های مختلف آن یعنی تشبیه حسی به حسی و عقلی به حسی می‌­رود که مناسب روایت و انتقال معانی روایی است. در تشبیهاتی که نویسنده کتاب یحیی استفاده می‌کند، گاه هم مشبه و هم مشبه‌به حسی هستند؛ یعنی دو طرف تشبیه، با یکی از حواس پنجگانه چشایی، بینایی، لامسه، شنوایی و بویایی درک می­‌شوند و گاه یکی از طرفین تشبیه عقلی و دیگری حسی است که به ضرورت متن و بنابر التزامی که تشبیه به متن دارد، استفاده می‌شود. در کنار این لطافت‌های ادبی، مسائل تاریخی، اتفاقات، وقایع، اسامی افراد، اماکن و سایر مولفه‌هایی که برای تصدیق یک تاریخ لازم است، یکجا جمع شده است.

«چند وقتی بود مادرم جلوی چشم ما ذره ذره آب می­شد، بعضی وقت­ها حتی نا نداشت حرف بزند، با دست به چیزی اشاره می­کرد، خواهرم ماه­منیر بلند می­شد و برایش می­آورد. بیشتر وقت­ها به صورتش نگاه می­کردم، دلم نمی­خواست این طور رنگ پریده ببینمش. استخوان­های گونه‌­اش بیرون زده بود...»(ص9) فصل اول کتاب با توصیف وضعیت مادری بیمار شروع می‌­شود، آن هم مادری که در جلوی چشم فرزندانش آب می­شود و هیچ کاری از دستشان برنمی‌­آید، انتخاب برشی از متن برای شروع کتاب خاطرات، همیشه از مکانیزم­‌هایی بوده است که نویسنده حساس و ریزبین را به کاوش در متن وا داشته است، بسیاری از نویسندگان بزرگ اعتقاد دارند که متن زندگینامه­‌ها بهتر است از فصل سوم و یا از صفحۀ 50 به بعد انتخاب شود، زیرا اگر غیر از این باشد و تمام کتب زندگینامه و خاطرات بخواهند از تولد و کودکی آغاز شوند و روند مکانیکی در پیش بگیرند، ما بی‌شمار کتب خواهیم داشت که شبیه شناسنامه با اطلاعاتی یک فرم آغاز خواهند شد.

نویسنده کتاب یحیی نیز از این اصل غافل نبوده است و کتاب را با برشی عاطفی از متن شروع کرده است. شروعی که اگرچه تلخ است و نفس مخاطب را می­گیرد و حضور شخصیت مادر در بستر بیماری، صحنه‌ای است که کمتر مخاطبی می­تواند از کنار آن بگذرد، بدون این که بغضی پنهان ته گلویش را قلقلک بدهد و یا حتی اشکی هم روی صفحۀ کتاب بیندازد؛ اما بیماری است و نه مرگ، رحلت و یا شهادت، بیماری این امید را هم در پی دارد که ممکن است شفا، درمان و یا دارویی پیدا شود و مادر را از درد کشیدن وارهاند و نجات دهد. در همین صفحۀ شروع، به نام «گوشواره» می­رسیم:«احساس می­کردم گوشواره‌­هایش که به هر لنگۀ آن یک سکۀ نیم­‌پهلوی آویزان بود، روی لالۀ گوشش سنگینی می­کند.»(ص 9)

روایت ادامه پیدا می­‌کند، راوی از خاطرات کودکی‌­اش می­‌گوید، از اتفاقات خاصی که برایش می­افتد از سقوطی که در چاه دارد و از ترسی که یکی از افسانه های رایج در روستا در دلش انداخته است، رهگذری او را نجات می‌­دهد، باز هم به گوشواره می­‌رسیم، نویسنده با تکرار گوشواره، مخاطب را حساس می­­‌کند و ارتباط مخاطب، با متن را از طریق توجه راوی به گوشواره محکم می­کند و او را تشویق می­‌نماید که خط سیر داستان را آغشته به معمایی تازه دنبال کند، مخاطب این تکرار را دنبال می­کند:
«به گوشواره‌­های طلایی­اش نگاه می­کردم، خوشم می­‌آمد، برق قشنگی داشت. از وقتی چشم باز کرده بودم، این گوشواره ها را دیده بودم، وقتی بغلم می­کرد، می­خواستم خودم را برایش لوس کنم...»(ص 14)/«به آن تکیه دادم. خوشم می­آمد به کار کردن مادرم و تکان خوردن گوشواره‌هایش نگاه کنم...»(ص 21)/«تند و تند خمیرها را از زیر وردنه رد می­کرد. سرخی آتش تنور هم روی گوشواره­‌هایش می­‌افتاد و برق آن را بیشتر می­کرد.»(ص 25)/مادرم وقتی مرا دید، آغوش باز کرد و گفت:«بیا یحیی جان، اسمت را یک مدرسه بهتر نوشتم، از امسال یک محله بالاتر مدرسه می‌روی. بیا مادر، مدرسۀ خوبی است.» توی آغوش مادرم گوشواره‌­های طلایی‌اش تاب می­خورد و گونه‌­هایم را نوازش می­‌کرد.(44)

در نهایت معمای گوشواره با روایتی تلخ و شیرین به اتمام می­رسد، مادر راوی در حالی که در بستر بیماری است و دکترها از درمانش ناامید شده­‌اند، گوشواره­‌های خود را درمی‌­آورد و به یحیی می‌سپارد که آنها را به حرم اما رضا علیه السلام ببرد و شفای مادرش را از حضرت طلب کند:
«دست برد و از زیر موهای حنا بسته‌­اش، به آرامی گوشواره­‌هایش را درآورد. یک جفت گوشواره که به هر لنگۀ آن یک سکۀ نیم­‌پهلوی آویزان بود، کف دستم گذاشت. از بچگی این گوشواره ها را دوست داشتم. انگار پرچم مادرم بود که از دستش می افتاد. بغلم کرد و گفت:«ناراحت نباش یحیی جان، این ها را توی ضریح آقا بینداز و از امام رضا علیه السلام برایم شفا بخواه. آقا تا حالا مرا دست خالی برنگردانده. خیلی ها از او شفا گرفته اند.»(ص 61)/گوشواره‌­ها را بیرون آوردم. کف دستم نگه داشتم و نگاه کردم. گوشواره­‌ها را بوسیدم. انگار داشتم گونه های مادرم را می‌بوسیدم.... دو لنگۀ گوشواره را توی ضریح رها کردم.»(ص 64)
در بازگشت از این سفر است که راوی متوجه می­شود، مادرش از دنیا رفته و اینجا ماجرای گوشواره‌ها تمام می شود.
 
تعادل تصرف و امانتداری
از دشواری­‌های نگارش کتب مستند، ایجاد توازنی متناسب بین امانتداری و دخالت در متن است؛ بی‌شک این که بخواهیم نویسنده خود را به امانتداری صرف، متقاعد کند و در نوشتن کتاب، تمام مطالب راوی را همان گونه که می­گوید، بر روی کاغذ بیاورد، انتظار غیرمعقولی است؛ زیرا ادبیات گفتاری، روایت شفاهی و تعریف خاطرات، فاقد بسته­‌بندی، جزئی­‌نگاری، فرم­‌دهی و چندین مولفۀ دیگر است، که عدم هر کدام می­تواند متن را پریشان، فاقد ارزش ادبی، به دور از دستورمندی و ضعیف و لاغر از حیث نگارشی باربیاورد، در نتیجه متنی متولد می­شود که کمتر خواننده­‌ای، برای خواندن آن، از خود رغبت نشان می­دهد. نویسنده یحیی هم از این اصل غافل نبوده است و در بسیاری از قسمت­‌های متن، با استفاده از فرم، پی‌رنگ و با منطقی علی و معلولی، شخصیت­ها را وارد متن کرده است؛ طوری که خواننده احساس می­کند که برای ورود این شخصیت، زمینه و بستری مناسب فراهم شده است:
«بعضی وقت­ها می­دیدم زنی که مستأجرمان بود، می­‌آمد و از مادرم فرصت می­خواست، مادرم با مهربانی می­گفت:«این حرف­ها چیه خورشید خانم؟» عیب ندارد، خدا خودش درست می­کند، ناراحت نباش. ما از شما هم بیشتر توی سختی بودیم. درست می­شود.» زن مستأجر کمی گریه می­کرد و می­رفت خانه‌­شان».(ص 42)

نویسنده در اینجا به جای آوردن موتیف­‌های تکراری و کلیشه‌­ای که در بسیاری از کتب خاطرات دیده می­شود، یک پی‌رنگ کوتاه تعریف می­کند، مستأجر را در متن قرار می­دهد و بدون این که مجبور باشد اسم او را به صورت رک و رقیق و خیلی خشک بیاورد و نسبتش را با مادر راوی به طور مستقیم تعریف کند، روایت را ادامه می­دهد و خواننده در حالی که با متن پیش می­رود، با شخصیتی به نام خورشید آشنا می­شود؛ بدون این که سکته‌­ای در متن ایجاد شود.
و یا در نمونه­‌ای موفق‌­تر، نویسنده به روایت فرم می­دهد و مدرسه محل تحصیل راوی را از طریق دیالوگ ناظم مدرسه، معرفی می­کند:
«آقای ماجد ترکه به دست با صدای بلند بچه­‌ها را جابه­‌جا می­کرد. رفت جلوی صف­ها ایستاد و گفت:«حواستان باشد اینجا مدرسه شیخ بهایی است، توی محله خواجوی اصفهان نمونه است. همۀ شاگردهایش درس­خوان و با ادب هستند.»(ص 31)

در همین چند خط مخاطب متوجه می­شود که راوی در کدام مدرسه درس می­خواند، مدرسه در کدام محله واقع شده است، ناظم کیست، راوی کلاس چندم است و در ادامه با یک اشارۀ هوشمندانه می­گوید:« مخصوصاً با شما کلاس اولی­‌ها هستم. بیشتر حواستان باشد، شاگردان دیگر می­دانند.» (ص 31) که اگر این عبارت را نمی‌­آورد، تمام مطلب از اعتبار و التزام به متن ساقط می­شد؛ زیرا تنها کلاس اولی­‌ها هستند که در روز اول مدرسه، اطلاعاتی از فضای مدرسه و وضعیت ادب و درس خوان بودن محصل ها ندارند، به عبارتی اگر به این بی‌­اطلاعی کلاس اولی‌­ها اشاره نمی­کرد به تعبیر «لئونارد بیشاپ»، به عیب :«کاشتن اطلاعات در گفتگو» متهم می­شد و اطلاعات را برای کسانی عرضه می­کرد که خودشان بر آنها اشراف دارند.

در بسیاری از مواردی از این‌دست، نویسنده، ضمن رعایت امانتداری، بدون این که در روایت دخالت کند و اسامی اشخاص، نحوه اتفاقات و زمینه و مکان و زمان و حالت ها را دگرگون و تحریف کند، با دخالت در تدوین، بستری فراهم می­کند که هم معرفی اتفاق می‌­افتد و هم مایۀ مستند متن، دستخوش تخیل و توهم نمی­‌شود؛ طوری‌که راوی هم آن را تأیید می­‌کند و مخاطب با آن ارتباط می‌گیرد.
 
تعادل طنز و تراژدی
همان‌گونه که در سطور پیشین اشاره کردیم، کتاب با برش عاطفی از متن و دقیق از بخش بیماری مادر راوی آغاز شده است و اولین خرده ای که می­‌توان بر این شروع گرفت، تلخ بودن متن است که می­تواند خوانش را برای مخاطب نفسگیر کند و انرژی خواننده را در قدم اول بگیرد؛ اما نویسنده تمهیداتی برای حل این مسئله اندیشیده است، نویسنده با استفاده از روال طبیعی کلام راوی و استخراج و چیدمان صحیح طنزها و تقسیم آن به فواصل و براساس ضرورت در سرتاسر متن، توانسته است غلظت تلخی متن را بکاهد و آن را برای مخاطب شیرین و خوشخوان کند و این روند تلاقی تلخ و شیرین خاطرات در کلام راوی تا پایان کتاب ادامه پیدا می­کند و تا مخمصه­‌ها و حادثه‌­ها خم به ابروی مخاطب می­آورد، طنز نهفته در کلام راوی و در قلم نویسنده، آن را متعادل می‌کند.

«پدرم گاو را به درختی بست و با افتخار گفت:«من این خانه را برایتان ساخته‌­ام. با همین دستهای خودم!»
مادرم خنده‌­اش گرفت و ادای پدرم را درآورد. دست­هایش را تکان داد و گفت:«با همین دست­های خودم!»(ص 20)
در این عبارات، پدر در حالی که دارد از سختی کارش حرف می­زند و از رنجی که برای ساختن خانه کشیده است، مادر وارد می شود و با حرکات دست و تقلید حرف های پدر، خستگی پدر و مخاطب را هر دو می زداید.

و یا نمونۀ دیگر:
«خواستم لای شاخه ها بلبل خرما را پیدا کنم، ولی سکندری خوردم. نزدیک بود زمین بخورم و غذا را بریزم. از خیر دیدنش گذشتم و به راهم ادامه دادم.(ص 22)
در اینجا راوی دارد از برادرش در مورد پرندگان سوال می پرسد، دوست دارد صدای آنها را تقلید کند؛ خیلی جدی و با دقت به دل درخت ها می زند که بلبل خرما را پیدا کند؛ اما همین که سکندری می خورد، بی خیال خواسته اش می شود.

و همچنین:
اکبر به شوخی گفت:«خدا را شکر یحیی از این دکتر علفی خوشش می­‌آید و برایش غذا می برد. من که حالش را ندارم بروم آن طرف باغ.»(33)
منظور اکبر برادر راوی، از آوردن دکتر علفی، آقای زمانی است که با گیاهان دارویی مردم را دوا و درمان می کند.

و از این دست:
زنگ زدم به پاریس و جریان را به محمد غرضی گفتم و اینکه احتمال دارد احمد را زندانی کنند. محمد گفت:«نگران نباش توی ترکیه با پول، خیلی از مشکلات حل می­شود. دو نفر را با پول تا چند روز دیگر می­­فرستم.»(ص 140)
در عبارات بالا در حالی که دوست راوی احمد، در مخمصۀ سختی افتاده است و راوی بسیار نگران است و هیچ راه فراری برای دوستش متصور نیست، دوست دیگرش محمد به راحتی می گوید، خیلی از کارها در ترکیه با پول حل می شوند.

و نیز:
حمید رفت، کمی ماندم و بعد من هم با ترس و لرز وارد پست بازرسی شدم. به جز جاسازی مواد و اسلحه، یک دفعه یادم افتاد تحت تعقیب ساواک هستم و ممکن است شناسایی‌­ام کنند.(142)
در اینجا راوی با کلی جرم، راست راست راه افتاده به سمت مرز که از ایست و بازرسی رد شود، طی یک مونولوگی به مخاطب می رساند که با وجود این همه ابزار جرم که همراه دارد، باید خودش را از دید ساواک هم پنهان کند.

و باز هم:
شق و رق جلوی سرهنگ ایستاده بودم. گونه‌­هایش گل انداخته بود. معلوم بود مست است. بچه‌ها به شوخی می‌­گفتند:«یک متری سرهنگ کبریت بکشید، آتش می‌­گیرد! بدنش پر از الکل است.»(ص 100)

راوی در نگاه خود سرهنگ را یک دبۀ الکل می‌بیند که هر آن ممکن است با کشیدن کبریت منفجر شود. این طنز در موقعیتی به ذهن راوی و دوستانش می‌رسد که طبق مقررات نظامی حق ندارند کوچکترین توهینی به سرهنگ بکنند و در همین حال هم از او دستور و درجه می‌گیرند.
رشید آمد و کنارمان نشست. اخم کرده و توی فکر بود. حسن دست کرد توی جیبش یک اسکناس بیست تومانی درآورد و گفت:«رشیدجان این را بگیر و جواب سلام ما را بده...» (ص 324)
یک طرف این عبارات رشید است که اخم کرده و ناراحت وضعیت پیش آمده است، از طرفی حسن شوخی‌اش گرفته و رشوه می‌دهد که رشید اخمش را باز کند.
 
تناسب روایت و مخاطب
در بسیاری از کتب خاطرات؛ به ویژه در خاطرات دفاع مقدس، راویان معمولا با نگاه بزرگسالانه و با دید و بینشی که در مقطع ضبط مصاحبه‌­ها دارند، به روایت خاطرات و ریز و درشت مسائل و اتفاقات زندگی خود می­پردازند و این باعث می­شود تناسبی بین جنس روایت، کلام راوی، توصیف­‌ها، تشبیه­‌ها، دیالوگ‌­ها با سن و سال راوی وجود نداشته باشد؛ اما در کتاب «یحیی» این اصل با نگاه ریزبینانۀ نویسنده و دقت راوی رعایت شده است. نویسنده حواسش را جمع کرده است که اگر مخاطب کتاب کودک و یا نوجوان باشد، بتواند با بخش کودکی و یا نوجوانی کتاب ارتباط برقرار کند و به نوعی همزادپنداری با روایت داشته باشد؛ زیرا به عقیده برخی از روانشناسان ازجمله پیاژه، کودک و نوجوان با متنی انس می­گیرند که بتوانند نمونه‌­های رفتاری من خود را در آن بیابند، که نویسنده یحیی به این نکته هم توجه داشته است:
«یک روز صبح مادرم بقچۀ ناهار پدرم را دستم داد به مزرعه ببرم. پنج، شش ساله بودم. با شور و حال از کوچه باغ های روستا می­‌گذشتم. درختان بزرگ گردو روی کوچه­‌های خاکی سایه انداخته بود. از این سایه‌روشن­‌ها خوشم می‌­آمد. گاهی باد این تکه­‌های روشن را روی زمین جابه‌جا می­کرد و من شاد و بی­خیال روی سایه‌­های لرزان جست‌وخیز می­کردم. تازه شمردن را یاد گرفته بودم.»(11)

خواندن این قسمت از متن، مخاطب را با تصاویر جزئی­‌نگرانه روبه‌رو می­‌کند، ترسیم تصاویر سایه و روشن برگ‌ها و شاخه‌­ها و دقت بچگانۀ راوی به این منظره، داستان های کودک و نوجوان را به ذهن متبادر می سازد که خواننده آن برای فهم متن نیاز به هیچ لغت‌نامه‌­ای ندارد و متن با کمترین کلمات دشوار پیش می رود و در ادامه یک حس مشترک را به بچه ها منتقل می کند که همه آن را تجربه کرده‌اند و آن هم سواد شمردن است، شمردنی که خودش اسباب سرگرمی بزرگترها می شود و پرش کودکان از اعداد کوچک بدون رعایت ترتیب به شماره‌های خیلی بزرگتر برای مخاطبان کتاب امری ملموس است.

آوردن افسانۀ «خاله چاهی» در صفحه 12، تشبیه دیدن آسمان از ته چاه که به اندازۀ طوقۀ یک دوچرخه است در صفحۀ 12،  تشبیه ماه به سکۀ گردنبند مادر در صفحه 13، و در نهایت تعریف قصۀ آقای زمانی که راوی را به عنوان مخاطب گیر می‌­آورد و قصۀ شیر و خرگوش را برایش تعریف می­کند؛ در اینجا نویسنده به طور مستمر افتادن راوی در چاه را توجیه می­­کند و برا ی کودکان هم این نتیجه و پند را به ارمغان می‌­آورد که گاه شیر هم بر اثر غرور و غفلت ممکن است در چاه بیفتد.
و این مکانیزم نویسنده در روایت و نگارش یحیی، منطبق می­‌شود با معنایی که «اوکرلوند» از ادبیات ارائه می­دهد:«ادبیات باید برای برآوردن نیازهای خاص گروه های خاص از خوانندگان در یک زمان خاص عرضه شود، نتیجه آنگاه لذت بردن از زیبایی خواهد بود و این همان چیزی است که منظور ادبیات است. ذوق، فرهنگ، و هدف­‌هایی نظیر اینها، سرانجام به خودی خود حاصل خواهد شد.»
 
توازن تصویر خانواده و پادگان
در سیر تطور آثار مستندمحور دفاع مقدس، نظیر خاطرات که دو بعد تاریخ و ادبیات را با هم می‌کشند، شاهد مضامین و فرم های مختلف هستیم، از سال های ابتدایی این گونه­‌های نوشتاری رنگ و بوی میدان‌زدگی و پادگان‌نویسی دیده می شود. راوی، شخصیت و یا کاراکتر همین که از تولد و کودکی به حجم اندکی از کتاب بسنده می کند و وارد مرحلۀ اعزام می شود، ارتباط خودش را با خانواده قطع می کند، در متن این دست کتب، ما بیشتر شاهد فضای جبهه و جنگ هستیم، بدون کمترین اشاره ای به خانه و خانواده، شاید هم به تعبیری رزمندگان این را تعلق خاطر به دنیا می دانستند و برای نیل به مقام رفیع شهادت، سعی داشتند دل از اهل خانه ببرند و به مقامی بلند بیندیشند، این طرز تفکر و این جهان بینی با رزمندگان رشد کرده و نهادینه شده بود؛ طوری که در روایت خاطرات در برخی از کتب شاهد بودیم که حتی اسامی فرزندان و شغل و شیوۀ زندگی­شان بر مخاطب مغفول می ماند و راوی اسمی از آنها نمی برد؛ حساسیت­های نظامیان در مراتب بالا بیشتر بود و فرماندهان طراز اول نیروها، کمتر از جزئیات، مشکلات و فراز و فرودها دم می زدند، فضاهایی از زندگی شخصی آنها که گاه با فقر و تنگدستی و سایر وجوه پنهان همراه بود؛ همچنین در فرم هم از الگوی: کودکی، دبستان، راهنمایی، نوجوانی، سربازی، اعزام و ... پیروی می کنند؛ اما جسارت راوی و خلاقیت نویسنده، در کتاب یحیی ستودنی است و هر دو تابو را شکسته‌اند، راوی خودش را در معرض طنازی قرار می­‌دهد تا مخاطب شاد شود:
«پرسیدم: قیافه‌­ام شبیه کی­هاست؟»
مرتضی با خنده گفت:«شبیه گاوچران­ها. الان دیدم به گاومان غذا دادی!»(49)
و هم بیمی از این ندارد که بگویند خانوادۀ فرمانده سپاه در کودکی او، فقیر بوده اند و او با کفش‌های سوراخ و یا با کفش برادرنش به مدرسه رفته است:
«آنقدر توی رودخانه و کوچه ها بازی کرده و دویده بودم که ته کفشم سوراخ شده بود. مادرم به همه ما سپرده بود به پدرم نگوییم کفش و لباس می خواهیم...نزدیک خانه پاهایم بی حس شد، چیزی حس نمی کردم، انگار روی هوا راه می رفتم. دویدم و از روی کپه ای برف پریدم. جلوی سکوی اتاق، تازه فهمیدم فقط یک لنگه کفش به پا دارم.»(40)

نویسنده کتاب یحیی با پی‌رنگی مناسب که برای هر فصل طراحی می کند، تلخ ترین، زمخت ترین و دلخراش‌ترین حوادث میادین، ترورها و کشت و کشتارها و شهادت و جراحت ها را در کنار عاطفی‌ترین، لطیف ترین و زیباترین احساسات زنانه قرار می دهد:
مهرشاد داشت لباس خونی ام را می شست و با محبت نگاهم می کرد، گفتم:« ضدانقلاب بود، با لباس کردی آمد، دو جعبه شیرینی جلوی پاسدارهایی که کنار تانک ها، جلوی بانک پست می‌دادند، گرفت. با خنده بهشان تبریک گفت و جعبۀ شیرینی اول را باز کرد. بچه ها برداشتند و خوردند. بعد جهبۀ دوم را باز کردند و ناگهان جعبه منفجر شد. توی جعبۀ شیرینی دوم پر از مواد منفجره بود. همۀ شش پاسدار و بسیجی شهید شدند. رفتیم جنازۀ بچه ها را جمع کنیم که لباس هایم خونی شد...»(ص194)

مهرشاد همین طوری که لباس هایم را توی لگن چنگ می زد، اخم کرد و گفت:«خدا ازشان نگذرد! نمی دانی توی زندان پادگان با چه آدم هایی سروکله می زنیم، بعضی‌هایشان مسخ شده اند. هفتۀ پیش خانمی را آوردند، رفتم بهش سر بزنم، دیدم علائم حیاتی ندارد. سوزن به تنش فرو کردم تکان نخورد...» (ص194)
 
نتیجه‌­گیری
کتاب «یحیی» الگوی مناسبی برای نگارش خاطرات فرماندهان و رزمندگان است، کتابی که هر دو بعد آن موفق است، نکتۀ اول: در روایت، با یک راوی جسور و صادق سروکار داریم که در مرتبۀ یک نظامی کشور قرار دارد؛ اما بدون هیچ بیم و واهمه­‌ای تمام ریزودرشت زندگی خود را اعم از عواطف، احساسات، شادی ها، غم ها، عاشقی، اندوه و ... بیان می کند که در سایر کتب مشابه و در خاطرات افراد همطراز ایشان کمتر دیده‌ایم.

نکتۀ دیگر: هنر نویسنده است، خوانش متن و توجه به بافت ها و ابعاد مختلف آن نشان می دهد که نویسنده خمیرمایۀ کار و پژوهش آن را بارها و بارها هضم کرده است و با مکانیزمی اندیشمندانه و آگاهانه مطالب ریز شده در ذهن خود را با دقت یک معمار وسواس سرجایشان نشانده است؛ طوری‌که خط سیر روایت مونولوگ ها، دیالوگ ها، عینیت و ذهنیت ها، بازگشت ها و رویاهایی آینده همه در توازن و تناسب خاصی به‌کار گرفته شده اند، از آغاز زندگی راوی رنگ و بوها، غم و شادی ها و چهره های زنانه و مردانه و کودکانه؛ حتی افراد مسن هم حضور دارند. راوی در جبهه دوشادوش همسرش با دشمن بعثی می جنگد، در میان پلشتی ها و فضاهای کدر و سیاه جنگ و درگیری ها، هر گاه همسرش را می یابد و یا مأموریت و سفری مشترک پیش می‌آید، به هم عشق تعارف می کنند.

و در نهایت باید به گروه کارشناسی تبریک گفت، افراد و چهره های باتجربه ای که در کنار کار بوده‌اند و از ابتدا تا تکوین و تکمیل آن دقت به خرج داده اند تا ظرفیت بالای خاطرات و جسارت و صداقت راوی، با قلمی روان، سلیس، یکدست و زیبا به رشتۀ تحریر دربیاید.
 
کتابنامه:
1-حجازی، بنفشه، ادبیات کودکان و نوجوانان، روشنگران و مطالعات زنان، تهران،1384
2-دورتی، جی سنگر، نقدی بر پیاژه، کودک چگونه فکر می کند؟، ترجمه مصطفی کریمی، آموزش، تهران، 1362
3-برایان د. آزبورن/ریچاردسایر، چگونه زندگینامه بنویسم؟ ترجمه محسن سلیمانی، سوره مهر، تهران، 1387
4-آقامیرزایی، محمدعلی، یحیی، مرزوبوم، تهران، 1400
5-لئونارد، بیشاپ، درس هایی درباره داستان نویسی، ترجمه محسن سلیمانی، سوره مهر، تهران، 1391

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها