1- «رد انگشتهای اصلی» رمان جذابی است. میتوان کتاب را به دست گرفت و تا تمام نشده است، آن را زمین نگذاشت. حداقل این اتفاق برای من افتاد و تا کتاب را تمام نکردم آن را ترک نکردم! قربانزاده توانایی نوشتن رمانی را که خواننده را تا انتها با خود همراه کند، دارد.. که این چیز کمی نیست.
2- رمان در پرورش فضا، درام و حتی افراد موفق است. پس از خواندن رمان، به راحتی شناختی از اباذر و دغدغههای فکریاش که عشق گلآرا و قپوز و شعر (انشا) و اسب و سیاست است را درک میکنیم. خیاو و آن خانه جنگلی سرهنگ و کهنه قالا و حتی خیابانهای تبریز را هم میتوانیم ببینیم. قربانزاده یک نویسنده حرفهای است که رمانش را روان مینویسد.
3- ولی رمان در تعریف درست از مفهوم بدیهی آنتاگونیست و پروپاگونیست که درام را به یک تقابل انسانی برساند میماند. مشکل رد انگشتهای اصلی در این است که نمیتواند یا نمیخواهد قهرمان و ضد قهرمان و خطوط متقابل آنها را به صراحت تعریف کند. امری که در رمان کلاسیک (همانی که قربانزاده خواسته بنویسد) امری مبرهن است. در سمت آنتاگونیست ما با سرهنگ ثناپور و دار و دسته کوچکش فرخ و... (و در حقیقت حکومت پهلوی) و همچنین بایرام وهاوار و جیران و موسی (همان مجاهدین خلق) مواجهیم و در سمت پروپاگونیست با آقای مرادزاده وهاتف (احتمالاً ملی مذهبیها) و حاج دایی و محمد و حوزه علمیه تبریز (مذهبیون طرفدار روحالله خمینی) و یک ضلع هم سورگون و گلآرا که در سمت حسی این درام قرار دارد. این حجم از تقابل قهرمان و ضد قهرمان در اواسط رمان، دقیقاً باعث سرگردانی خواننده میشود. نمیتوان نسخهای تجویز کرد، ولی میتوان گفت که کاش این اضلاع پنجگانه در این رمان کم حجم به تقابل دو ضلع یا سه ضلع تقلیل مییافت و نویسنده تلاش نمیکرد هر آنچه را که در دنیای سیاسی آن دوران بود به این درام بیفزاید. آیا عشق اباذر به دختر سرهنگ پهلوی و تقابل سرهنگ با همسرش و درام جذاب دوست داشتن قپوزنوازی اباذر توسط سورگون و در نهایت بخش آسیب دیدن دست اباذر در یک تقابل سیاسی با سرهنگ، نمیتوانست درام را جذاب و بیحاشیه تا آخر برساند؟
4- مهمترین مشکل رمان با وجود شکلگیری درامهای پرکشش در دل آن، نگرش ایدئولوژیکی قربانزاده به سوژه خودش است. نویسنده علیرغم میل خود که دوست دارد درامی عاشقانه از گل آرا و قپوز و اسب و شعر بنویسد، مجبور میشود به مفاهیم سیاسی و شعارزدگی ایدئولوژی هم بپردازد. ورود سازمان مجاهدین خلق و تلاش آنها برای تغییر نوع مبارزه با حکومت پهلوی از طریق مبارزه مسلحانه (که به بخش زائد کلت و شلیک و اکشن سینمایی در کهنه قالا میرسد)، بحثهای التقاتی از هرمنوتیسم قرآن، نوع نگرش آنها در اعدام انقلابی یا پرهیز از خشونت در ماجرای سرهنگ و حتی باجگیری از اباذر در ماجرای عمل جراحی دست آسیبدیدهاش، همه فرعی بر درام جذاب رمان است که به رمان آسیب جدی رسانده است. قربانزاده در این به فرعیزدنها چنان پیش رفته که برای تطهیر روحانیت و حوزه در مبارزه راستین و تخطئه مجاهدین و مارکسیستها، در جایی آنها را با یک چوب رانده و در جایی عامل مرگ پدر اباذر در سال 1342 را به مجاهدین و بایرام و جیران (نماینده مجاهدین) متصل کرده، در حالی که این سازمان در سال 1344 تشکیل شده و تصفیههای داخلی آن سازمان از دهه 50 شروع شده است. رمان بدون ورود این قصهوارههای شعارزده و غیرضروری میتوانست به اثری ماندگارتر مبدل شود.
5- با خواندن این رمان فقط میتوان گفت حسین قربانزاده با این توانایی در خلق موقعیتهای جذاب و تبحر در نوشتن جذاب اثری نوجوانانه، ای کاش رمان خود را بنویسد. بدون اضافاتی که میتواند مال خودش نباشد.
6- آقای مرادزاده از شخصیتهای جذاب رمان است که در نهایت، علیرغم استقلال شخصیتی اوایل کار، در نهایت زیر پرچم حاج دایی، روحانی اصولگرای رمان، میرود و اباذر قصه هم در نهایت از حوزه علمیه به صفوف مردم در میدان ساعت تبریز میپیوندد. گلآرا هم به همراه مادر ترکمن به دیار خود باز میگردد. انگار که همه چیز دست به دست میدهند تا اباذر از عشق زمینی به عشق الهی برسد؛ آن هم با پیوند حوزه و دانشگاه و ترک عشق زمینی. این نوع رو نوشتن، تمام حلاوت عشق نوجوانانه و نگاه جذاب به یک معلم دلسوز را هم از بین برده است.
7- وقتی در اواسط رمان گفته میشود که پدر اباذر کشته شده چون حاضر نشده به مراسم جشن خان برود و ترجیح داده قپوز و ترانههای خود را در یک مراسم کوچک روستایی دیگر برای مردم رنجدیده بخواند، حسی از حماسه به خواننده تزریق میشود که کاش در همان وضعیت باقی میماند تا معنای حماسی مفهوم آشیق بودن در رمان در میآمد. با ورود مفاهیم سیاسی و ایدئولوژی تمام لطف این حماسه در رمان کدر میشود.
نظر شما