بنابراین، فلسفه خوب چیست؟ آیا این صرفا موضوعی سلیقهای است یا دستورالعملهایی برای تشخیص سره از ناسره وجود دارد؟ یک نکته این است که آیا کار با مهارت فنی اجرا میشود یا خیر. اگر یک اثر فلسفی شلخته و درهم باشد (برای مثال، اینکه بر استدلال غلط، تضادهای بیمعنا تکیه میکند، یا نمونههای متضاد را نادیده میگیرد) این قطعاً میتواند نقطه مقابل خوب بودن آن فلسفه حساب شود. صحت فنی یک معیار جذاب است زیرا تعیین موضع به این روش بسیار آسان است. تعیین اینکه آیا یک استدلال معتبر است، حداقل در اصل، موضوعی کاملاً عینی است. به همین دلیل است که چنین قضاوتهایی معمولاً به عنوان غربالی که از طریق آن مقالات ارسالی مجله عبور میکنند، زمانی که ویراستاران باید در مورد پذیرش یا رد مقاله برای چاپ تماس بگیرند، به کار گرفته میشوند.
اما منطق و دقت همه چیز نیستند و تکیه بیش از حد بر این معیار مشکلات متعددی دارد. یکی از مشکلات این بوده که یک فیلسوف ممکن است استدلال بیعیب و نقص ارائه کرده و و در عین حال اثر فلسفی تولیداش کاملاً بیهوده باشد (موارد بسیاری وجود دارد که این چنین است). تازه باید این واقعیت را نیز در نظر گرفت که تلاشهای بیش از حد آگاهانهای صورت میگیرد برای مسدود کردن هرگونه نقصان استدلالی با پیشبینی اعتراضها و انتقادهای محتمل. مشکل دیگر این است که حتی آثار فلسفی «بزرگ» نیز نمیتوانند چنین بینقص باشند، حتی اگر مفسران فداکار آنها تلاش بسیاری برای پوشانیدن این ایرادها کرده باشند. در برخی موارد، جستوجو برای تخصص فنی صرفا بیربط به نظر میرسد. شکایت از اینکه «چنین گفت زرتشت» نیچه بهرهای از استدلال روشن، صریح و منطقی نبرده است، به سادگی اصل مطلب را از دست میدهد.
بنابراین، به چه دستورالعملهای دیگری میتوانیم ارائه کنیم؟ یکی این که فلسفه خوب اغلب دگرگونکننده است. فلسفه خوب به ما کمک میکند تا جهان را به روشهای جدیدی ببینیم و جنبههایی را که قبلاً نامرئی بودند آشکار میکند. من هرگز نشنیدهام که کسی بگوید که یک اثر فلسفی زندگی آنها را تغییر داده است، زیرا همه استدلالهای آن از نظر قیاسی معتبر هستند. در عوض، مردم میگویند که فلان اثر فلسفی با تاباندن نور در تاریکی، ناآشنا جلوه دادن چیزهای آشنا یا کمک به آنها برای توجه به آنچه واقعاً در زندگی مهم است، برایشان تفاوت ایجاد کرده است.
اگر دگرگونی یک فضیلت فلسفی است، پس چیزی ذهنی در مورد خوبی کار فلسفی وجود دارد. دلیل این مسئله این بوده که این پرسش که آیا یک قطعه فلسفی دگرگونکننده است یا نه، بستگی زیادی به پذیرش مصرفکنندگان آن دارد. یک عنصر زیباشناختی نیز در این امر دخیل است: شکل گفتمان فلسفی و همچنین محتوای آن مهم است. برخی از انواع نوشتهها بیشتر از انواع دیگر بر برخی افراد تأثیر میگذارند، حتی اگر همه آنها دقیقاً ایدههای مشابهی را بیان کنند.
اصالت چطور؟ طرح یک پرسش جدید در چشماندازی فکری مطمئناً به نفع یک اثر است و میتواند نمونهای باشد از فلسفه خوب. این درست است حتی اگر مبتکر به خوبی پاسخ سؤال را دنبال نکند (یا حتی اگر هرگز سعی در پاسخ به آن نداشته باشد، مانند سقراط). اصالت اغلب با بهرهوری گره خورده است. یک اثر فلسفی تا حدی مولد است که در یک سنت پژوهشی مداوم، کار فلسفی بیشتری ایجاد کند.
اما مهم است که بدانیم بهرهوری یک اثر فلسفی به همان اندازه که در محیط اجتماعی، فکری و سیاسی که در آن متولد شده است، به نقاط قوت ذاتی اثر بستگی دارد. نسخههای «رساله طبیعت بشری» دیوید هیوم، که یکی از بزرگترین موفقیتهای فلسفه غرب است، مورد استقبال چندانی مواجه نشد. در عوض، همانطور که هیوم میگوید، «بیآنکه بهموفقیت چندانی برسد و حتی زمزمهای را در میان متعصبان برانگیزد، مرده زاده شد». اگر «جنس دوم» سیمون دوبووار در پاریس قرن چهاردهم نوشته میشد، استقبال نسبتاً متفاوتی نسبت به سال 1949 داشت.
برای جمعبندی، سخت است که دقیقاً توضیح دهید که فلسفه خوب به چه چیزی خلاصه میشود. کلافی پیچیده از ملاحظات وجود دارد که میتوانند در کنار هم قرار گرفته یا از هم جدا شوند و هیچ معیار واضحی برای سنجش آنها با یکدیگر وجود ندارد. تصمیمگیری در مورد اینکه چه فلسفهای خوب است، یک تجارت آشوبناک، اغلب ذهنی و از نظر تاریخی تصادفی است. بنابراین، شاید راههای زیادی وجود داشته باشد که براساس آثار فلسفی میتوانند خوب باشند و این واقعیت که افراد باهوش و آگاه میتوانند به شدت در مورد آنها اختلاف نظر داشته باشند، باید به عنوان نشاندهنده غنا و پیچیدگی رشته خاص ما تجلیل شود.
منبع:
https://www.philosophytalk.org/blog/what-good-philosophy
نظر شما