هیچ ملت باستانی در هیچ کجای جهان وجود ندارد. همه ملتها مدرن هستند. یونان باستان، مصر باستان، چین باستان، هند باستان - همه آنها ممکن است تمدنهای بزرگی داشته باشند که معماری، هنر و ادبیات آنها مورد تحسین قرار گیرد. اما آنها ملت نبودند. برای درک این حقیقت، باید در حال حاضر تاریخی را که در مدرسه به شما آموزش دادهاند فراموش کنید. از آنجا که این تاریخ، از کودکی در سر شما سرازیر شده است، و جشنها و جشنوارههای ملی، سخنرانی رهبران شما، و رمانها، فیلمها و سریالهای تلویزیونی مدام آن را تجدید میکند، باعث میشود برای شما واضح به نظر برسد که شما ملتی باستانی هستید.
اما من به شما نشان خواهم داد که این فقط یک ایده معمولی است. شما آن را بدیهی میدانید زیرا همه میگویند این طور است. اما در حقیقت، واقعیت ندارد.
نه ملت شما – و نه در واقع هیچ ملتی روی زمین – باستانی نیست. فقط افراد مدرن میتوانند چنین تصوری داشته باشند. «راشترا»ی (واژه سانسکریت معادل ملت) هند به عنوان یک دولت-ملت تنها از میانه سده بیستم وجود داشته است. اگر میخواهید این تاریخ را کمی عقبتر بیاورید با این ادعا که با وجود کنگره ملی هند به عنوان یک نهاد سیاسی سازمانیافته، راشترا در انتظار هند بوده، حتی این شما را از دهههای پایانی سده نوزدهم فراتر نمیبرد. ملت هند هنوز موجودیتی بسیار مدرن خواهد بود.
اما ممکن است بپرسید، در مورد پادشاهیها و امپراتوریهای بزرگ گذشته چطور؟ امپراتوریهای موریاس، گوپتا، سلطنت دهلی، ویجایاناگارا، مغولها، مراتاها - آیا آنها دولتهای بزرگی نبودند؟ مطمئنا بودند. اما آنها امپراتوری بودند نه ملت. بخشهای مختلف آن ایالتها با نیروی نظامی و ترتیبات پرداخت خراج در کنار هم قرار گرفتند.
این گونه نیست که قرار است اجزای یک دولت-ملت به یکدیگر متصل شوند. حتی مراتاها با استفاده منظم از نيروهاي مسلح و گرفتن خراج از فرمانروايان و جمعيتهای محلی كه به عنوان مردمان تابع به آنها نگاه میشد، مناطق خارج از منطقه ماهاراشترا را در اختيار داشتند. ماراتها نیز امپراتوری داشتند نه ملت. اگر به آن خوب فکر کنید، ارتباط بین ملت با دولت، که با کلمه راشترا نشان داده شده است، با یک اصطلاح سوم برقرار میشود. این اصطلاح «لوک» به معنی مردم است.
وقتی درباره ملت صحبت میکنید، فورا به منابع طبیعی یا ویرانههای باستانی، هیمالیا یا وداها فکر نمیکنید. شما به مردم هند فکر میکنید. تفاوت اساسی بین پادشاهیهای باستانی و دولت-ملت مدرن نهفته است. آشوکا یا اکبر ممکن است حاکمان بزرگی بوده باشند. مردمان آنها حتی ممکن است نسبتا شاد و مرفه بوده باشند (اجازه دهید عجالتا این را قبول کنیم). اما امپراتوری آشوکا یا اکبر بر اساس حاکمیت مردم نبود. در آن زمان هیچ کس حتی نمیتوانست چنین مفهومی را تصور کند. مردم تابع امپراتورانی بودند که آنها را دارای قدرت حاکمیت میدانستند.
من مطمئن هستم که میدانید حاکمیت مردمی یک ایده بسیار مدرن است که در اواخر قرن هجدهم در اروپای غربی و آمریکای شمالی ظهور کرد و در آمریکای جنوبی و دیگر نقاط اروپا در قرن نوزدهم گسترش یافت و سپس در سده بیستم به کشورهای آسیا و آفریقا رسید. انقلابیون در فرانسه، با ادعای صحبت از طرف ملت، در سال 1789 خواستار آن شدند که مردم و نه پادشاه و اشراف او باید حکومت کنند و سر شاه را بریدند.
در شمال و بعداً جنوب آمریکا، مهاجران اروپایی مستعمرات بریتانیا و اسپانیا خود را ملت اعلام کردند، علیه امپراتوریهای انگلیس و اسپانیا قیام کردند و جمهوریهای مردم را اعلام کردند. در اروپای مرکزی و شرقی، در طول قرن نوزدهم، اقوام مختلف خود را ملت اعلام کردند و دولت خود را خواستار شدند. بدون ادعای حاکمیت عمومی، هیچ راشترا یا دولت-ملتی نمیتواند وجود داشته باشد. بنابراین، همه ملتها مدرن هستند.
در این مرحله، اگر ذهن شما چابک است و بحث را با دقت دنبال میکنید، ممکن است با یک استدلال متقابل برگردید. به اندازه کافی منصفانه است اگر شما بگویید: اجازه دهید ما اعتراف کنیم که ملت به عنوان دولت یک پدیده مدرن است. آگاهی از حاکمیت عمومی و تعیین سرنوشت خود نیز ممکن است چیزی باشد که فقط در دوران اخیر در سراسر جهان گسترش یافته است. اما خود مردم چهطور؟ آیا مردم نمیتوانند قدیمی باشند؟ آیا آنها نمیتوانند خاطرات و سنتهای هزاران ساله داشته باشند؟ آیا قدمت فرهنگ نمیتواند به مردم هویت بدهد؟
باید اعتراف کنم که این یک بحث جدی است که نیاز به پاسخ دقیق دارد. بنابراین باید با من صبور باشید. خودتان را در سارناث (منطقهای باستانی در هند) تصور کنید: احتمالا قبلا از آن مکان دیدن کردهاید. آنجا چه خواهید دید؟ شما یک سازه چشمگیر خواهید دید که ممکن است آن را به عنوان یک استوپای بودایی (نوعی بنای نیمکرهمانند برای مراقبه) تشخیص دهید. شما یک ستون ماسهسنگی خواهید دید که به گفته شما، سه سده پیش از روزگار مشترک امپراتور آشوکا دستور داده است که آن را بسازد.
کتیبههایی روی ستون وجود دارد که نمیتوانید آنها را بخوانید، مگر اینکه یک متخصص باشید: این زبان یک زبان پراکریت شرقی است که اگر برای شما خوانده شود، به طور مبهمی آشنا به نظر میرسد، اما خط آن براهمی است که هیچ کجایی استفاده نمیشود. در موزه، شما بلافاصله پایتخت شیر آشوکا را میشناسید، که با تکثیر روی اسکناس و ملزومات اداری دولتی کاملاً آشنا شده است. شما ویرانههای یک ویهارا (معبد بودایی) را مشاهده خواهید کرد که شاید راهنمای گردشگری به شما بگوید، هنگامی که مسافر چینی ژوانزنگ در قرن هفتم از این مکان بازدید کرد، محل زندگی بیش از هزار راهب و دانشمند بود.
کل مکان اکنون یک اثر باستانی است: هیچکس در آنجا زندگی نمیکند و تنها افرادی که شما خواهید دید گردشگران و مسافران هستند. کتاب راهنما به شما میگوید که این مکان معروف شده زیرا آنجا بود که گوتاما بودا برای اولین بار دارمای خود را تبلیغ کرد. بسیاری از چیزهایی که میبینید برای شما کاملا آشنا به نظر میرسد و حتی اگر برای اولین بار از این مکان دیدن کردهاید، احساس هیجانانگیز تشخیص را احساس خواهید کرد.
اما یک لحظه توقف کنید و از خود بپرسید: افرادی که در آنجا ساکن و تابع بودند و در اینجا زندگی میکردند چه کسانی بودند؟ آنها چه میپوشیدند؟ آنها به چه زبانی صحبت میکردند؟ چه میخوردند؟ از آنجا که ما میدانیم که این صومعه بودایی و محل زیارت بود، میتوانیم این شرط را استنباط کنیم که افرادی که در اینجا زندگی میکردند راهب و دانشمند بودایی بودند. بنابراین، آنها احتمالا پالی خوانده، نوشته و صحبت کردهاند. برخی از آنها حتی ممکن است به زبان سانسکریت نیز تسلط داشته باشند.
از آنجایی که میدانیم راهبان و دانشمندان از بسیاری از نقاط هند و جاهای دیگر به سرناث آمدهاند، باید زبانهای مادری خود را نیز که همه نمیفهمیدند با خود آورده باشند. افرادی که در روستاهای همجوار زندگی میکردند - کشاورزان و صنعتگران و بازرگانان چهطور؟ آنها به چه زبانی صحبت میکردند؟
خوب، آنها مطمئنا مثل مردم امروزی این مناطق، به زبان هندی صحبت نمیکردند، زیرا زبان هندی در آن زمان هنوز وجود نداشت. آنها احتمالا با انواع مختلفی از آنچه برهمنیها پراکریت مینامند حرف میزدهاند. به هر حال، این افراد با هر نوع پراکریتی که صحبت کردهاند، میتوانم به شما اطمینان دهم که شما هیچ کدام را نمیفهمید. آنها چه میپوشیدند؟ چه میخوردند؟ مورخان مدرن متون دینی و ادبی را بررسی کرده و کتیبهها و آثار باستانی را بررسی کردهاند تا به پاسخهایی برسند. اینها استنباطهای مشروطی است که در کتابهای تاریخ پیدا خواهید کرد. همه آنها اطلاعات ارزشمندی هستند - من به هیچ وجه آن را انکار نمیکنم.
اما چه چیزی باعث میشود شما باور کنید که افرادی که پانزده صد سال پیش در سرناث و اطراف آن زندگی میکردند، مردم شما بودند؟ چه چیزی است که شما و دیگران از نوع خود را - که ما آنها را هندیان مدرن مینامیم - به آن افراد در قدیم پیوند میدهد؟
بگذارید مجموعهای دیگر از مثالها را برای شما بیان کنم. یک سفر تخیلی دیگر انجام دهید و خود را به اهرام مصر یا در صورت تمایل پارتنون یونان ببرید. من هیچ وقت به آن مکانها نرفتهام اما عکسهایی دیدهام. بار دیگر با ساختارهای چشمگیری روبهرو خواهید شد که از زمانهای قدیم آمده است. البته، شما میدانید که آنها تنها باستانی هستند زیرا باستانشناسان و مورخان به شما چنین گفتهاند. چهگونه یک غیرمتخصص میتواند به سادگی با نگاه کردن به سن سنگها تشخیص دهد؟
اما شما میدانید که اهرام (از جمله مجسمه ابوالهول غولپیکر) در حاشیه بیابان در جیزه و پارتنون در بالای تپه در آتن آثار باستانی هستند که به نمادهای معروف تمدنهای مصر و یونان باستان تبدیل شدهاند. آنها برای شما هر دو آشنا و ناآشنا خواهند بود، همانطور که سارناث بود، زیرا شما در مورد افرادی که در دوران قدیم در آنجا زندگی میکردند چیزیهایی میدانید، و ممکن است با مراجعه به کتابخانه یا جستوجوی اینترنت در مورد آنها اطلاعات بیشتری کسب کنید. همچنین موارد زیادی وجود خواهد داشت که شما نمیدانید.
اما آیا هرگز احساس میکنید مردم مصر باستان یا یونان قوم شما بودهاند؟ هرگز. بنابراین در اینجا سوال من از شما این است که چه چیزی باعث میشود مردم سرناث باستانی را به عنوان قوم خود تصور کنید، اما مصر یا آتن باستان را خیر؟ پاسخ واضح است، شما به من بگویید. بقایای سرناث در منطقهای است که ما آن را هند مینامیم. مصر باستان یا یونان در جایی دیگر، دورتر هستند. این جغرافیا است که مردم امروز هند را با مردم هند باستان پیوند میدهد.
برای روشن شدن پاسخ شما، اجازه دهید از شما بخواهم یک آزمایش تخیلی دیگر انجام دهید: قول میدهم این آخرین باری خواهد بود که از شما میخواهم این کار را انجام دهید. تصور کنید خود را در میان خرابههای موهنجو دارو، شهر مشهور باستانی تمدن دره سند (یا هاراپان) قدم میزنید.
من چند سال پیش یک بار از این مکان دیدن کردم. به نظر میرسد با خانههای آجری آن در خطوط مستقیم و بلوکهای مستطیل شکل، یک بازار مرکزی، ساختمانهای عمومی، حمامها و زهکشهای سرپوشیده، توسط افرادی با فرهنگ پیچیده ساخته شده است. در مورد این که این افراد چه کسانی بودهاند، بحثهایی بین دانشمندان وجود دارد که ما در حال حاضر به آن موضوع نمیپردازیم.
اما همه متفقالقول هستند که این ویرانهها نمایانگر مرحله شهری تمدن سند مربوط به دورهای بین 2600 پیش از میلاد تا 1900 پیش از میلاد است. آنها همچنین نخستین نمونههایی هستند که تا کنون از یک فرهنگ باستانی مترقی در شبهقاره هند پیدا شده است. اما به یاد داشته باشید، موهنجو دارو اکنون در استان سند در پاکستان واقع شده است. اگر شما یک شهروند هندی هستید، احتمالا برای رسیدن به آنجا کمی مشکل خواهید داشت. آیا این برای هندیهای امروزی مشکلی ایجاد میکند که تاریخ آن را به عنوان تاریخ خود ادعا کنند؟ آیا میتوانید همان طور که در مورد سرناث گفتید بگویید که افرادی که چهار یا پنج هزار سال پیش در موهنجو-دارو زندگی میکردند، مردم شما بودند؟
میدانم که پرسشی آسان است. شما لبخند میزنید و میگویید: «ما قبلا تصمیم گرفتهایم که دولت-ملت یک خلاقیت مدرن است اما ممکن است قوم باستانی باشند. پس چرا باید مرزهای کنونی دولت-ملتهای پاکستان و هند مانع از ادعای هندیان برای تمدن هندی شود؟» جواب خوبی است.
اما فقط برای آگاهی از مفاهیم، اجازه دهید به این نکته اشاره کنم که کتابهای درسی تاریخ در پاکستان نیز با داستان تمدن هاراپا آغاز میشود و ادعا میکند که مردم قدیم دره سند مردم خود هستند. آنها داستان را در دوره ودایی و ظهور بوداگرایی ادامه میدهند که در آن پنجاب و منطقه شمال غربی پاکستان نقش بسیار مهمی ایفا کردند، شهر باستانی تاکسیلا مرکز اصلی بود که مذهب بودایی از آن به آسیای مرکزی و چین سفر کرد.
این تاریخ با پاسخ شما مغایر نیست. مردم دولت-ملت مدرن پاکستان به دلایل جغرافیایی مدعی هستند سنت باستانی مربوط به تمدنهای زیرین و زبرین دره سند و همچنین تاکسیلا متعلق به آنهاست، حتی اگر آنها تاریخ آغاز ملت پاکستان را از زمان تسلط اعراب بر بخشهایی از سند در سال 711 قدمتگذاری کنند. این بدان معناست که ممکن است برای تاریخ و سنتی باستانی، مردمانی مختلف مدعی باشند. ممکن است این در مالکیت انحصاری یک ملت نباشد. تاریخ باستان مانند میراثی است که توسط بسیاری مشترک است. اما رهبران ملیگرای شما از این پاسخ راضی نخواهند شد.
محققانی که بر این عقیدهاند که مردم ودایی مهاجرانی هستند که پس از انحطاط شهرهای هاراپا آمدهاند به شواهد زیر اشاره میکنند. تجزیه و تحلیل زبانی نشان میدهد که سرودهای ریگودا از گاتاهای اوستای فارسی باستان که در حدود 700 پیش از میلاد مسیح قدمت دارد، قدیمیتر نیستند. از این رو، اقوام ودایی مسلما متاخرتر از مردمان تمدن سند و هاراپا بودهاند.
افزون بر این، در سانسکریت ودایی بسیاری از واژههای قرضی را از زبان دراویدی برای ارجاع به اشیای مختلف مادی استفاده میکند. همچنین صامتهای برگشته در اکثر زبانهای هندی رایج است، اما در سایر زبانهای هندواروپایی وجود ندارد. به نظر میرسد که این ویژگی از زبان دراویدی یا مونداری که در هند صحبت میشود به زبان سانسکریت وارد شده است.
پس گویندگان زبان دراویدی همچنان در شمال هند وجود دارند، مانند گویندگان براهویی بلوچستان، کوروخ نپال و اوراون و گوند در مرکز هند. سرانجام، شواهد متنی بدون هیچ شکی نشان میدهد که مردم ودایی در استفاده از اسب و ارابه با چرخهای میلهدار ماهر بودند. اما تا به امروز، هیچ شواهد واضحی وجود ندارد که نشان دهد مردم سند-هاراپا از اسب استفاده میکردند.
دانشمندان اخیر با این شواهد به این نتیجه رسیدهاند که برخلاف داستان حمله قدیمی آریاییها، قوم آریایی از آسیای میانه به شمال هند مهاجرت کردند و به جای راندن دراویدیان به جنوب، عمدتا با جمعیت بومی آمیخته شده و به تدریج آنها را یک نظم اجتماعی جدید جذب کردهاند که با سلسله مراتب و تبعیض، ادغام و نیز محرومیت، انسجام و همچنین درگیری مشخص میشود.
اما ایده آریاییهای ودایی به عنوان مهاجران، عطش عمیق ملیگرایی برای ادعای گذشته باستانی برای مردم هند را برطرف نمیکند؛ میراثی تمدنی و باستانی که سابقه آن در کانون بزرگ ادبی سانسکریت حفظ شده است و دستاوردهای آن با یونان کلاسیک برابر است، که توسط خاورشناسان برجسته اروپایی تأیید شده است، توسط هندیان مدرن با افتخار عظیمی نگه داشته میشود.
اگر باید پذیرفت که آریاییهای ودایی ساکنان اصلی این کشور نبودهاند و در عوض از جایی در آسیای مرکزی آمدهاند، این غرور به شدت آسیب میبیند. نه تنها این، ضربه دیگری به غرور ملیگرایانه وارد میشود اگر ادعا شود که در واقع تمدن بزرگی در دره سند وجود داشته است که هیچ ارتباطی با قوم ودایی ندارد - تمدنی که زبان و فرهنگ آن ناشناخته است و سرنوشت آنان همچنان در دست بررسی ست. ایدئولوژی ملیگرایانه در برابر چنین قضاوتهای محتاطانهای بردبار نیست.
*پارتا چاترجی (partha chatterjee) زاده 5 نوامبر 1947 دانشمند سیاسی و مردمشناس هندی، او از سال 1997 تا 2007 مدیر مرکز مطالعات علوم اجتماعی کلکته بود و همچنین به عنوان استاد افتخاری علوم سیاسی نیز مشغول است. وی همچنین استاد مردمشناسی و مطالعات جنوب آسیا در دانشگاه کلمبیاست. چاترجی در سال 2009 جایزه فرهنگ آسیایی فوکوئوکا را دریافت کرد. از آثار او میتوان به «ملت و قطعات آن: تاریخ استعمار و پسااستعمار»، «متنهای قدرت»، «سیاست ادارهشدگان: سیاستهای مردمی در بیشتر جهان»، «امپراتوری و ملت»، «تبارهای جامعه سیاسی: مطالعات در مردمسالاری پس از استعمار» اشاره کرد. چارواکه که به نام لوکایته هم شناخته میشود، یک مکتب باستانی در هند است که بر اساس درک مستقیم، تجربهگرایی و استنباط شرطی است و با استناد به دانش، شک و تردید فلسفی، مخالف وجود هر گونه آیینگرایی و باورهای ماوراءالطبیعت است. در هند قبل از ظهور سنتهای جین و بودایی، این یک دستگاه اعتقادی بسیار رایج بوده است.
شناسنامه کتاب:
The Truths And Lies Of Nationalism: as narrated by Charvak. Partha Chatterjee. Orient Black Swan. India. 2021
منبع: نشریهی هندی طومار (scroll)
23 آگوست 2021
نظر شما