كتاب حاضر براى دانشجويان رشته علوم اجتماعی تمام گرایشها در مقطع کارشناسی ارشد به عنوان یکی از منابع قابل استفاده برای «اصول علم سیاست و جامعهشناسی سیاسی» ترجمه شده است.
لیپست در کتاب انسان سیاسی در کسوت جامعهشناسی متعلق به پارادایم واقعیت اجتماعی و از مکتب «فانکشنالیسم ساختاری» آن پارادایم، مدلی از مشارکت سیاسی عرضه میدارد که در آن مشارکت چون هر رفتاری تابعی از نیروها و عوامل اجتماعی و بیرونی است. او در این مدل با فرض مشارکت سیاسی به عنوان متغیری وابسته میکوشد پدیده شرکت کردن یا شرکت نکردن افراد و گروهها را در کسوت کنشگران سیاسی با چندین عامل اجتماعی، اقتصادی، جمعیتی و فرهنگی به مثابه متغیرهای مستقل تبیین کند.
او مشارکت سیاسی را ناشی از یادگیری اجتماعی در پروسهه جامعهپذیری سیاسی میداند و آن را رفتاری هدفمند و قصدمند از سوی افراد و گروهها در فراشدهای سیاسی جهت نیل بر سه هدف عمده در نظر میگیرد:
1- کسب قدرت سیاسی
2- سهیم شدن در قدرت سیاسی
3- نفوذ و تأثیرگذاری بر تصمیمات، برنامهها و سیاستها.
لیپست، مشارکت را پدیده پیچیدهای میداند که به تعداد زیادی عامل و متغیر با وزنهای نسبی متفاوت وابسته است. با توجه به مدخلیت عوامل متعدد در رفتار سیاسی، لیپست با دیوید سیلز (1968) اتفاق نظر دارد که هیچ تئوری کلی که به طور جامع و کاملی همه یا اغلب متغیرهای دخیل در مشارکت و رفتار سیاسی را در بر داشته باشد مطرح نشده است. اما بدان معنا نیست که هیچ مدل ادراکی را نمیتوان برای تبیین مشارکت مطرح نمود. دست کم میتوان تعدادی از متغیرهای دخیل در رفتار سیاسی را که ماهیتاً درونی، روانشناختی و فردی هستند و آنهایی که اصالتاً اجتماعی، سیاسی و از محیط بیرونیاند تصور کرد. معالوصف، با هر مدل ادراکی بخواهیم حتیالمقدور همه عوامل دخیل در مشارکت سیاسی را توضیح دهیم، ما را گریزی و گزیری از توجه به عوامل زیر نیست:
2- تفاوتهای شخصیتی از نظر توانمندیها و استعدادها موجب میگردند که افراد از حیث آمادگی جهت پاسخ به محرکهای اجتماعی و بیرونی متفاوت باشند.
3- اینکه پیش شرطهای اجتماعی و روانشناختی تا چه حد بر رفتارها و اعمال و فعالیتهای افراد تأثیر میگذارند تا حدود زیادی به خود محیطهای اجتماعی شامل نهادها و ساختارهای اجتماعی، نظام ارزشها، الگوی باورها و اعتقادات و ارزشهای فرهنگی و سیاسی بستگی دارد.
این سه دسته از عوامل (نیروهای اجتماعی، تفاوتهای شخصیتی و محیطهای اجتماعی) به شدت به هم بسته و پیوستهاند و هر تغییری در هر یک از این عوامل مشارکت را افزایش یا کاهش میدهد و هر تحلیلی که منحصراً بر یکی از آن عوامل مبتنی باشد خام و گمراهکننده است.
لیپست در کتاب انسان سیاسی و در فصل مربوط به انتخابات، ضمن اشاره به تعدد عوامل اجتماعی دخیل در رفتار سیاسی (رفتار رأی دادن)، میکوشد مدل توصیفی ـ تبیینی خود را در باب مشارکت بر اساس این عوامل ارائه دهد. به زعم او، الگوی رفتار رأیدهی و شرکت در انتخابات در کشورهای ایالاتمتحده، سوئد، آلمان، نروژ، فنلاند و کشورهایی که اطلاعاتی در مورد آنها در دسترس است، مشابه و تقریباً یکسان است. بر این اساس، مردان بیش از زنان، تحصیلکرده بیش از کمسوادان و بیسوادان، شهرنشینان بیش از روستانشینان، افراد بین سنین 35ـ55 بیش از جوانان و افراد مسـن، متأهلان بیـش از مجردان، افراد واقع در سطح SES (وضعیت اجتماعی ـ اقتصادی) بالا بیش از افراد واقع در سطح SES پایین، ساکنان قدیمی اجتماعات (بومی محلی) بیش از تازهواردان به اجتماع (مهاجران)، آنهایی که در احزاب، تشکلها، شوراها و انجمنها عضوند بیش از آنهاییکه عضو نیستند و منزویاند، کارمندان دولت بیش از کارگران بخش خدمات، کشاورزان تجاری بیش از روستاییان معیشتی و کشاورزان، در شرایط بحرانی بیش از شرایط عادی و مانند آن در انتخابات و جریانات سیاسی شرکت میکنند. او با بررسی و تحلیل اطلاعات و شواهدی از مطالعات تجربی در باب رفتار سیاسی در جوامع مختلف (عمدتاً دموکراسیهای غربی) در یک جمعبندی کلی مدعی است که احتمال شرکت سیاسی و اقدام به دادن رأی در انتخابات از سوی افراد و اعضا و گروهها متأثر از شرایط و عوامل زیر است:
1- منافع و علائقش تا حدود زیادی متأثر از سیاستهای دولت و حکومت باشد.
2- به اطلاعات مربوط به رابطه تصمیمات سیاسی و علایق و منافع خود دسترسی داشته باشد.
3- در معرض فشارهای اجتماعی -که خواهان رأیدادن هستند- باشد.
4- برای رأیدادن به احزاب سیاسی مختلف زیر فشار نباشد.
در جایی دیگر از کتاب لیپست در باب تأثیر شغل بر مشارکت سیاسی مینویسد: «فعالیتهایی که افراد تحت تأثیر مشاغل خود انجام میدهند، نه فقط بر مشارکت فردی آنان در شبکه ارتباطات سازماننیافته جامعه و سپس آگاهیشان به مسائل سیاسی اثر میگذارد، بلکه تا اندازهای توانایی آنان را جهت درگیری در فعالیتهای سیاسی نیز تقویت و تعیین میکند.»
درباره عامل سوم، مدعای لیپست این است که حتی اگر مردم نسبت به حساسیت تصمیم انتخاباتی برای مسائل شخصیشان مطلع نباشند، باز هم ممکن است از سوی فشارهای اجتماعی و احساس وظیفه اجتماعی وادار به رأیدادن شوند. همنوایی با هنجارهای اجتماعی با منزلت اجتماعی رابطه مستقیم دارد.
لیپست معتقد است که به طور کلی طبقه متوسط به همنوایی با ارزشهای غالب جامعه و قبول این نظر که این همنوایی با نیل به اهداف شخصی جبران میشود، گرایش بیشتری دارد.
«شهروند خوب بودن» و ادای وظیفه فردی در رأیگیری با دیدگاه طبقه متوسط پیوند خورده است و به کلی بیعلاقگی نسبت به سیاست با همنوایی که در سایر طبقات وجود دارد، مرتبط است. اما فشارهای گروهی به این معناست که بسیاری از گروهها وجود دارند که از اعضایشان میخواهند تا برای مصالح گروه رأی بدهند. این فشارهای همنوایی به تماسهایی که فرد با گروههای اجتماعی مسلط دارد بستگی دارند؛ برای مثال، تازهواردان در یک اجتماع کمتر از کسانی که زمانی طولانی ساکن آنجا بودهاند رأی میدهند. همین عامل میتواند میزان رأی کم جوانان را تا حدودی توضیح دهد، زیرا جوانان هنوز در زندگی اجتماعی سازمان یافته اجتماعی بزرگسالان جایگاهی ندارند و کمتر زیر فشارهای همنوایی هستند.
به نظر لیپست، هویتهای گروهی چندگانه سبب کاهش احساس در گزینشهای سیاسی میشوند. بر این اساس، اهداف مشترک همیشه برای دموکراسی خوب نیستند. پس، لیپست نتیجه میگیرد که مشارکت، صرف نظر از جهت اهداف آن، برای تحقق برخی مقاصد توسعه سیاسی و اجتماعی ضروری است، اگرچه ممکن است جهت و مقصد این مشارکت در هر کشور با دیگر کشورها متفاوت باشد.
نظر شما