این اثر شامل خاطرات روحانی شهید مدافع حرم؛ سیداصغر فاطمیتبار است که تصمیم گرفته شد از زبان مادر شهید نوشته شود. راوی داستان این کتاب، سید بیگم جان، مادری صبور، رنجکشیده و 70 ساله است. او زندگی فرزندش در دفاع از حرم اهلبیت(ع) در سوریه را روایت میکند.
بنابر آنچه در این کتاب آمده: «14 آذر، آخرهای شب آمادهباش اعلام میکنند، برای عملیات تیم اصلی را جمع کرده و میگویند کارتان داریم. از تیپ امام حسن مجتبی(ع) 3 گردان باید عملیات میکردند و از بین این گردانها اجراکننده اصلی و نوک پیکان حمله، گردان امام حسین(ع) بود. اما نوک پیکان حمله گردان امام حسین(ع) هم 15 نفری بودند که باید میرفتند و منطقه را پاکسازی میکردند تا عملیات اجرا شود.
عملیات بهگونهای بود که تیپ امام حسن مجتبی(ع) در وسط تیپ فاطمیون در سمت راست و زینبیون در سمت چپ بود و اجراکننده اصلی، گردان امام حسین(ع)، (همان گروه 15 نفری) بود. بهمن اصرار داشت که از گروهان خارج شود و در این گروه 15 نفری قرار بگیرد. به او گفته میشود امکان ندارد، تیمها بسته شدهاند. 15 نفر این تیم هم متخصص هستند و تو نمیتوانی واردشان شوی.
این گروه نیروهای خاص بودند که برای این مأموریت انتخاب شده بودند افراد این تیم باید کسانی با روحیه و قوی میبودند، چون روحیهدهنده سه گروه پشت سرشان بودند. به این 15 نفر گفته شد که وصیتنامههایشان را بنویسند و بدانند که راه برگشتی ندارند و مراقب باشند کاری نکنند که روحیه این سه تیم خراب شود. شکل عملیات طوری بود که سه روستا در یک خط کنار هم قرار میگرفتند و آرایش تیپها مثل خط دفاع فوتبال بود و این 15 نفر باید دروازهبان را میزدند تا دو تیم دیگر بتوانند جلوتر بروند و خطها و روستاها را به کنترل درآورند.»
در بخش دیگری از این کتاب میخوانیم: «داستان عشق و علاقه این شهید به جبهه و شهادت، دوستان و آشنایان او را یاد مرحوم پدرش میاندازد که در دوران دفاع مقدس، هربار ماشین کمک به جبهه داخل کوچههای روستا گشت میزد، سیدحسن قلی چند گوسفند میگرفت و داخل ماشین میگذاشت و میگفت: «هدیه ببرید برای رزمندهها.» با شانزده بچه و سن و سالش نمیتوانست به جبهه برود؛ اما از کمک مالی دریغ نمیکرد.»
نظر شما