درسش خوب بود و میتوانست پزشکی قبول شود. پدرش وکیل بود و آرزو داشت دخترش پزشک شود. او اما دلش به پزشکی نبود.
متن این شماره قاب روایت به شرح زیر است:
درسش خوب بود و میتوانست پزشکی قبول شود. پدرش وکیل بود و آرزو داشت دخترش پزشک شود. او اما دلش به پزشکی نبود. نه اینکه پزشکی را دوست نداشته باشد، از خطیر بودن مسئولیت یک پزشک میهراسید. میگفت: «اگر روزی پزشک شوم و برای بیماری نسخه بنویسم، تا از بهبودی کامل او مطمئن نشوم درِ خانهاش را رها نمیکنم.» از مرگ بیمار بهشدت بیمناک بود و باعث میشد که بهدنبال تحصیل پزشکی نرود. البته خودش هم میدانست که تفکراتش افراطی و نادرست است.
آدمها را دوست میداشت و میخواست تخصصی بیاموزد که در راستای خدمت به آنها باشد. به اروپا رفت و روانشناسی خواند. آنگاه به ایران بازگشت و در این حوزه به انجام کارهای فراوانی همت گمارد. ایجاد آزمایشگاه تخصصی، تدریس در دانشگاه، حضور در برنامههای رادیویی و تألیف کتاب از جمله این فعالیتها بود. دکتر نیکچهره محسنی اراکی تا واپسین لحظات عمرش بهدنبال فراگیری تخصص بیشتر برای خدمت به مردم بود.
نظر شما