چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۰۸:۳۷
مادر ترِزای ایران

همسایه‌ها دیگر صدای ماشین قدیمی‌اش را می‌شناختند. از بس که هر روز از مطبش در مرکز شهر، آمده بود بیمارستان تا بچه‌ها را ویزیت کند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، پاسداشت یاد و نام بزرگان و مفاخر کشور راهی است برای الگوسازی؛ راهی که کمک می‌‏کند جوانان با زیست علمی و شخصی این عزیزان آشنا شوند و با الگوگیری، راه پُرتلاش و پُرافتخار آن‌ها را ادامه دهند. بنیاد ملی نخبگان از چند سال قبل اقدام به برگزاری مراسم تکریم از نخبگان و مفاخر معاصر ایران‏ زمین در سراسر کشور کرده است که گزارش آن در بولتنی به نام «طواف شمع» و نشریه‌‌ای به نام «هنرنامه» منتشر شده است. بازخوردهای این اتفاق مبارک باعث شد تا خبرگزاری کتاب ایران با همکاری بنیاد ملی نخبگان تصمیم به درج برشی از زندگی شخصی و حرفه‌‏ای این بزرگان زیرِ نام «قاب روایت» کند. این مجموعه به قلم «محسن شاه‌رضایی» نوشته شده و تقدیم به خوانندگان خبرگزاری کتاب ایران می‏‌شود.
 
متن این شماره قاب روایت به شرح زیر است:
همسایه‌ها دیگر صدای ماشین قدیمی‌اش را می‌شناختند. از بس که هر روز از مطبش در مرکز شهر، آمده بود بیمارستان تا بچه‌ها را ویزیت کند. زمانی شاگرد دکتر قریب بود در دانشگاه تهران و بعد رفته بود به اروپا و آمریکا تا تخصص و فوق‌تخصص خون و سرطان کودکان بگیرد. خانم دکتر عاشق وطنش بود و پشت پا زده بود به همة پیشنهادهای شغلی در آن سر دنیا. خدمت به کودکان ایران را با هیچ چیز دیگری عوض نمی‌کرد. در دانشگاه درس می‌داد و سرپرستی داوطلبانه کودکان سرطانی بیمارستان محک را هم برعهده داشت. او را «مادر ترِزای ایران» لقب داده بودند. او هرگز هدیه کودکانی را که برای معالجه‌شان می‌رفت فراموش نمی‌کرد، هدیه‌ای کوچک اما پرمهر که گاهی عروسکی بود که با دستانش بافته بود. این هدایا کودکان را به‌غایت خوشحال می‌کرد و تحمل دردهای بی‌پایانشان را راحت‌تر. خانم دکتر از هیچ تلاشی برای مداوای کودکان دریغ نمی‌کرد پس بی‌دلیل نبود او را «فرشتة نجات کودکان سرطانی ایران» بنامند. وقتی هم که بچه‌ها را ترک کرد و به آسمان‌ها رفت، خیابانی را در همان حوالی بیمارستان به نامش کردند تا یادش جاودان بماند؛ خیابان«پروفسور پروانه وثوق.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها