چهارشنبه ۴ فروردین ۱۴۰۰ - ۰۸:۵۰
روان درمانی اگزیستانسیال؛ شیوه‌ای که عمیقاً شهودی است

روان‌درمانی اگزیستانسیال متکی بر تجربه نیست بلکه عمیقاً شهودی است. این رویکرد بر دلواپسی‌های غایی تمرکز می‌کند که ریشه در هستی انسان دارد و رویکرد پویا و پویه‌نگر دارد.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) علی سنایی، عضو هیات علمی دانشگاه سمنان برای تعطیلات نوروز مطالعه کتاب روان درمانی اگزیستانسیال را پیشنهاد داد و نوشت: در این مجال گزارش و خلاصه‌­ای از کتاب روان درمانی اگزیستانسیال اثر اِروین یالوم ترجمه خانم دکتر سپیده حبیب را ارائه می‌دهم. مطالعه این کتاب را برای دوستداران فلسفه زندگی، پیشنهاد می‌کنیم. انسان امروز در مواجهه با شرایط کرونا بیش از پیش با مساله مرگ و تنهایی روبرو شده است و مطالب کتاب مورد نظر می‌‌تواند راهگشا باشد.

روان­‌درمانی اگزیستانسیال متکی بر تجربه نیست بلکه عمیقاً شهودی است. این رویکرد بر دلواپسی‌‌های غایی تمرکز می‌کند که ریشه در هستی انسان دارد و رویکرد پویا و پویه­‌نگر دارد. فروید موفقیت درمان را فقط در شیوه تخلیه هیجانی یعنی برآوردن افکار و آرزوهای ناخوشایند و سرکوب شده در ناخودآگاه می‌دانست ولی در رویکرد اگزیستانسیالیستی بر مفاهیمی مثل اصالت، رویارویی، مسئولیت، انتخاب، انسان­گرایی، خودشکوفایی تأکید می‌‌شود. وظیفه کتاب روان درمانی اگزیستانسیال متوجه کردن روان­درمانگر به دلواپسی‌‌های حیاتی ( مرگ، مسئولیت، تنهایی و پوچی) و انجام اقدامات اساسی است. رنج انسانی جهان شمول است و همه آن را تجربه می‌کنند. بیماری نتجیه عدم تعادل بین عوامل بیماری زا و مقاومت میزبان است. پس همه انسان‌ها با فشار روانی مواجهه­اند ولی مقاومت آنها در مقابله با این موارد متفاوت است. رویارویی با مسلمات هستی دردناک ولی شفابخش است.

اساس و مبنای روان­شناسی اگزیستانسیال در مکتب اگزیستانسیالیسم قابل جستجو است. در یک بعد از ظهر یکشنبه در سال 1834 کرکگارد- فیلسوف دانمارکی - در کافه­‌ای نشست و سیگاری کشید و غرق در این اندیشه شد که دارد پیر می‌شود بی­ آنکه چیزی به این جهان افزوده باشد. کیرکگارد را از نخستین متفکرانی می‌دانند که نگرش اگزیستانسیالیستی را پایه‌­گذاری کرد. پیشگامان این مکتب مثل مارتین بوبر، سارتر و آلبر کامو داستان ادبی را بر شرح فلسفی ترجیح می‌دهند.

فصل اول: مرگ
رواقیون مرگ را مهمترین واقعه زندگی می‌­دانستند. به نظر آنها وقتی بیاموزی که خوب زندگی کنی، می‌­آموزی که خوب بمیری. به قول سِنِکا کسی طعم واقعی زندگی را می‌چشد که مشتاق و آماده دست کشیدن از آن باشد. از نظر روان­شناختی مرگ یکی از حقایق زندگی است. هیدگر در 1926 در این پرسش غور کرد که چگونه اندیشیدن به مرگ می‌تواند زندگی را نجات دهد. به نظر او ما دو نوع مواجهه با هستی می‌توانیم داشته باشیم: مرتبه فراموشی هستی، مرتبه اندیشیدن به هستی. اگر غرق در روزمرّگی شویم، وارد دنیای وراجی‌های بی­ارزش می‌شویم و زندگی نااصیل خواهیم داشت. موقعیت‌های غیرقابل تغییر و تکان دهنده است که به قول یاسپرس ما را به زندگی مؤثق و اصیل سوق می‌دهد. با انکار مرگ، زندگی کوچک می‌شود و نقصان می‌­یابد.

رویارویی با مرگ: تحول فردی
در جنگ و صلح تولستوی، پی یر- اشراف زاده روس- زندگی ملال­‌آور و خسته­‌کننده­‌ای دارد ولی بعد از اینکه توسط سربازان ناپلئون اسیر شد و در معرض اعدام قرار گرفت، زندگی‌اش متحول می‌شود و حیات را با معنا می‌بیند. مشاهدات بالینی نشان می‌دهد که افراد بعد از مواجهه با مرگ، شوق بیشتری برای زندگی می‌یابند و ضرورت لذت بردن از زندگی را قبل از دیر شدن در می‌یابند، مسائل کم اهمیت را ناچیز می‌شمارند، احساس رهایی می‌کنند، از واقعیت‌های زندگی قدردانی می‌‌کنند، ارتباط عاطفی عمیق­تری با عزیران خود برقرار می‌کنند و ترس‌هایشان کمتر می‌­شود.

با تنظیم پرسشنامه درباره بیماران سرطانی مشخص شد که این افراد ترس‌هایشان نسبت به قبل از بیماری بسیار کم شده است. مرگ نقش سرنوشت­‌سازی در روان ­درمانی دارد. هر چند خود مرگ ما را نابود می‌کند ولی اندیشیدن به آن زندگی ما را نجات می‌دهد. فرد از اضطراب‌های پیش پاافتاده نجات می‌یابد و به مرتبه­ای اصیل­تر رهنمون می‌شود.

اضطراب مرگ
یاسپرس از آگاهی به شکنندگی وجود، کیرکگارد از وحشت نبودن و هیدگر از ناممکنی امکان دیگر و پل تیلیش از اضطراب هستی­شناختی سخن می‌گویند. شایع­ترین ترس‌های مرگ عبارتند از: 1-مرگ من بستگانم را اندوهگین می‌کند 2-همه برنامه‌هایم بر باد می‌رود 3-دردناکی روند مرگ 4- دیگر نمی‌توانم چیزی را تجربه کنم 5-دیگر نمی‌توانم از افراد تحت تکفل خود مراقبت کنم 6-اگر دنیای بعد از مرگ باشد چه بر سرم می‌آید 7-از بلایی که بر سر جسمم می‌‌آید می‌­ترسم.

رویارویی با مرگ و تحول فردی
یکی از راه‌هایی که روان درمانگر برای رفع اضطراب‌های روزمره دارد، روش هویت­‌زدایی است. هویت‌­زدایی یعنی تلاش برای رساندن افراد به کانون خودآگاهی ناب تا دریابند که هویت خود را با شغل، خانه، خانواده و زندگی­شان یکی نگیرند. هویت‌­زدایی به معنای چیرگی بر سازوکار اجتماعی و مادیات است که البته از قدیم در آداب و رسوم زاهدانه رواج داشته است. برخی از افراد دچار سندرم آشیانه خالی می‌شوند. برای مثال فرد سالخورده‌­ای را تصور کنید که سالها اعتماد به نفس خود را از طریق وظایف مادری یا پدری تأمین کرده است ولی بعد از اینکه بچه‌ها بزرگ شدند و استقلال یافتند دچار بی ­هویتی می‌شود. فارغ التحصیل‌های دانشگاه نیز دوره­ای از آشفتگی و غوغای درونی را تجربه می‌‌کنند.

فصل دوم: مسئولیت و آزادی
مسئولیت چگونه می‌تواند یک نگرانی اگزیستانسیال باشد؟ مسئولیت عمیق­ترین توضیح را برای هستی ارائه می‌­کند. یالوم از خاطره­ای در یک روز آفتابی سخن می‌‌گوید که تنها در آب‌های گرم استوایی آسودگی عمیقی را تجربه می‌‌کند. او مطبوع بودن گرمای آب، زیبایی مرجان‌ها، شاه فرشته ­ماهی، ریزه ماهی‌های نقره­ای درخشان را توصیف می‌کند. بدون منِ اندیشنده یا فاعل شناسایی حس در خانه بودن، آسودگی، ساعت فرح بخش، زیبایی و ... هیچکدام وجود نخواهد داشت. شاه فرشته ماهی نمی‌دانست که زیباست و ریزه ماهی‌‌ها نمی‌دانستند که چه تلألویی دارند. درواقع انتخاب و آفرینش در عمیق­ترین لایه از آن من به عنوان فاعل شناسایی بود. سازوکارهای دفاعی بیماران برای فرار از مسئولیت عبارتند از: اجباری­گری و جا به جایی مسئولیت و انکار مسئولیت ( قربانی بی­گناه و از دست دادن کنترل بر زندگی) و دوری از رفتار خودمختار.

 گناه اگزیستانسیال
ابراهام مزلو از خودشکوفایی به عنوان ویژگی افراد کمال یافته سخن می‌گوید. گناه اگزیستانسیال نتیجه ارتکاب عملی مجرمانه نیست بلکه نتیجه زندگی نازیسته است. وقتی که فرد علیه سرنوشت خویش مرتکب گناه می‌­شود و به قول کرکگارد ( اراده ی خود شدن) را فراموش می‌کند. در داستان محاکمه اثر کافکا به روشنی درباره گناه اگزیستانسیال صحبت می شود: یوزف در یک صبح زیبا بی­آنکه گناهی مرتکب شده باشد بازداشت می‌شود. او که خود را بی گناه می‌داند اقدام به اعتراف نمی‌‌کند. وقتی وارد کلیسا می‌شود کشیش به او نهیب می‌زند که به درون­نگری مشغول شود و به گناهش اعتراف کند. کشیش داستان یک فرد روستایی را برای یوزف تعریف می‌کند که در آن یک مرد روستایی از دربان دادگاه خواهش می‌کند که او را به دادگاه راه دهد. این دادگاه هزاران درب دارد. نهایتاً مرد روستایی در کنار آن در پیر می‌شود ولی در لحظه مرگ می‌پرسد که چطور این همه سال کسی نخواست از این در وارد شود، دربان پاسخ می‌دهد که این در برای تو تعبیه شده بود و جز تو کسی نمی‌توانست از آن وارد شود ولی اکنون می‌خواهم آن را ببندم. یوزف معنای حکایت را در نمی‌یابد و به جستجویش برای کمک خواستن از نیروهای بیرونی ادامه می دهد. مرد روستایی کافکا گناهکار است چون زندگیش را نزیسته و همچنین به گناهش اعتراف نکرده است. اگر چنین کرده بود دروازه به رویش گشوده می‌شد.

گذشته در برابر آینده در روان درمانی
روان درمانی تا جایی موفق است که به بیمار اجازه دهد تا آینده­اش را تغییر دهد. نظام توضیحی فروید جبرگرایانه است. به نظر او کار روانکاو بیشتر ساختن است تا تفسیر کردن زیرا روانکاو مثل باستان­شناس اجزاء تکه تکه را کنار هم می‌چیند و روان فرد را بازسازی می‌کند. به تغبیر اتو رَنک، اصل علیت منکر اصل اراده است زیرا احساس و عمل فرد را وابسته به عوامل بیرونی می‌کند و فرد را قربانی  وقایع محیطی می‌داند. درمانگر اگزیستانسیال به جای تأکید بر گذشته، بر آینده تمرکز می‌کند و بر تصمیم‌های فراخوانده شده و اهدافی که پیش روی چشم بیمار گسترده شده‌­اند تأکید دارد. احساس گناه ناشی از امتناع از انتخاب‌های جدید است. در طول درمان فرد می‌تواند گذشته‌­اش را هم بازسازی کند و به آن انسجامی دوباره ببخشد بنابراین تغییر فرایندی زنده است.

فصل سوم: تنهایی اگزیستانسیال
ما در می‌­یابیم که موجوداتی فانی هستیم و باید بمیریم، آزادیم و گریزی از آزادی نداریم و همچنین بی­رحمانه تنها هستیم. تنهایی درون فردی زمانی اتفاق می‌افتد که فرد احساسات و خواسته‌های خود را سرکوب کند و باید‌ها و اجبارها را به جای آرزوهایش بپذیرد و استعدادهای خود را فراموش کند. در این تنهایی فرد از تکامل طبیعی بازداشته می‌شود.

تنهایی ناشی از والد خود بودن
 همانقدر که انسان مسئول زندگی خودش است، همان قدر تنهاست. مسئولیت به معنای مؤلف بودن است یعنی تو آفریننده زندگی خویش هستی و این به مثابه نفرین خودآگاهی است که فرد خود را در جهان بدون حامی، بی پناه و بی حفاظ می‌یابد. هیدگر از اصطلاح افکنده شدن استفاده می‌کند. یعنی بی ­آنکه خودمان خواسته باشیم به هستی واردمان کرده­‌اند. هر چند انسان خودش را می‌آفریند ولی افکنده شدن به هستی، نقشه‌های ما را برای آینده محدود می‌کند. در روزمرّگی محصور در جهانی باثبات از اشیاء و رسوم آشنا می‌شویم یعنی جهانی که اشیاء به صورت منظم در رابطه با هم هستند ولی در لحظات کوتاهی خودمان را غریب و دور از خانه می‌یابیم و تنهایی اگزیستانسیال را تجربه می‌کنیم. حس می‌کنیم که جهان می‌تواند بر من بتازد بی ­آنکه توانایی واکنش در برابرش را داشته باشم. فردیت یافتن مستلزم تنهایی کامل و بنیادین و ابدی و چیرگی­ ناپذیر است. وقتی فرد فردیت می‌یابد، دنیا در پیش چشمش شکننده می‌‌شود. فرد باید خود را از دیگری جدا کند تا با تنهایی روبرو شود. هیچ رابطه‌­ای نمی‌تواند تنهایی را از بین ببرد زیرا ما هر کدام در هستی تنها هستیم و فقط می‌توانیم در تنهایی هم شریک شویم.

تنهایی اگزیستانسیال و روان درمانی
افرادی که از تنهایی وحشت دارند، نیازمند حضور دیگران هستند تا هستی خود را اثبات کنند. آنها بعضاً در پی روابط جنسی متعدد هستند که کاریکاتور یک رابطه اصیل است. این افراد برای جلوگیری از غرق شدن در اضطراب تنهایی به هر رابطه‌­ای چنگ می‌‌زنند. این رابطه برای ادامه بقاست، نه به برای دست­یابی به رشد و تکامل. تمرکز عشق بر بخشش است؛ یعنی رابطه‌­ای که رشد دیگری در آن مهم است و بی غل و غش به دیگری گوش فرا داده می‌شود. رابطه عاشقانه پلی است بر مغاک تنهایی. کسانی که به شیوه­ای اصیل در پی گسترش روابط خود با دیگران هستند با تقویت دنیای درونی،  اضطراب اگزیستانسیال را تعدیل می‌­کنند.

مواجه کردن بیمار با تنهایی
بیمارانی که در روند درمان به تکامل می‌رسند، به مزایای صمیمت پی می‌برند و محدودیت های خود را در می‌یابند. هر یک از ما همچون کشتی‌های تنها در دریای تیره و تاریم. نور کشتی‌های دیگر را می‌بینیم، ما به آنها دسترسی نداریم ولی می‌بینیم که وضعیتی مشابه با ما دارند. احساس تنهایی روزنی برای همدردی با دیگران به روی ما می‌گشاید. اریک فروم در هنر عشق ورزیدن می‌گوید: توانایی تنها بودن، شرط توانایی عشق ورزیدن است. به تعبیر رابرت هابسن انسان بودن به معنای تنها بودن است. انسان شدن یعنی کشف شیوه‌های نوین آرام گرفتن در تنهایی خویش است. هر چقدر سطح شکوفایی فردی بالاتر باشد، سطح اضطراب تنهایی کمتر خواهد بود.

فصل چهارم: پوچی‌
به تعبیر یونگ پوچی زندگی را از تعادل خارج می‌کند و زندگی را از غنا و سرشار بودن تهی می‌سازد. نردیک به یک سوم بیماران از حس پوچی و بی­معنایی در زندگی رنج می‌برند. به تعبیر ویکتور فرانکل بیست درصد روان نژندی‌ها منشاء ذهن زاد دارد و ناشی از فقدان معنا در زندگی است. زندگیِ بدون معنا و فاقد هدف و ارزش و آرمان، موجب رنج بسیار است. جست و جوی معنا یعنی جست و جو برای انسجام. منظور از هدف یک چیز، نقش یا کارکرد آن است. کسی که واجد حس معنا است، زندگی را دارای هدف و کارکردی می‌داند. کسی که حس معنای کیهانی دارد، زندگی را یک سمفونی می‌داند که تک تک افراد در آن نقش حیاتی دارند. وجه دیگر معنای کیهانی، این است که هدف زندگی بشر پیروی از خدا است.

پوچی و روان درمانی
بر اساس روان شناسی گشتالت انسان در مواجه با رفتارهای فیزیکی و اطلاعات مختلف ذاتاً میل دارد که داده‌ها را در یک طرح منسجم تألیف کند. وقتی با دایره‌­ای ناقص مواجه می‌­شویم ناخودآگاه آن را کامل می‌کنیم. وقتی نقطه‌های تصادفی را بر روی کاغذ دیواری می بینیم به دنبال روابط میان آنها هستیم. وقتی فرد نتواند الگویی یکپارچه برای تجارب خود بیابد حس آزردگی خواهد داشت و مستأصل می‌شود. به نظر فرانکل فرد با هدفی که خودش آفریده، آرام نمی‌شود و آرامش بخش­تر این است که ما معتقد باشیم که معنا در جایی وجود دارد و ما آن را کشف می کنیم. معنا را باید یافت نه آنکه بخشید. باید مؤمنانه بپذیریم که الگویی یکپارچه برای زندگی و هدفی برای رنج انسانی وجود دارد.
تولستوی از خودش می‌پرسد که آیا من چیزی ماندنی از خود بر جای می‌گذارم یا بی هیچ رد پایی ناپدید می‌شوم. آیا به قول برتراند راسل تمام دستاوردها و نبوغ بشری و همه رنج های انسان در طول تاریخ و جانفشانی‌ها در مرگ منظومه شمسی زیر آوار مدفون می‌شود؟ پاسخ فرانکل این است که گذشته نه تنها واقعی بلکه ماندنی و پایدار است. در جهان­بینی دینی همه چیز طبق مشیت الهی رخ می‌دهد و جهان کل یکپارچه و معقول و نظام­مندی است، بنابراین هیچ کدام از دستاوردها و رنج‌های بشری از میان نخواهد رفت و هر کدام از تلاش‌های بشری در طول تاریخ اثری پایدار خواهد داشت. این نوع نگاه هم مانع از پوچی خواهد بود و هم ما را نسبت به جزئی­ترین رفتار خود مسئول و آگاه می‌‌سازد. 
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها