فرانسواز شاندرناگور
برخی رمان «همسر اول» را نوعی خودنگاره فرانسواز شاندرناگور میدانند و همانطور که خود در مقدمه کتاب اشاره کردید این کتاب را شخصیترین اثر این نویسنده تلقی میکنند.
شاندرناگور این موضوع را نه تایید و نه رد کرده است همین امر سبب شده که شائبه ادامه پیدا کند. به دلیل شباهتهای اصلی شخصیت داستان به خود او چنین میگویند. شاندرناگور متخصص تاریخ و متون قدیمی بوده و یک رماننویس تاریخی طراز اول است؛ یعنی بیشتر رمانهایش در زمان قدیم فرانسه اتفاق میافتد. از طرف دیگر کاترین (شخصیت اصلی داستان) شبیه اوست؛ هم کاترین نویسنده است و هم شاندرناگور و هردو چهار پسر دارند. نمیتوان به صورت قطعی گفت که نویسنده داستان زندگی خود را نوشته است ولی شخصیت اصلی بسیار به خودش شباهت دارد. من حین خواندن کتاب، کاترین را خود شاندرناگور میدیدم؛ حتی توصیفی که نویسنده از چهره شخصیت داستان خود ارائه میدهد بسیار به چهره خود او شباهت دارد.
این امر یکی از محاسن کار به شمار میرود. معمولا نویسندگان خوب از افشای خود در اثرشان ترسی ندارند. گویی نوشتن به نوعی افشا و مواجهه با خود است و بسیاری از نویسندگان این کار را انجام دادند و بخشی یا تمامی از خودشان در اثر وجود دارد.
زمان خواندن «همسر اول» به نظرم بسیار شبیه به «خاطرات سوگواری» اثر رولان بارت آمد. هر دو نویسنده از رنج از دست دادن و سوگواری میگویند؛ بارت پس از مرگ یک انسان (مادرش) آن کتاب را نوشت و شاندرناگور از مرگ یک رابطه سخن میگوید. از دید شما آیا شباهتی بین این دو اثر دیده میشود؟
به نظر من نیز شباهتی به هم دارند. چون در اثر بارت نیز همین وضعیت را شاهد هستیم. رولان بارت میگوید وضعیت سوگواری وضعیتی است که ما باید از آن عبور کرده و در آن نمانیم. وضعیتی که باهمه سختیها و رنجش باید به یک حالت ثانویه برسد. درواقع حالت اولیه، رنج و درد از دست دادن چیزی است که باید از این حالت عبور کنیم و نه این که رنج و درد را حذف کنیم بلکه آن را به حالت دومی تبدیل کنیم ؛ در این صورت آن رنج و درد چیزی به زندگی ما اضافه میکند شبیه خاطره و غمی که ما میتوانیم آن را با خود حمل کنیم. ولی در حالت اولیه آنقدر غم بر سرمان خراب شده که ایستادیم و پیش نمیرویم. ما باید یاد بگیریم این غم را با خود حمل کنیم. این اتفاق هم در «همسر اول» نیز رخ میدهد.
به نظر صفحات ابتدایی رمان «همسر اول» گیرایی چندانی ندارد و کمی سختخوان است. زمان میبرد تا مخاطب بتواند با آن ارتباط برقرار کند و مجاب به ادامه مطالعه آن شود.
«همسر اول» با بسیاری از رمانهای دیگر متفاوت است. این رمان تگ گویی زنی است درباره وضعیت اکنون خود. وقتی یکی دو فصل از کتاب را میخوانیم متوجه این ویژگی میشویم که قرار نیست قصهای شبیه قصههای دیگر بخوانیم. قصهها به طور عام از وضعیتی نسبتا متعادل شروع میشوند، بعد از یک بحران صحبت میشود و افراد از آن بحران عبور کرده و به نقطه دیگری میرسند؛ ولی برخی از رمانها که تعدادشان نیز کم است از همان وضعیت بحرانی شروع میشوند و هرچقدر کتاب پیشتر میرود نویسنده لایههای دیگری از آن بحران را نشان میدهد و درواقع کتاب یک وضعیت ایستا دارد. یعنی شخصیت در یک وضعیت بحرانی قرار دارد و ما لایههای دیگری از آن وضعیت را میشناسیم. در این رمان نیز چنین است و ما زوایای مختلف از وضعیت این زن (کاترین) را میبینیم. نیروی دیگری از بیرون کمک نمیکند که این شخصیت از بحران خارج شود، یک بحران روحی ذهنی است و این بانو درون خود عمیقتر شده و با آن روبهرو میشود.
شخصیت اصلی این داستان در مرداب عشق و نفرت توامان گیر کرده است و به قدری این امر را ژرفنمایی میکند تا بالاخره از آن عشق و نفرت رها میشود و به خود میرسد. «همسر اول» اثری است که گویی نویسنده میخواهد به اهمیت خود بازگردیم.
از چه جهت «همسر اول» را متفاوت از آثار دیگر میدانید؟
ادبیات جدی دنیا یعنی کار نویسندگان خوب و آثاری که جزو آثار ادبی طبقهبندی میشوند را میتوان به دو دسته تقسیم کرد. در یک بخش نویسنده قصهای برای ما روایت میکند قصهای که تعلیق، شخصیت، واقعه و نقطه عطف دارد. دسته دوم رمانهای ایستایی را شامل میشود که یک وضعیت بیشتر ندارد و نویسنده میخواهد آن را با جزئیات زیاد به ما نشان دهد. میتوان از نویسندههای معاصر فرانسه چون آثار مارگریت دوراس نام برد یا ناتالی ساروت را که جزو نهضت رمان نو است.
در این کارها زبان اهمیت بسیاری دارد و تنها ابزاری برای انتقال معنا نیست. زبان حس و حال ایجاد میکند، صاحب شخصیت میشود. چنین آثاری را نباید همانند سایر کتابها که یک قصهای را برای ما تعریف میکنند بخوانیم بلکه باید آرام و با ریتم کند بخوانیم. باید سعی کنیم لحن راوی را شناخته از کلمات و جملات آن لذت ببریم؛ البته از نظر بسیاری از نویسندگان و منتقدان ادبی بزرگ ادبیات واقعی دقیقا همینجا اتفاق میافتد.
«همسر اول» تنها چنین نیست که نویسنده ماجرایی بنویسد که شخصیت داستان، کاترین تنها بخواهد انتقام بگیرد؛ این زن به انتقام و کارهایی که میتواند انجام دهد فکر میکند و نویسنده وضعیت را شرح میدهد و در شرح وضعیت جملاتی را مینویسد. وضعیت و موقعیت زن در چنین لحظههایی برای من به عنوان یک مرد عجیب است. این که چه جزئیاتی در روحیه زن وجود دارد که مردهای بسیاری از آن بیخبرند. این کتاب درواقع نوعی پروسه روانشناسی زن است؛ این که نگاه یک زن در مقابل عشق یا زندگی زناشویی، مبحث خیانت، عمری که دو نفر یکدیگر سپری میکنند چقدر متفاوتتر از نگاه یک مرد است.
درواقع «همسر اول» جزو رمانهایی است که بهتر است در زمان طولانیتر و با مکث روی جملات خوانده شود نه این که صرفا مطالعه شود تا به ماجرا و انتهای قصه پیببریم. پایان این رمان اتفاق عجیبی رخ نمیدهد. «همسر اول» ما را دعوت به مکث روی چیزی میکند. نویسنده ما را از وضعیت طلاق که شخصیت اول داستان را بسیار ناراحت کرده و از درون آن زن آگاه میکند. انقدر با جزئیات این وضعیت را روایت میکند که بهتر است این اثر را با حوصله خوانیم در این صورت از یک سوم کتاب گرفتار فرم میشویم و برای ما لذت بخشتر از رمانی خواهد بود که در آن ماجرایی روایت میشود و داستان با اتفاقات گوناگون پیش میرود.
شما در مقدمه اشاره میکنید که این اثر رمان معاصر است اما در این رمان نیز علاقه نویسنده و تسلطاش به اساطیر و متون قدیمی ادبیات جهان مشخص است.
شاندرناگور وضعیت کاترین را با وضعیت زنان اساطیری و آثار کلاسیک مقایسه میکند گویی قصه کاراکتر خود را که در جامعه معاصر زندگی میکند با روایت زندگی آنتیگونه و مدهآ وصل میکند؛ از موضوعی ازلی و ابدی زنان حرف میزند و چیزهایی در زندگی زنان مشترک است که در تقابل با روحیه مردان است به واقع آنها هیچگاه بخشی از وجود زنان را نمیفهمند. در نهایت کاترین در این رمان به راهحلی میرسد. در واقع نویسنده فقط قصه تعریف نکرده است که تنها آن را بخوانیم و از آن عبور کنیم بلکه خواندن آن نیازمند مکث و زمان بسیار است اصل ماجرا حین داستان رخ میدهد نه پایان آن.
نشر افق کتاب «همسر اول» اثر فرانسواز شاندرناگور ترجمه اصغر نوری را در 296 صفحه، با شمارگان 1100 نسخه و با قیمت 49000 تومان منتشر کرده است.
نظر شما