دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۹ - ۰۹:۳۵
داستان حاکم است، نه داستان‌نویس

ناهید شاه‌محمدی گفت: وقتی داستان به ذهن نویسنده می‌آید دیگر او حاکم است و حکم می‌کند.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- الهام استرابی: ناهید شاه‌محمدی نویسنده جوان و اهل خرم‌آباد در نخستین رمان‌اش «دویدن در تاریکی» با دستمایه قرار دادن زندگی خانواده‌ای و ادغام رویا و واقعیت روایتی اجتماعی ساخته و خط سیر و سلوک روابط آن‌ها را تصویر کرده و مخاطب را به دنیای کلمات کشانده است. این رمان به همت نشر حکمت کلمه چاپ و در اختیار خوانندگان قرارگرفته است است. به همین مناسبت با او گفت‌وگویی انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:
 
در ابتدا بفرمایید ایده «دویدن در تاریکی » چگونه به ذهنتان رسید و تصمیم به نوشتن آن گرفتید؟
ایده اولیه از یک شخصیت که ما به ازای واقعی داشت، به نام آقای ابراهیم عفت پناه که داستان زندگی‌اش پتانسیل رمان شدن داشت، به وجود آمد اما این فقط یک جرقه بود برای به وجود آمدن اتفاقات ناخواسته و شخصیت‌های خیالی. هر چند که ایمان دارم این شخصیت‌ها را ذهن ماست که خیالی تلقی می‌کند. بی شک این شخصیت‌ها جایی در گوشه‌ای از جهان نفس می‌کشند و زندگی می‌کنند.

در مورد شخصیت‌پردازی اثر توضیح می‌دهید ؟ آیا تقابل جاوید و عزت دایی‌اش یک دو قطبی خیر و شر می‌سازد؟
تقابل به آن شکلِ کلاسیک، خیر. به علت این که عزت تماما شخصیتی شر نبود. همچنان که عشق در او جوانه زد و جاوید هم کاملا خیر تلقی نمی‌شد؛ چراکه درونیاتش حاوی نفرت و کینه بود. هر دو، تا اندازه‌ای خاکستری بودند اما به طور کلی با شما موافقم که در کلیتِ داستان، دو قطب مقابل خیر و شر بودند.

خیلی از شخصیت‌ها را من نساختم. خودشان بودند و پا به داستان گذاشتند.  همچنان که اژدر یکهو خودش آمد. خوب یادم مانده در سکوت یک بعدازظهر بود که زنگ آیفون به صدا درآمد و در ذهنم مردی قوی جثه از پله‌ها بالا آمد و همان‌طور که شما با من مصاحبه می‌کنید، من هم با او مصاحبه کردم. اگر اجازه بدهید می‌خواهم در مورد شخصیت‌های فرعی صحبت‌هایی داشته باشم. برای مثال پروانه زنی لجباز و یک‌دنده بود که این لجبازی‌ها از کودکی در سرش مانده بود و در بزرگسالی هم جزو شخصیتش شده بود. ایرج یک شخصیت فرعی خاص بود. چرا که بی رویه عاشق دست فروشی کتاب بود. حتا اگر به او یک کتاب فروشی بزرگ هم می‌بخشیدند او عاشق همان دست فروشی کتاب بود و بدون دست فروشیِ کتاب، زندگی برایش معنایی نداشت.

فریدون که شخصیت فرعی خاصی نبود. می‌شود گفت یک تیپ بود از نوجوان‌های لاابالی. افسانه زنی که به خاطر عدم آگاهی حتا هرگز به این فکر نمی‌کرد که چرا باید در برابر شوهرش توسری خور و منفعل باشد و تحقیر شود. برعکسِ او پریزاد زنی مستقل و متکی به نفس بود هر چند که اهداف تجمل‌گرایی و ماده پرستی‌اش در تضاد با زن کامل‌تری همچون افرا منطقی بود. واهمه‌ پریزاد از بحران‌های میانسالی و از دست دادن زیبایی‌های جسمی هم در تضاد با آرمان‌گرایی و بشر دوستی و از خودگذشتگی‌های افرا منطقی بود.

و اژدر! اژدر مردی بود که جنون لمس اشیای قدیمی داشت و همه‌ هم و غم‌اش این بود که اشیا باستانی ما در کشور خودمان بمانند. حتا اگر دوباره در زیرزمین‌های خانه‌های شخصی ما برای هزاران سال بعد، دفن شوند. و کرامت که دچار پوچی و ناامیدی از هستی و یأس در زندگی بود و فکر خودکشی در خونش غلیان داشت. در مورد دکتر هم خیلی از صاحب نظران و اساتید فرمودند که بخشی از شخصیت دکتر هوشنگ اعظمی را در داستان آورده بودم بله درست است، خواستم دینم را به از خودگذشتگی‌های این شخصیت برای مردمش، ادا کنم.

شما در ساختن فضا‌ها دقت زیادی داشته‌اید فضای گاراژ تعمیر ماشین و کارگران را به خوبی تصویر کردید. آیا از قبل با این محیط آشنایی داشته‌اید ؟
ببینید در واقع بال‌های خیال هستند که در فضا به پرواز در می‌آیند و هر چه این بال‌ها قوی‌تر باشند فضا مرئی‌تر و ملموس‌تر می‌شود. همچنان که فضای غار، گاراژ، فضای کوهستان را من بسیار گذرا تجربه کرده‌ام. حتا به عمرم در یک غار وارد نشده‌ام. اما ناگفته نماند وقتی کودک بودم گاهی در گاراژ دایی‌ام پرسه می‌زدم..

خیلی‌ها معتقدند که در راوی غیر همجنس زوایای شخصیتی به خوبی دیده نمی‌شود و شخصیت به درستی ساخته نمی‌شود شما چرا این ریسک را پذیرفتید و از راوی غیر همجنس استفاده کردید؟
این که ریسک دارد، درست! ولی باید بگویم این من نیستم که تعیین می‌کنم از جنس مخالفم بنویسم یا موافق. وقتی داستان به ذهن نویسنده می‌آید دیگر او حاکم است و حکم می کند.

در انتخاب راوی شما متکی به یک فرد نبودید و از چند راوی مختلف استفاده کردید این انتخاب از کجا نشات گرفته‌ است؟
انتخاب من نبود، راوی‌ها خودشان می‌خواستند روایت کنند البته منکر این نیستم که از تکراری بودن راوی در رمان این واهمه داشتم که مخاطب خسته شود و می‌خواستم خواننده حداقل از تعدد راوی‌ها لذت ببرد.

فضای حاکم بر داستان‌ها کاملا رئالیستی و واقع‌گرایانه است، کمی راجع به این سبک توضیح دهید آیا این نوع از نوشتن از تجربه زیستی شما نشات می‌گیرد؟
همیشه یک تجربه زیستی بسیار ناچیز می‌تواند منجر به تصوری پررنگ در داستان بشود. در هیچ جای داستان متاسفانه تجربه زیستی‌ای نداشتم اما خب تجربه‌های اطرافیان، من را به قوه خیال کشاند. به نظر من در سبک رئال اشیا و مکان و نوع رفتار آدم‌ها و گفتارشان، از آنجا که عینیت دارند و ما به ازای واقعی در زندگی، از سبک‌های سانتی مانتال و رمانتیک تا حدی فاصله دارند. این همانی هم، بی‌تاثیر نیست. مثلا کلمه گاراژ، برای هر خواننده‌ای این همانیِ یکی از گاراژهای شهر خودش را در ذهن به تصویر می‌کشد و این خاصیت جادوی کلمات است.

شما در رمان به نام شهر خاصی اشاره نکردید و یک ابهام برای خواننده در تجسم فضای شهر ساختید؛ دلیل آن چه بوده است؟
ابتدای امر یک داستان بدون زمان و مکان در ذهنم بود اما در اواسط و تا پایان ناخودآگاهم نشانه‌هایی از شهرم، خرم آباد، را به میان کار آورد.

در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
امیدوارم که بتوانم طرح رمانی را که تا یک سوم آن را پیش برده‌ام به سروسامان و انجام برسانم ؛که این بار تماما داستان زندگی یک زن در ذهنم وارد شده است.
 
 
 
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها