منابع متعددی از موقعیت سابق این سرزمین، حکایتهای زیادی نقل کردهاند. آنچه مسلم است، این پهنه جغرافیایی در قلمرو امپراطوریهای طاهری، صفاری، سامانی، غوریان و غزنویان، قراختایی و خوارزمشاهی قرار داشت. عموم این امپراطوریها با حمله مغول و استیلای ایلخانان و تیموریان منتظم و یکپارچه شد. این یکپارچگی، با شدت و ضعفهایی تا عصر ناصرالدین شاه قاجار نیز به قوت خود باقی بود. به هر حال، مقتضیات سیاست جهانی در 1298 خورشیدی، این پهنه سرزمینی را مستقل کرد.
«تاریخ سیستان» یکی از معدود منابع تشریح کننده آن روزگارِ این سرزمین است. ادموند کلیفوردباسورث مُشرح این اثر نفیس، فضای آن روزگارِ سیستان را بسیار جذاب توصیف کرده است. زنده یاد دکتر حسن انوشه نیز با تسلط منحصربفرد خود به پهنه فرهنگی ایران، ترجمه فاخری از آن تهیه کرده است.
در این کتاب 302 صفحهای، نگاه مؤلف به بازتاب موقعیت سیاسی و دستاوردهای مسلمین است. او تصریح آشکاری به بت پرستی اقوام سرزمینی این ناحیه و رویکرد اولیه مسلمین برای سرکوبی خاندان جنگ زده ایران پس از ورود اسلام به سرزمینهای خلافت شرقی دارد.
باسورث ابتدا به وضعیت ادیان در منطقه همراه با اشارهای به وجود معابد و کلیساها پرداخته و در ادامه تلاشهای پیگیر و مداوم چند ساله اعراب برای مهار ساکنان آن سرزمین را بررسی میکند. او به شرح موقعیت استراتژیک مرزی میان اسلام و کفر در این ناحیه نیز پرداخته است. نام کابل و ملحقات آن بیش از 23 بار به میان آمده، جالبتر آنکه اصطلاح خوارجِ سیستان را به استناد منابع متنوع به چند گروه پرنفوذ در این ناحیه از خوارجِ معروف دهه چهارم سده نخستین هجری تا مخالفان اموی و عباسی و حتی طاغیان گریزان از مالیات اطلاق کرده است.
به شهادت این منابع، سیستان آن روزگار یا افغانستان این روزگار هیچ گاه روی آرامش به خود ندیده و دائم زیر سم ستوران دست به دست میشود. جالبتر آنکه برخی گفتمانهای کلامی همچون مکتب فکری اشعری به عامل جمع آوری مالیات آن ناحیه رسیده که بعدها خود مبدع افکار و آراء متفاوتی با متفکرین جهان اسلام شده و حتی انحراف در نظام دیوان سالاری نیز از میراث دائمی این سرزمین است. جالبتر آنکه برخی دیوان سالاران، خود صاحبان سبکهای ادبی و دیوانی نیز شدند، اما نه در همان ناحیه بلکه در فارس و بصره خودنمایی کردند.
از گفتههای گردآورنده کتاب، رابطه عمیق اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و علمی میان دو پهنه سرزمین ایران یعنی ماوراء النهر و بین النهرین را میتوان استنباط کرد. نکتهای که باسورث هم آن را دقیق کاوش نکرده حدود مرزهای امپراطوریهای حاکم بر نقاط مختلف این سرزمین است. به گمان غلط مصطلح، پنج امپراطور حکمران این ناحیه، هر یک جانشین دیگری شدند. در حالی که از ابتدای استقلال طاهریان از سلطه نمایندگان خلفاء در بغداد و کوفه بخشهایی از خراسان بزرگ، تحت سلطه آنان و بخشهایی از سیستان، تحت سلطه صفاریان و قسمتی نیز توسط سامانیان تعریف جغرافیای سیاسی آن روزگار را ابداع کرد.
اگرچه کشمکشهای سرزمینی در این پهنه وجود داشت اما تا فروپاشی خلافت عباسی کماکان به حیات خود ادامه دادهاند. باسورث بیان جالبی از شیوه جمع آوری مالیات و نحوه روابط قبایل و خوانین و گردانندگان آخرین نقطه شرقی سرزمین خلافت یا دارالخلافه دارد. به هر صورت وجه مشترک دیروز ناحیه سیستان و خراسان بزرگ و ماورا النهر با افغانستان امروز، حضور قدرتهای بزرگ و صحنه رویاروییهای خونین است و یکی از ویژگیهای تلخ روزگار دیروز و امروز، مهاجرت عموم ساکنان بومی برای حفظ جان و کسب نام و نان به نقاط آباد سرزمینهای دیگر بوده است.
اگر منابعی همچون تاریخ سیستان و محققان جزئی نگر همچون باسورث و مترجمان قابل و مطلع و مسلطی همچون حسن انوشه بتوانند در این مسیر منابع متنوعی تولید و راه گشا فراهم آورند، به طور قطع در اصلاح امور آینده این پهنه سرزمینی از خاک ایران گام مؤثری برای ایجاد صلح و آرامش خواهد داشت. کتاب «تاریخ سیستان» بارها توسط انتشارات امیرکبیر به چاپ رسیده که خود نشان اهمیت این منبع گرانقدر تاریخی برای شناخت ناحیه افغانستان کنونی است.
نظر شما