سی و هفت سالم است و سی سال است که داستان مینویسم. درگیر مسائل نظری داستاننویسی نیستم و هیچوقت نتوانستم با فضای حلقههای داستاننویسی و دورخوانیها کنار بیایم.
ملکشاه درباره روند داستاننویسی خود تا رسیدن به این اثر گفت: «بیشتر آنهایی که هم کتاب اول و هم کتاب اخیر را خواندهاند، بازخورد بهتری نسبت به اثر دومم داشتهاند. شخصا نظری در این رابطه ندارم اما امیدوارم همینطور باشد. من داستاننویس حرفهای نیستم؛ یعنی معاشم از این راه تامین نمیشود و زیاد هم درگیر مسائل نظری داستاننویسی نیستم. ممکن است بگویند این که افتخاری ندارد؛ خب – نداشته باشد!
هیچوقت نتوانستم فضای حلقههای داستاننویسی و دورخوانیها و رونماییها را تحمل کنم و این را با افتخار میگویم. در واقع هیچوقت «استاد» به آن معنا که تمرین هفتگی بدهد یا بگوید فلان کتاب را بخوان و بعد داستانت را بنویس نداشتهام. سی و هفت سالم است و سی سال است که داستان مینویسم و زمانی هر چیز خواندنی که گیرم میآمد میخواندم. از نوشتههای روی قوطی رب گوجه فرنگی تا فلان رمان. بعضیشان را میفهمیدم و بعضی را نه. بعد از سی سال نوشتن نتیجهاش شده شانزده داستان چاپ شده و یک گونی برنج پر از نوشتههای شلخته و کلی فایل ورد و پی دی اف بیسرانجام.»
وی ضمن تقدیر از برخی اشخاص که در تهیه اثر کمک کردهاند گفت: «خیلی ها هستند که به آنها احساس دین میکنم و از چند نفرشان میتوانم اسم ببرم. از فرشته احمدی که بانی چاپ کتاب اولم شد و مهدی ربی که البته تا کنون ایشان را از نزدیک ندیدهام ولی داستانهای کتاب اولم را خواندند و به من قوتقلب دادند. همینطور از سروش نیرومند، معصومه جهانی و احسان چادگانی که دوستان نازنینی هستند و یادشان روشنم میدارد. دوستان دیگری هم هستند که خیلی به من کمک کردند و از آن جنس آدمهایی هستند که قبل از ذکر نام باید از ایشان اجازه بگیرم. آنقدر به آنها مدیونم که شرم دارم به تشکر خشکوخالی بسنده کنم و امیدوارم روزی بتوانم با نگارش اثری ماندگار بتوانم دین خود را ادا کنم.»
ملکشاه همچنین درباره انتشار کتاب افزود: «برای چاپ این کتاب حدود دو سال انتظار کشیدم و اگر پیگیریهای شاهرخ گیوا و نرگس مساوات نبود شاید هیچوقت به چاپ نمیرسید. البته چاپ این کتاب فقط برای خودم و اطرافیانم اتفاق مهمی است؛ متاسفانه داستان ایرانی خوانده نمیشود؛ چه داستان من و چه داستان دیگران. حتی سلبریتیها و مافیاهای ما هم روی هم ده هزار خواننده ندارند؛ چه برسد به من که هیچکدام از این دو گروه نیستم.»
وی در رابطه با انگیزهاش برای داستاننویسی گفت: «همانطور که گفته شد، از هفت سالگی داستان مینویسم. هرچه در توانم بوده را خرج نوشتن کردهام، اما دیروز که داشتم کتاب منتشر شده را می خواندم گاهی میخواستم از شرم جایی برای پنهان شدن پیدا کنم. بعضی جملهها واقعا بد بودند و کاش میشد من آنها را ننوشته باشم! بعضی از جملهها را هم که میخواندم دوست داشتم بروم توی خیابان، جلوی آدمها را بگیرم و بگویم: من این جملهها را نوشتهام! این قصهها برای دو نفر نوشته شدهاند: همسر و مادرم. چرا که موجود وحشتناکی مثل مرا تحمل میکنند. اگر کسی غیر از این دو نفر هم این داستانها را بخواند سپاسگزارش میشوم.»
ملکشاه در خاتمه پیرامون وجه نامگذاری اثر گفت: «سر کتاب اول، خیلیها دستم انداختند که قحط اسم بود؟ در مورد دومی هم خیلیها میپرسند که چرا نیروانای ناممکن ما؟ از یک سو این نامها باب میلم نیستند و از یک سو هم تمایلی برای تغییرشان ندارم. دیروز که اسم کتاب اخیر را در اینترنت جستوجو میکردم، دیدم نشر ثالث به اشتباه، هشتگ آن را با عنوان «نیروانای ناممکنها» درج کرده است؛ در ابتدا برایم جای تعجب داشت اما در ادامه فکر کردم که اتفاقا چقدر از اسمی که خودم انتخاب کردم بهتر است! به امید اینکه روزی بتوان با زبان فارسی، شاهکاری در حد «گلستان» خلق کرد که البته با این زبان فارسی بعید میدانم! بهخصوص که پاسداران آن یکی پس از دیگری از جمع ما رخت برمیبندند و ما هم بهجای ساختن نسلی جایگزین، درگیر فضلفروشی بر سر مسائل کماهمیت هستیم.»
کتاب «نیروانای ناممکن ما»، با ۱۰۴ صفحه، شمارگان ۵۰۰ نسخه و بهای ۲۲ هزار تومان از طریق نشر ثالث، منتشر و روانه بازار شده است.
نظرات