به نظر شما اشعار سعدی چه شاخصهها و ویژگیهایی دارد که وی را از دیگران شاعران مطرح ما متمایز کرده است؟
گمان میکنم مقصود ویژگیهای سخن سعدی است. زیرا که سعدی شاعری است نویسنده و نویسندهای است شاعر. در باب ویژگیهای نثر و نظم سعدی استادان سخنها گفتهاند و کتابها منتشر شده است. از جمله: «ذکر جمیل سعدی» از گروه نویسندگان، «سعدی» از ضیاء موحّد، «سعدی، شاعر عشق و زندگی» از محمدعلی همایون کاتوزیان، «جدال با سعدی در عصر تجدّد» از کامیار عابدی و دیگر عنوانها. معروف است که شعر و سخن سعدی «سَهل و مُمتَنِع» است یعنی در نخستین نگاه، آسان مینماید و در عمل، مانند او گفتن دشوار و حتی ناممکن است. سعدی در شعر و نثر خود، به خواننده توجه دارد و خواننده مورد نظر او تنها یک پادشاه یا درباریان یا یک گروه طبقاتی یا عقیدتی یا بومی خاص نیست.
او در جامعه زمان خود حضور دارد و آنچه را میبیند و درک میکند در شعر میگنجاند و پاسخ خود را به مسائل زمانهی خود در آثارش با خوانندگان در میان میگذارد. سعدی آرزومند جامعهای اهل مروّت و مداراست همان طور که محتسب و مأمور شرع در خانه مردم وارد نمیشود، در احوال هم تجسّس نمیکنند و آرامش همسایگان را بر هم نمیزنند. او آداب پادشاهی، عبادت، عاشقی، معشوقی و همنشینی را میداند و برای انتقال آگاهی به دیگران تلاش میکند، به این امید که گفتار سعدی را بپسندند و سود ببرند «نصیحت کسی سودمند آیَدَش/ که گفتار سعدی پسند آیَدَش» البتّه باید توجّه داشت که آراء سعدی نیز همچون دیگر نویسندگان، نظرات مورد قبول اوست و خواننده حق دارد و از منظر انتقادی بهتر است در عین لذت بردن از زیبایی متن و مضمون، آنها را مطلق و غیرقابل رد نپندارد.
از نظر زبانی نیز، سعدی در سخن خود، سادهگویی و مستقیمگویی را بر دشوارگویی و آمیخته با صنایع ادبیگویی ترجیح داده است. به همین دلیل در بیشتر جملهها و بیتهای سعدی، تنها با کمک یک فرهنگ لغت، معنای متن را درمییابیم و حتّی از طنز یا کنایه سعدی لذّت میبریم. این مستقیم گویی شامل بیان صریح احساسهای عاشقانه نیز میشود، سعدی به زیباییها نظر میکند و جمال را آشکارا میستاید و از آن چشم نمیپوشد «مگر تو روی بپوشی و فتنه باز نشانی/ که من قرار ندارم که از تو دیده بپوشم». برای آخرین نکته، دوست دارم به «شیطنت» و «رندی» سعدی اشاره کنم.
چگونه کودکان و نوجوانان را میتوانیم برای خواندن آثاری همچون گلستان و بوستان سعدی بهخصوص در دوران خانهنشینی تشویق کنیم؟
شاید این شعر را شنیده باشید که «عشق آمدنی بُوَد نه آموختنی» به گمانم علاقه به ادبیات نیز آمدنی بُود نه آموختنی. شعر و سخن سعدی مانند بوی خوشی است که بی گفت و تبلیغ و الزام، بوی برندگان را مشتاق خود میکند. اگر خواهان آنیم که فرزندانمان با آثار زیبا و پرمعنای ادبی آشنا و همدم شوند بهتر آن است که جان، سخن و نگاه خود را با مطالعه شخصی این آثار مست و معطّر کنیم. بخشی از وقت خود را در باغ گلستان، بوستان، غزلیات و قصاید به تماشا بگذرانیم و گاهی برای خود زمزمهای کنیم. اطرافیان، چه پیر و چه کودک، چه آشنا و چه هنوز ناآشنا، اگر رفتار و گفتار ما را دوست بدارند بی اکراه و اجبار از این باده بی دردسر و سردرد مینوشند.
خواندن آثار سعدی تا چه اندازه میتواند درحال و هوای مردم ما تاثیرگذار باشد؟
واژه مردم به معنای تعداد زیادی از انسانها است. در بیشتر مواقع این کلمه تداعیکننده نوعی وحدت، همانندی و اشتراک است اما در واقع مردم با هم متفاوتند. در نتیجه، به اعتقاد من هیچگاه مردم در یک موضوع به وحدت نظر نمیرسند. به همین صورت، به تأثیرپذیری یکسان یا همهگیر مردم از یک کتاب، فرد، اندیشه، باور یا رویداد هم نمیتوان امید بست. اینکه آثار سعدی در حال و هوای خوانندگان خود چه تأثیری دارد را نمیدانم و تردید دارم کسی بتواند آن را بداند. اما با توجّه به بخشهای مختلف کتابهای او و مضمون حکایتها و ابیاتش به نظر میرسد که سعدی در پی اقناع مخاطبانش در جهت مدارا با دشمنان، مروّت با دوستان و سپری کردن عمر هم در جهت خوشباشی فردی و هم نگاه به آخر راه و آخرت بوده است. بدین منظور در ادامه سخن، گزارش کوتاهی از آثار مشهور سعدی خواهم داد به این امید که خوانندگان این مطلب، کتاب دلخواه خود را بیابند و بخوانند.
سعدی دو کتاب خویش را بوستان و گلستان نامیده است. بهترین چاپ این دو کتاب را شادروان دکتر غلامحسین یوسفی با تصحیح و تعلیقات استادانه خود در اختیار خوانندگان قرار داده است. سعدی، بوستان یا سعدینامه را در سال 655 ه.ق و در یک دیباچه و ده باب سروده است: 1. در عدل و تدبیر و رای 2. در احسان 3. در عشق و مستی و شور 4. در تواضع 5. در رضا 6. در قناعت 7. در عالم تربیت 8. در شکر بر عافیت 9. در توبه و راه صواب 10. در مناجات و ختم کتاب.
قالب بوستان، مثنوی است و مناسب برای روایتهای شعری. سعدی از «به نام خدایی که جان آفرید/ سخن گفتن اندر زبان آفرید» آغاز میکند، سخنان نوشیروان به هنگام جان دادن را خطاب به هرمز برایمان بازگو میکند «که خاطرنگهدارِ درویش باش/ نه در بند آسایش خویش باش/ نیاسایَد اَندر دیار تو کس/ چو آسایش خویش جویی و بس»؛ ما را به احسان دعوت میکند «کسی خُسبَد آسوده در زیر گِل/ که خُسبَند از او مَردُم، آسودهدل»
اما در میانه پندهای اجتماعی از احوال شخصی نیز غافل نیست و به عشق نیز نظر دارد «خوشا وقت شوریدگان غَمَش/ اگر زخم بینند و گر مرهَمَش»، «نه تلخ است، صبری که بر یاد اوست/ که تلخی شِکَر باشد از دستِ دوست»، «مَلامَتکِشانند مستانِ یار/ سَبُکتر بَرَد، اُشتَرِ مست، بار» سعدی در بوستان بیشتر به محبّت الهی نظر دارد و حکایتهای عاشقان را بر این قصد تأویل میکند.
ویژگی عاشقان، تواضع است و سعدی در ادامه، حکایت معروف «یکی قطره باران ز ابری چکید/ خجل شد چو پهنای دریا بدید» را در نظر خواننده میآورد «بلندی از آن یافت، کو پَست شد/ درِ نیستی کوفت، تا هَست شد»؛ تواضع آن گاه دست میدهد که در برابر زندگی توسَنی و سرکشی نکنیم و رضا به داده دهیم «چو نتوان بر افلاک، دست آختَن/ ضروری است، با گردشش ساختن»؛ و انسان راضی روی در قناعت میآورد «قناعت، توانگر کند مرد را/ خبر کن، حریص جهانگرد را» و عمر خود را بین کسب نعمت مادی و کسب هنر تقسیم میکند «مَپَروَر تن اَر مرد رای و هُشی/ که او را چو میپروری، میکُشی»، «خردمندمردُم هنرپَروَرَند، که تنپَروَران از هنر لاغرند».
سعدی، صلاح آدمی را در تربیت روحی میداند نه در تربیت جسم و جنگاوری، او خاموشی و سکوت را از فضیلتهای اخلاقی میداند «صدفوار، گوهرشناسانِ راز/ دهان جز به لؤلؤ نکردند باز»، «نباید سخن گفت، ناساخته/ نشاید بُریدن، نینداخته»؛ و انسان تربیت یافته، میداند که هر نعمتی را شکرگزاردن واجب است «جوانی، سر از رای مادر بتافت/ دلِ دردمندش به آذر بتافت» «چو بیچاره شد، پیشَش آورد مَهد/ که ای سُستمهرِ فراموشعهد» «نه در مهد، نیرویِ حالت نبود؟/ مگس راندن از خود، مَجالت نبود؟» «تو آنی کز آن یک مگس، رَنجهای/ که امروز، سالار و سرپنجهای» «به حالی شوی باز، در قعرِ گور/ که نتوانی از خویشتن، دفعِ مور»؛ سعدی در پایان حکایتهای بیدارکننده اخلاقی، خواننده خود را به توبه و راه صواب فرا میخواند «بیا ای که عمرت به هفتاد رفت/ مگر خُفته بودی که بر باد رفت؟» «زِ پنجَه دِرَم، پنج اگر کم شود/ دلت ریشِ سَرپَنجه غم شود» «چو پنجاه سالَت برون شد ز دست/ غنیمت شمر پنج روزی که هست»؛ «دریغا که مشغول باطل شدیم/ ز حق دور ماندیم و غافل شدیم» «چه خوش گفت با کودک، آموزگار/ که کاری نکردیم و شد روزگار» و کتاب را با مناجات به درگاه پروردگار پایان میدهد «همه طاعت آرند و مسکین، نیاز/ بیا تا به درگاهِ مسکیننواز» «مرا شرمساری ز روی تو، بس/ دگر، شرمسارم مکن پیشِ کس» «کس از من، سیَهنامهتر دیده نیست/ که هیچم فِعالِ پسندیده نیست» «بِضاعت نیاوردم الّا امید/ خدایا ز عفوم مکن نا امید».
سعدی کتاب دیگر خود، گلستان را در سال 656 ه.ق نوشته و آن را به دامنی از گل مانند کرده است که از حال خوش خویش برای یاران به ارمغان آورده است. گلستان شامل حکایتهای کوتاه شیرین آمیخته با شعر است. بدین صورت که سعدی آنچه را برای زیستن شاد و بیآزار آدمیان در کنار یکدیگر مناسب و سودمند میدانسته است در قالب حکایت ریخته است و در پی آن چند بیتی در تأیید و بیان مقصود خود سروده است.
کتاب کمحجم گلستان یک دیباچه و هشت باب دارد: 1. در سیرت پادشاهان 2. در اخلاق درویشان 3. در فضیلت قناعت 4. در فواید خاموشی 5. در عشق و جوانی 6. در ضعف و پیری 7. در تأثیر تربیت 8. در آداب صحبت.
این کتاب از پرخوانندهترین آثار ادبیات فارسی و حتّی خود سعدی است و این امر نتیجه رویکرد تربیتی به گلستان سعدی است. کتابی که از دیرباز در مکتبخانهها درس داده میشد و در دوران تجدّد و نوسازی ایران، هدف سخنان تند و تیزی قرار گرفت تا جایی که عدّهای، آثار ادبی فارسی به ویژه گلستان را عامل عقبماندگی ایران و ایرانیان از پیشرفتهای مدنی و صنعتی دانستند. حال آنکه ادبیات و سعدی را چه گناه اگر جامعهای، در درازنای تاریخ خود، بر اثر خشونت همیشگی حاکمان بر اندیشمندان، از اندیشه و نقد و نوجویی تهی میشود؟
ادبیات جانشین دیگر میدانهای ضروری تفکّر جامعه نیست. فارغ از این سخنان، دوستداران و آموزگاران سعدی نیز جفایی خیراندیشانه در حقّ گلستان روا داشتهاند و آن، حذف باب «در عشق و جوانی» از کتابها و کلاسهای درس است تا جایی که حتّی دانشجویان نیز با خواندن این باب با شگفتی میپرسند: مگر سعدی غیر از پند و اندرزهای بوستانوار هم گفته است؟ این پرسش، جانِ شیفتگان سعدی را از جهتی دیگر هم میرنجاند؛ زیرا گویای آن است که جوانان ما خبری از غزلهای پر شهد و شکر عاشقانه سعدی نیز ندارند.
تمام گلستان خواندنی است و آسانیاب و فهمیدنی، حکایتی از باب «در عشق و جوانی» بازگو میکنم و به غزلیات میپردازم. «یاد دارم که که در ایّام پیشین، من و دوستی، چون دو بادام مغز در پوستی، صحبت داشتیم. ناگاه اتّفاق غیبت افتاد. پس از مدّتی باز آمد و عتاب آغاز کرد که در این مدّت، قاصدی نفرستادی. گفتم: دریغ آمدم که دیده قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم... رشکم آید که کسی سیر نگه در تو کند/ باز گویم که، کسی سیر نخواهد بودن».
سعدی در غزلیات نیز شیدای باغ و گلزار و نوای پرندگان است اما یادِ یار که میآید همه زیباییها در برابر چشم سعدی بی جلوه میشوند «گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل/ تا یاد تو افتادم، از یاد برَفت آنها».
کتاب «شرح غزلیات سعدی» از فرح نیازکار میتواند راهگشای دوستداران شعر سعدی باشد. یکی از درسهای دانشجویان زبان و ادبیات فارسی در دوره کارشناسی، غزلیات سعدی است. در دوران دانشجویی استادی دانشمند و پاکیزه اخلاق داشتیم که در جلسه نخست این درس گفت: «آرزو میکنم ابتدا عاشق شوید سپس این درس را بگذرانید». حال میاندیشم که حق با استاد بود که عاشق را به ویژه عاشق گرفتار معشوق خوبروی را همدمی بهتر از سعدی نیست، چرا که هر غزلش گویی پردهای از فراز و فرود سفر عشق را به آواز خوش میخواند.
«هرگر وجود حاضر غایب شنیدهای؟/ من در میان جمع و دلم جای دیگر است»؛ «دیده را فایده آن است که دلبر بیند/ ور نبیند، چه بوَد فایده بینایی را؟»؛ «من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را/ وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را»؛ «دوست نباشد به حقیقت که او/ دوست فراموش کند در بلا»؛ «دلی که عاشق و صابر بوَد مگر سنگ است؟/ ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است»؛ «هر شب و روزی که بی تو میرود از عمر/ هر نفسی میرود هزار ندامت»؛ «من اوّل روز دانستم، که این عهد/ که با من میکنی، محکم نباشد»؛ «هوش خردمند را، عشق به تاراج بُرد/ من نشنیدم که باز، صیدِ کبوتر شود»؛ «جنگ نمیکنم اگر دست به تیغ میبَرَد/ بلکه به خون، مطالبت هم نکنم قیامتش»؛ «من اگر نظر حرام است، بسی گناه دارم/ چه کنم؟ نمیتوانم که نظر نگاه دارم»؛ «هر کس به تماشایی، رفتند به صحرایی/ ما را که تو منظوری، خاطر نَرَوَد جایی»؛ «به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی/ به صد دفتر نشاید گفت، حسبالحال مشتاقی» «نه حُسنَت آخَری دارد، نه سعدی را سخن پایان/ بمیرد تشنه مُستَسقی و دریا همچنان باقی».
نظر شما