لطفا ابتدا بگویید که چرا برای ساخت فیلم سراغ رمان «در جستوجوی زمان از دست رفته» و نظرات داریوش شایگان رفتید؟
داریوش شایگان در اواخر عمر خود در برنامهای که به همت مجله بخارا برگزار شد درباره کتاب خود «فانوس جادویی زمان» که نقد کتاب «در جستوجوی زمان از دست رفته» مارسل پروست است صحبت کرد و حرفهای بسیار مهمی زد که همه آنها را نمیتوانستی در آن کتاب پیدا کنی؛ به گونهای همپوشانی و حالت هرمونتیک داشت با سازهای که در سینما تک موزه هنرهای معاصر میدیدم؛ درواقع برای اولینبار سازهای میدیدم که روغن سوخته موتور ماشین در آن استفاده شده بود.
زمانی متوجه شدم که بعد از چهل سال، نوریوکی هاراگوچی هنرمند ژاپنی و خالق اثر «حوض روغن» به تهران آمده بود تا به ترمیم اثرش بپردازد. من با چند دوربین معمولی عکاسی سراغ لحظه دیدار این فرد با سازه رفتم و جالب بود که صحبتهای او نیز با حرفهای داریوش شایگان همپوشانی داشت، یعنی همان گذشت زمانی که میگذرد و خیلی چیزها تغییر نمیکند. مارسل پروست در کتاب خود جمله معروفی دارد و میگوید برخی روزها جزر و مد دارند. بعضی روزها آدم احساس میکند بالاست و برخی روزها احساس میکند پایین است ولی حقیقت این است که همیشه ثابت است. در یک دید افقی هیچ چیز تغییر نکرده است. سه ساحتِ کتاب، فلسفهای که داریوش شایگان درباره کتاب گفت و سازه تجسمی، با زنجیر زمان به هم وصل شد و ایده فیلم شکل گرفت.
سازه «حوض روغن یا ماده و فکر»
قبل از فیلم «در جستوجوی زمان از دست رفته» فیلمهای اقتباسی دیگری هم ساختهاید؟
پیش از این، فیلمی درباره حسین گلگلاب به نام «مرز پر گوهر» ساخته بودم؛ «نغمه سرای کودکان»، دومین فیلم من نیز درباره عباس یمینیشریف است؛ نویسندهای که آثاری درباره کودکان و نوجوانان نوشته است. به نظرم هر دوی این فیلمها به گونهای به کتاب مرتبط است. همچنین فیلم دیگری ساختم درباره فرخی یزدی که نویسنده و شاعر و روزنامهنگار بود. میتوان گفت برخی از فیلمهایم به حالوهوای کتاب نزدیک است. به یاد دارم در اکران اولیه فیلم «مرز پرگوهر» خسرو سینایی به عنوان منتقد به من گفت این اثر شما بیشتر کتاب است تا فیلم؛ من در پاسخ گفتم ابتدا قرار بود کتاب بنویسم که فیلم شد و پس از آن نیز کتاب «مرز پر گوهر» چاپ شد. همچنین بعد از فیلم یمینیشریف کتاب او نیز منتشر شد.
ترجمه رمان «در جستوجوی زمان از دست رفته» برای شما چقدر اهمیت داشت و به ساخت فیلمتان کمک کرد؟
من احساس میکنم ما به خاطر زبان و ترجمه درون یک جزیره گیر افتادهایم و امری که به این موضوع دامن میزند بحث دوبله است. از دهه چهل به ما قبولاندهاند که عصر طلایی دوبله داریم؛ ما به دلیل حالت استراتژیک ایران هنوز هم با کشورهای بیگانه درگیریم و درواقع پل ارتباطی ما شبکههای فارسی زبان است. زبان انگلیسی ما در مقاطع سنی مختلف به شدت ضعف دارد درحالی که زبان بینالمللی است. مثل این که زبان قرن چهارم بوعلی سینا با این که فارسی حرف میزد ولی کتابهایش را به عربی مینوشت یا مانند این که حدود صد سال قبل از جنگ جهانی دوم زبان دوم ما فرانسه بود چون بسیاری از کشورها مستعمره فرانسه بودند؛ پس ما به این زبان بیگانه نیاز داریم که بتوانیم حرفمان را به دیگران بزنیم.
اگر این پاسخ را به سوال شما دادم از این جهت است که ما اگر به اطراف ایران نگاه کنیم چه کشورهای جنوبی و حومه خلیج فارس چه افغانستان و پاکستان به راحتی زبان انگلیسی صحبت میکنند. حتی در عراق و کشورهای همسایه شمال ایران مردم از یک استاد دانشگاه ما راحتتر زبان انگلیسی حرف میزنند. بنابراین من مخالف ترجمه هستم؛ گاهی یک زبانی مانند اسپانیولی وجود دارد و مجبور میشویم به زبان دیگر پناه ببریم. به عنوان مثال کتابی که میخواهد از زبان روسی تبدیل شود برخی با زبان واسط مانند انگلیسی آن را ترجمه میکنند.
منظورتان این است که چون زبان انگلیسی زبان بینالمللی محسوب میشود ما باید آن را بدانیم و کتابهای اصلی را بخوانیم؟
بله. مارسل پروست به چه زبانی سخن گفته؟ فرانسوی. او مانند زبان شکسپیر ادبی و قدیمی نیست که سخت باشد، قابل فهم است. هیچ مترجمی نسبت به متن زبان پایه و اصل رجحان ندارد. فرض کنید شعری را خود شما سروده باشید و یک فرد پرتقالی بخواهد آن را بخواند؛ وقتی شما پرتقالی بدانید از ترجمه شعرتان خندتان میگیرد و میگویید فردی که این شعر را ترجمه کرده اغماض کرده و آن را نفهمیده است.
در حال حاضر ما در گویشهای خود مشکل داریم یک مازنی و یک گیلکی با این که هر دو شمالی هستند اما در برخی از کلمات دچار سوءتفاهم میشوند چه برسد به زبانی که در حیطه هندواروپایی قراردارد مانند فارسی، انگلیسی و فرانسه با زبانی که ریشه سامی دارد مانند عربی. به نظرم شدیدا سوء تفاهم ایجاد میشود و در زبان میزبان افکار کسی مانند مارسل پروست به سختی میتواند جواب دهد. گاهی مشاهده میکنید که حتی درک زبان فارسی برای ما نیز سخت است، زمانی شخصی چیزی میگوید ولی متوجه نمیشوید و تامل میکنید تا به معنی آن دست یابید تا این اندازه زبان پیچیدگی دارد و این سوء تفاهم پیش میآید. در نتیجه من نامی از مترجم نمیبرم.«در جستوجوی زمان از دسترفته» چند دفتر است، فصول مختلف دارد و کتابهایی از هم جداست و برخی حتی خلاصه آن را نیز منتشر کردهاند که آن خیلی خیلی بد است.
شما برای ساخت اثرتان از زبان اصلی رمان «در جستوجوی زمان از دست رفته» استفاده کردید؟
همین ترجمههای موجود در بازار کمک راه من شد. ولی من دریغ دارم. یعنی دوست دارم وقتی بهآذین شکسپیر را ترجمه کرده است من نیز زبان شکسپیر را میفهمیدم یا اگر دن آرام ترجمه میشود کاش من نیز میتوانستم روسی صحبت کنم و بخوانم ولی خب هرکسی نمیتواند به این زبان صحبت کند. تا حدودی انگلیسی و فرانسوی میدانم ولی باز محمد قاضی کمک میکند تا «گوژپشت نوتردام» را بخوانم.
در کشور ما اقتباس از کتاب و ادبیات برای ساخت فیلم کم است و تا حدودی جشنواره فیلم کوتاه که بخشی را به کتاب اختصاص داده است باعث شده برخی فیلمسازان به این سو گرایش پیدا کردند. از دید شما چرا ساخت فیلمهای اقتباسی کم است؟
دو دلیل عمده دارد. یک، از لحاظ کاربردی، منظور این است که ارتباط نویسنده با سینما کم است. به عنوان مثال کارگاهی نداریم که نویسنده حضور پیدا کند فیلم کوتاهی ببیند و نظرش را بپرسیم. چقدر با روزنامهنگاران کارگاه برگزار میکنند که بیاید و و ارتباطش را با فیلم کوتاه بگوید. دلیل دیگر این است که یک سوءتفاهمی وجود دارد. این که ما یادمان رفته و به یاد نمیآوریم که هنرهای هفتگانه ظروف متحده هستند یعنی به یکدیگر ارتباط دارند. به طور قطع میگویم که اگر از تمام دوستان مستندساز بپرسیم که آیا کتاب «فنون بلاغت و صناعات ادبی» جلالالدین همایی را خواندند؟ بعید میدانم کسی پاسخش مثبت باشد.
بحث این است که وقتی این اثر همایی را نگاه میکنیم مثلا در بخش آرایه ادبی بیانی میگوید که تشبیه، استعاره، مجاز و کنایه، در بخش لفظی آن میگوید تکرار، موازنه، عکس و حسن تعلیل، متوجه میشویم همه اینها در ساحت تصویر نیز مینشیند. در معنای استعاره در تصویر نیز باید بگویم که به عنوان مثال داسی را نشان میدهید که از آن خون میچکد بعد از آن سر بریده نشان میدهید، درواقع عمل قتل را به نمایش نمیگذارید اما نشان میدهید که کسی با داس فرد دیگری را کشته است. درواقع اگر ادبیات را بشناسیم و آرایه، صنایع و فنون آن را بدانیم با اندک تمهیداتی میتوانیم آن را بصری کنیم.
ایراد اصلی در سینمای ما این است که فیلمنامهنویسان ما از مخزن ادبیات کهن ما غافل هستند. کدام یک از فیلمنامهنویسان ما «تاریخ بیهقی» را خواندند؟ این اثر یک سناریو است. شما همین الان در اینترنت سرچ کرده پیدیاف یک بخشی که عربی نیست را دانلو کنید و بخوانید جذب میشوید! اصلا تمام میزانسنها را گفته است گویی مانند دوربین همه چیز را به تصویر میکشد.
فیلمنامهنویسان یا دوستانی که فیلم کوتاه کار میکنند، که اتفاقا کارشان سختتر است چون مجمل میگویند، باید بیشتر فنون و آرایههای ادبی را بدانند. اگر بخواهیم جدی فکر کنیم و اقتباس در سینما حتی در فیلم کوتاه پر رونقتر شود و مانند کلیت سینمای ما یک شخصیتی در جهان داشته باشد، باید کارگاههایی که در دوران جشنواره فیلم کوتاه تهران در پردیس ملت برگزار میشود به کانونهای مردم نهاد ادبی منتقل شود یا نویسندگان و کارگردانان فیلمها را ببینند و خاقانی و نظامی را بررسی کنند.
نظر شما