حمیدرضا توکلی در شروع صحبتهای خود گفت: کسانی که به سراغ مولانا رفتهاند و شیفته او شدهاند، یا دستکم درباره او و تحولی که از سرگذراند، کنجکاو شدهاند و برای همه آنان که اهل مثنوی و غزلیات شمس هستند، این مسئله مکشوف خواهد شد که مولانا اساسا از نسبت یافتن با آدمیان خاص یا اولیا، با شور و احساس ویژهای سخن میگوید. شمس تبریزی هم به این نکته اشاره کرده که غرض از آفرینش دو عالم، ملاقات دو دوست بود.
او ادامه داد: احیانا کسانی که به این ترتیب با مولانا سروکار پیدا میکنند، در این اندیشهاند که سر دیدار شمس و مولانا چه بوده و در دیدار نخستین که به تولد دوباره او انجامید و حقیقتا او را دیگرگونه کرد، میان این دو تن چه گذشته است. خود مولانا این آتش را فروزان میکند و در غزلهایش از این ملاقات با چنان احساسی سخن میگوید که شاید کسی در ادب کلاسیک بشری چنین از ملاقات دیگری سخن نگفته باشد و عجبا که در غزلهای گوناگون مولانا، حتی غزلهای نزدیک به پایان عمر او، مسئله دیدار شمس تبریزی با او، همچنان تر و تازه است و گویی همین دم در آتش ملاقات و آنچه که شمس در او افروخت، میسوزد.
سایه یک اسلوب افسانهوار بر زندگی مولانا
عضو هیأت علمی دانشگاه سمنان در ادامه افسانهپردازی و کرامتسازیهایی که بهخصوص پس از مولانا با شکلگیری طریقت مولویه رواج پیدا کرده را موجب دور شدن ما از حقیقت دیدار شمس و مولانا خواند و افزود: هرچند حتی اگر این افسانهها دروغ هم باشند، اما اگر از منظری که مولانا پیشنهاد میکند، به آنها نگاه کنیم؛ این نکته مشخص میشود که سری وجود دارد و چیز رازناکی رخ داده است. ضمن اینکه هم شمس و هم مولانا را یکی از مصادیق اجل و اتم سر و ارتباط آدمی با افراد خاص میدانند. به هر حال سایه و سیطره یک اسلوب افسانهوار بر زندگی مولانا دیده میشود.
نخستین دیدار شمس و مولانا و طرح یک پرسش
وی ضمن اشاره به کتاب غزلیات شمس با تصحیح محمدعلی موحد، گفت: در بخشی از این کتاب که به عربی و صیغه متکلم هم هست، عبارتی از شمس تبریزی آمده که تصریح میکند و نکتهای را درباره دیدار شمس ومولانا روشن میکند. که عربی بودن این عبارت و دقتی که شمس در انتخاب کلمات داشته، میتواند صحهای بر وجود راز و سوالی در میان شمس و مولانا در دیدار نخستین باشد. اینجا شمس خیلی اشارهوار مطلب را بیان میکند و از مولانا میپرسد که چرا بایزید متابعت را رها کرد و مثل محمد (ص) نگفت «سبحانک» و گفت «سبحانی»؛ یعنی خود را در مقام الوهیت قرار داد. این پرسشی است که شمس در اولین دیدار خود با مولانا از او میپرسد. بعد میگوید مولانا دقیق فهمید من چه میخواهم بگویم و این کلام تا کجا راه میبرد و ادامه میدهد مولانا به خاطر پاکی سرّش، از این نکتهای که من در میان آوردم، مست شد و من از مستی مولانا لذت این کلام را دریافتم، در حالی که تا قبل از این از لذت این کلام غافل بودم.
این مولویپژوه در ادامه گفت: در این پاره که درباره نخستین دیدار شمس و مولانا از زبان شمس آمده، چند نکته است. ابتدا اینکه روایت افلاکی و سپهسالار که خیلی جاها با افسانه درآمیخته، در این مورد بهخصوص بیراه نیست و آن ماجرای مقایسه بایزید و پیامبر که در این دو متن آمده، نمیتواند بیراه باشد و میتوان به آن تکیه کرد. دیگر اینکه انتقاد شمس به عدم متابعت بایزید در این پاره، با دیگر مواردی که شمس نام بایزید را آورده و غالبا هم همین نقد را دارد، همخوان است و نشان میدهد که این عبارت قابل استناد است. سوم اینکه خود این انتقاد، جدا از بایزید، در شمس سابقه دارد و همین مسئله نقد عدم متابعت را بارها در مورد دیگران، از جمله حلاج و ابن عربی هم داشته است.
توکلی ضمن اشاره به شاعبه اولین دیدار شمس و مولانا قبل از دیدار این روایت؛ عنوان کرد: اشارههای دیگری دو بار در شمس و یک بار در یکی از نامههای مولانا داریم که یگویند ما همدیگر را از سالها پیش میشناختیم. ولی به نظر میآید این رابطه، به هر دلیل، در حد آشنایی دور بوده و اولین گفتوگوی جدی شمس و مولانا که به چیز انجامیده، همین پرسش شمس درباره بایزید بوده است.
مرکزیترین نکته در انتقاد شمس از بایزید بر عدم متابعت اوست
وی در ادامه به بایزید در نگاه شمس پرداخت و عنوان کرد: وقتی همه مواردی که شمس درباره بایزید سخن گفته را کنار هم بگذاریم، با همه پیچیدگی شمس و با همه گسستگی غزلیات شمس میتوانیم بفهمیم که در این مورد بهخصوص ایراد شمس به بایزید چیست. اولا اینکه شمس میگوید از کودکی بایزید را میشناخته و دغدغه و حتی به نوعی عقده بایزید را داشته است. مرکزیترین نکتهای که درباره بایزید مطرح میکند، مسئله متابعت، یعنی پیروی مطلق است. تاکید شمس برگونهای احساس فاصله است و میگوید کسی مثل بایزید ادعای یگانگی دارد و «سبحانی» میگوید، اما محمد مصطفی (ص) تصریح به فاصله میکند و میگوید حق را چنان که باید، نشناختم. دقیقا نقطهای که شمس درباره بایزید نشانه میرود همین است و از همین منظر و خیلی تندتر به حلاج هم انتقاد میکند. به تعبیر شمس: «هرگز حق نگوید اناالحق. هرگز حق گوید سبحانی. سبحانی لفظ تعجب است، حق چون متعجب شود؟!»
مولانا در نظر به بایزید با شمس تبریزی همداستان نیست
او ادامه داد: شمس تبریزی معتقد است کاملا یک جور اختیار و خویشتنداری دارند، که اسرار را در خود نهفته میدارند و اینکه بایزید و امثال حلاج شرطهایی بر زبان آوردهاند و از یگانگی و درآمیختن با خدا سخن گفتهاند، نشانه این است که به کمال نرسیدهاند. میگوید این سخنان نشانه حجاب و تلوین است. یک روایت مشترک درباره بایزید و دم آخر او، در عطار و شمس است، که عطار از آن شیدایی و ارتباط خالص بایزید با حق را نتیجه میگیرد؛ اما شمس فاصله بایزید با حق را نشان میدهد که به تعبیر منتقدان معاصر شمس تبریزی بدخوانی عمدی کرده است و بعضی جاها این را خلافآمد عادت روایت میکند و دقیقا این را میگوید که بایزید با حق فاصله داشت و با یک حجاب مرد. جالب است که در «ابتدانامه» سلطان ولد، فرزند مولانا هم فصلی داریم که از «سبحانی» گفتن بایزید و «اناالحق» گفتن حلاج صحبت میکند و آن را گونهای توقف میداند، که حرف او خیلی به نظر شمس نزدیک است.
در نگاه به بایزید مولانا راه عطار را رفته است
او ادامه داد: نکته مهم این است، زمانی که مولانا حرفهای شمس را شنیده، سخنان عطار را هم شنیده و میدانسته؛ یعنی مولانا دقیقا از دو نگاه متفاوت درباره بایزید خبر داشته است و دستکم در این موضوع بهخصوص، بهوضوح راه عطار را رفته است. مولانا همه بزرگان و اولیا را با احترام ویژهای یاد میکند و برخلاف شمس تبریزی هیچ کجا وارد انتقادی از اولیا، پیامبران و عرفا نشده است و با اینکه زیاد در جنبههای تاریخی افراد درنگ نمیکند، بایزید یکی از استثناها است و میتوان گفت که بایزید در چشم مولانا یک قهرمان ایمان است و با یک لحن حماسی عجیب درباره بایزید صحبت میکند.
عضو هیأت علمی دانشگاه سمنان ضمن قرائت برخی اشعار و حکایات مولانا درباره بایزید، گفت: در همه اینها اختلاف فضا و فاز مولانا و شمس کاملا احساس میشود. بالاترین اینها قصه «سبحانی ما اعظم شانی» گفتن بایزید در دفتر چهارم مثنوی است. یعنی مولانا در اینجا دقیقا به سراغ همان کلمهای میرود که در اولین دیدار او با شمس مطرح شد و شمس نشانه میرود. حتی ماجرا طوری روایت شده که گویی مولانا پاسخ شمس را میدهد. البته مولانا چنین چیزی نمیگوید و هیچ جا نقد مستقیمی به شمس نداشته، اما اگر دستکم ظاهر حرفها را، بهخصوص در این داستان، کنار هم بگذاریم؛ کاملا رویارو است و مجموعه نگاه مولانا به ماجرای «سبحانی» گفتن بایزید، با شمس تفاوت دارد.
توکلی در پایان گفت: مولانا در این حکایت به عمیقترین وجه میگوید آن کسی که بر بایزید خرده میگیرد، و فاصلهای به او نسبت میدهد، آن فاصله در خود اوست. اگر ظاهر مطلب را نگاه کنیم، گویی که مولانا در اینجا پاسخ شمس یا موضعی که شمس برگزیده را میدهد.
نظر شما