محمد راسخ میگوید: مهمترین شرط تحقق آزاداندیشی صلح است. جامعه آکنده از خشونت هیچگاه نمیتواند فکر کند چه برسد به فکر آزاد، چرا یا مدام در حال تجربه خشونت است یا پاسخ دادن به خشونت.
خسرو باقری (استاد دانشگاه تهران) در سخنرانی خود با موضوع «آموزش و تفکر انتقادی» گفت: تفکر انتقادی یکی از عناصر اساسی در آزاداندیشی است و سوال اصلی این است که این عنصر اساسی آزاداندیشی چه نسبتی با آموزش دارد؟ نیچه میگوید هرجا جامعه یا حکومت قدرتمندی وجود دارد؛ ادیان و نگرشها و استدلالهای مختلف هم مورد توجه هستند و فیلسوفان تنها مورد تنفر واقع میشوند. فلسفه پناهگاهی به انسان میدهد که استبداد و فشار در آن جایی ندارد. فیلسوف میتواند در غار درون خودش پناه بگیرد و این به تعبیر نتیچه مستبدان را آزار میدهد که چرا آنها نفوذپذیر نیستند.
این استاد دانشگاه افزود: پس فلسفه با آزادی نسبیت اساسی دارد و با استبداد تقابل ایجاد میکند. آموزش نیز چه به معنای عام آن و چه به معنای آموزش فلسفه در خلاء امکانپذیر نیست و باید ببینیم در این عینتی که آموزش نیاز دارد جایگاه نگاه انتقادی کجاست؟ درواقع آموزش یک مقوله پارادوکسیکال است چراکه هم مهمترین راه برای تحقق تفکر انتقادی است و هم یکی از اصلیترین موانع بر سر آن. چون آموزش طیف وسیعی از جامعه را پوشش میدهد و مهم است که تفکر انتقادی در آن جای داشته باشد تا تمام جامعه از آن سیراب شوند. با این حال آموزش میتواند با کلیشهسازی و جزمیتپروری مهمترین مانع بر سر تفکر انتقادی هم باشد. این مهم است که در روند آموزش ما چه چیزی را آموزش میدهیم.
او همچنین تاکید کرد: صرف دسترسی پیدا کردن به حاصل اندیشهها و افکار پیشینیان نه آموزش است و نه تفکر انتقادی. اگر تحلیل و واکاوی این اندیشهها و افکار در آموزش دخیل نباشد و صرفا آنها به صورت حفظیات دریافت کنیم آموزش خود مانعی بر سر راه تفکر انتقادی و آزاداندیشی خواهد بود. آیا ما واقعا در روند آموزش و افکار و و حتی علم تجربی و فیزیک و شیمی و ... نگاه ناقدانهای به آنها داریم؟ چه اتفاقی در سیستم و مراکز آموزشی ما میافتد که آزاد اندیشی و نگاه نقادانه جایی در آنها ندارد؟ اندیشهها و مقولات علمی و کلا دانش عموما برای ما یک جنبه تقدیس پیدا میکنند و تنها به دنبال ترویج بیکمکاست آنها هستیم. هر استاد و مدعی فلسفهای هم یک متفکر برجسته را پیدا میکند و متعصبانه اندیشه او را ترویج میکند. حتی اگر موضوع این اندیشه نگاه انتقادی باشد اما وقتی صرفا از موضع حفظ و انتقال محفوظیات با آنها برخورد میکنیم دیگر نگاه انتقادی و آزاداندیشی در کار نیست.
باقری متذکر شد: هانا آرنت هم میگوید آموزگار میانجی گذشته و آینده است. یعنی وظیفه آموزگار این است که اندیشیدن و نگاه نقادانه را منتقل کند و علاوه بر دریافت میراث گذشته با واکاوی آن را برای آینده آموزش بدهد. اگر نگاه به آینده برایمان مهم باشد، بسط اندیشه هم اهمیت مییابد و بسط اندیشه بدون نگاه نقادانه به گذشته ممکن نیست. در غیر این صورت آموزش خود مانعی بر سر تفکر انتقادی و آزاداندیشی خواهد بود. البته تفکر انتقادی تخریب هر اندیشه موجود نیست و هرکه مخربتر با افکار و اندیشهها برخورد کرد منتقدتر نیست. اصلا تفکر انتقادی صرفا انتقاد کردن نیست. مثلا ممکن است یک مکتب فکری را با جزمیت قبول کنیم و با تعصب علیه مخالفان آن حرف بزنیم و سرسختانه با آنها برخورد کنیم. اینجا ما تفکر انتقادی نداریم و صرفا منتقد هستیم.
استاد دانشگاه تهران تفکر انتقادی را مهارت هم ندانست و اضافه کرد: تفکر انتقادی یک مهارت هم نیست که به دنبال یادگیری آن باشیم بلکه نوعی اندیشیدن است. اصلا ممکن است تفکر انتقادی با چیزهایی شبیه به خودش اشتباه گرفته شود. تفکر انتقادی یکسری پیشفرضها و ویژگیهایی دارد مثل اینکه دغدغه حقیقت داشته باشیم و از جزمیت دوری کنیم و دلیل باورها را بخواهیم و بررسی کنیم. همچنین باید تا جایی که ممکن است در موضوعات مختلف با دقت کاوش کنیم. بررسی یک باور هم با واکاوی مفروضاتش ممکن میشود پس باید به آنچه که نقد میکنیم وارد شده باشیم. البته همه چیز را هم نمیتوان تا ابد واکاوی و تفسیر کرد و تا بینهایت در نقد پیش رفت و مسلما جایی باید ایستاد.
او همچنین گریزی به سه الگوی رایج در تفکر انتقادی زد و گفت: رویکرد کانتی که بر جستجوی پیشفرضها تاکید دارد و امکان هرچیزی را مورد پرسش قرار میدهد یکی از این الگوهاست. نگاههای هگلی و مارکسی که از زیرورو کردن شرایط و عبور از هرچیزی میگویند و به نوعی انقلاب قائل هستند هم الگوی دیگر تفکر انتقادی است. نهایتا تفکر انتقادی در معنای پست مدرن هم هست که نه دقیقا انقلابی است و نه کاملا استعلایی و اصلاحی. در سنتهای آموزشی هم مشارکت و اصلاح در سنتهای فکری و و ورود نگاه دموکراتیک داشتن به طرحوارههای اندیشهای برای ساماندهی تازه به آنها مطرح است. اساسا ما تا زمانی که وارد یک طرحواره نشویم نمیتوانیم آن را نقد یا اصلاح کنیم، چون این کارها نیازمند این است که از مفروضات و پیشفرضهای آن طرحواره سوال کنیم. اگر یک طرحواره اندیشهای را بخوانیم و بدانیم و بدون جزمیت به بخشهای عقلانیتر و درست آن اشاره کرده و آنها را تصریح کنیم میتوان گفت که به سمت تفکر انتقادی پیش رفتهایم.
باقری ادامه داد: البته اندیشمندی مثل دیوی هم میگوید اصلا چرا باید وارد سنتهای فکر شویم و سابجکتمحور باشیم. یکی از مفاهیم تفکر انتقادی در آموزش که اصلاحی است، مستلزم ورود در فرهنگ و بازیهای زبانی است یا به تعبیر ویتگنشتاین بعد چندوجهی و وجودی مدنظر داشتن. تفکر انتقادی انقلابی که بیشتر در نگاه مارکس دیده میشود و مورد توجه چپهاست بر زمان و امر نو کهنه دلالت دارد. یعنی این تفکر انتظار دارد معلم مثل یک روشنفکر عمل کند و نگاه جامعه را دگرگون کند.حتی گاهی معلم به جای روشنفکر بودن یک واسطه برای تامل انتقادی شناخته میشود و این یک واقعیت است که معلم باید تامل انتقادی ایجاد کند.
او در پاسخ به این پرسش که اساسا آموزش به همراه تفکر انتقادی زمان خاصی برای شروع دارد و مثلا در کودکی امکان شکلدهی به تفکر انتقادی هست؟ نیز بیان کرد: از دید ریچارد رورتی آموزش دو مقطع مهم و اساسی دارد یکی پیش از دانشگاه و دیگری پس از دانشگاه. پیش از دانشگاه کار آموزش تنها انتقال و آموختن فرهنگ است اما دانشگاه جی نقد و نقادی آن فرهنگ است و بر ریشهها تاختن و پالایش فرهنگ مذکور. درواقع آموزش عمومی به نوعی جذب فرهنگ است و اساسا ابتدا باید چیزی به دست آورده شود که بعدا تخریبش کنیم. هرچند روانشناسی معتقد است نمیتوان همچون یک ظرفیت انتزاعی انتظار بروز خلقالساعه تفکر انتقادی را داشته باشیم و این مقوله نیازمند پیشنیازهایی است و باید قابلیتهای لازم برای آن را از همان کودکی در آدمها درونی کنیم. این یعنی باید آموزشهای ما انتقادمحور باشند و فضای اندیشهها را با ویژگی احتمالی علم و موقتی بودن آن پر کنیم و نگاه قطعی به مقولات علمی نداشته باشیم.
این استاد دانشگاه همچنین یادآور شد: در روند آموزش عمومی به همه باید فرصت انتقاد بدهیم و همه فرصتی برابر برای نقد داشته باشند. باید از صراحت لهجه در نقد و لکتننداشتن در بیان نگاه انتقادی استقبال کنیم چراکه خود بیانگر آزادی بیان است. علاوهبر اینها مهم است که در بیان نقد نقاط مثبت و منفی همزمان مدنظر باشند. حتی به قول گادامر اگر دیدیم فردی در نقد ما دچار ضعف بیانی است ولی حق با اوست خودمان باید گفتمان او را تقویت کنیم. میتوانیم برای اسیر جزمیت دیگران نشدن به جای نامبردن از بزرگان در نقد آنها از نمادها استفاده کنیم. نهایتا هم اینکه در نقد و نگاه انتقادی زمانشناسی و اسیر زمانپریشی نشدن بسیار مهم است. یعنی باید زمان و فضای مسئله و کسی که نقد میکنیم را مد نظر داشته باشیم و ببینیم آیا فلان شخص در آن گستره زمانی و فضای اجتماعی بهترتر و درستتر میتوانسته عمل کند و حرف بزند یا خیر.
محمد راسخ استاد فلسفه حقوق عمومی نیز در سخنرانیاش با عنوان «نسبت آزادی و آزاداندیشی» گفت: آیا دو مفهوم مهم آزادی و آزاداندیشی ارتباطی با همدیگر دارند و بهاصطلاح چیزی به یکدیگر میدند و داشتهای برای هم دارند؟ در بحث فلسفه سیاسی دو تعریف از آزادی داریم یکی نبود مانع و دیگر بود منابع. نبود مانع یا آزادی منفی البته با ادله قویتری همراه است. چراکه درواقع آزادی چیزی نیست جز اینکه فرد مکلف با ترک یا انجام فعل خاصی نباشد. اما از نظر پدیدارشناختی پرسشهای جدی بر سر راه آزادی منفی وجود دارد مثل اینکه در بحث حق زنان برای سقط جنین آیا فرد اطلاعات کافی برای انجام این کار را دارد؟ هزینه پرداخت برای آن را دارد؟ بهداشت پس از آن برایش مهیاست؟ و ... درواقع در صورت نبودن منابع آزادی صرفا یک واژه روی کاغذ است و نهایتا مقولهای انتزاعی و نظری و نه عینی و عملی.
او تاکید کرد: متاسفانه خلط مبحث نامیمونی در ایران درباره آزادی صورت گرفته و ما هیچگاه آزادی را در نظر نظام عدالت و در تناسب با آن نمیبینیم. برای ما آزادی در تقابل با عدالت تعریف شده اما آزادی یکی از لوازم عدالت است. عدالت تنها توزیع درست ثروث منابع نیست بلکه توزیع درست آزادی هم هست. از دید جان لاکیها توزیع منابع توزیع آزادی هم هست و این یعنی اصل بقای آزادی. آزادی جزئی از عدالت است نه بیرون از آن و شرایط و زمینههایی لازم است که آزادی در جامعه شکل بگیرد. آزاداندیشی هم یکی از ویژگیهای مثبت نفسانی و یکی از خلقیات پسندیده است. گویی آزاداندیشی فعلی ارادی است و یک نفر میتواند آزاداندیش باشد یا نباشد و انگار آزاداندیشی با تمرین و عادت در کسی شکل میگیرد.
استاد دانشگاه شهید بهشتی افزود: برای آزاداندیش بودن باید هر گفته و اندیشهای را سوای اینکه کدام اندیشمند و حتی پیامبر گفته را در چارچوب عقل و منطق بررسی کنیم و بعد بپذیریم. مهم است که در فلسفه همه رفتوبرگشیتهای استدلالی یک حرف را در نسبت با حقیقت بررسی کنیم. اگر فردی مکلف باشد به شکل خاصی بیندیشد یا به شکل خاصی نیندیشد دیگر آزاداندیشی منتفی است. نمیتوان مدعی شد که ما تشخیص میدهیم فلان سخن یا اندیشه حقیقت است و همه باید سراغ این حقیقت بروند. اما ما از کجا میفهمیم که آزادی اندیشه و آزاد اندیشی وجود دارد یا نه؟ برای درک بهتر این مسئله مثلا در نظام حقوق بینالملل آزادی دینی را به آزادی به عمل دینی و باورها فروکاستهاند. آزادی اندیشه هم از نتایج آن مشخص است. اگر نتوانیم اندیشهمان را بیان کنیم اندیشهای هم نداریم و اگر بیندیشیم قطعا محصولی برای بیان داریم. یعنی اندیشه و آزادی بیان همواره همطراز هستند. بنابراین آزادی بیان به معنای مکلف نبودن به بیان متفکران است.
راسخ متذکر شد: فرد باید بتواند انتخاب کند که اندیشه و تفکر و ذهنش را بگوید یا نگوید. تربیت مهار از درون است و حقوق مهار از بیرون و اینها هر دو با علم رابطه دارند. اگر آزاداندیشی یک فضیلت انسانی و اخلاقی است پس هیچ دستگاه بیرونی از معرفت شخصی نمیتواند خیر و صلاح را برای ما تعیین و ترجمه کند. در حوزه آموزش و آزاداندیشی هم باید مسئله عدالت به ویژه عدالت اجتماعی را مدنظر داشته باشیم ولی ما مسئله را فردی میبینیم و نه جمعی. مثلا آیا مدارس عمومی اجازه دارند تنها یک زبان و اندیشه و دین یا ایدئولوژی خاص را تدریس کنند؟ در مرحله بعد اصلا آموزش عمومی دین و اندیشه و ایدئولوژی هرچند متکثر درست است؟ نظام تعلیم و تربیت باید در درون دستگاه عدالت تعریف شود.
او در پایان تاکید کرد: مهمترین شرط تحقق آزاداندیشی صلح است. جامعه آکنده از خشونت هیچگاه اصلا نمیتواند فکر کند چه برسد به فکر آزاد، چرا یا مدام در حال تجربه خشونت است یا پاسخ دادن به خشونت. شرط مهم دیگر برای آزاداندیشی رفاه است. در دین خودمان میگوید کسی که نان ندارد دین و تفکر هم ندارد؟ همه اینها شروط محیطی و اجتماعی آزاداندیشی هستند اما مسئله مهم اجتماعی و محیطی دیگر در آزاداندیشی امکان یک جامعه برای اخلاقمدار بودن است. وقتی فردگرایی و نفع شخصی یک فضیلت است و اگر غیر از آن باشی سادهلوح و خنگ تفسیر میشوی چه جایی برای اخلاق و آزاداندیشی باقی میماند؟ در یک جامعه عادلانه عقلمحور ما اخلاقها و ایدئولوژیها داریم و اینها با هم همنشین میشوند و اینجاست که مشارکت به وجود میآید و همین مشارکت دوباره زمنیه عقلگرایی را ایجاد میکند. نهایتا اینکه آزادی جرئی از عدالت است و آزاداندیشی یک امر عمومی که باید در سیاست و اقتصاد و جامعه و آموزش ما هم محقق شود.
نظر شما