ابتدا یک شِمای کلی از کتاب «در جدال با خویشتن» به ما بدهید و اینکه ساختار کتاب چگونه است؟
این کتاب در واقع محصول یک دوره هشت ساله است که از زمانی که من در مسکو بودم شروع شد. در حقیقت یک روز توفیق سبحانی دست مرا گرفت و به انتشارات «پارسه» برد و آنجا از من خواسته شد که یک کتاب درباره شمس یا مولانا بنویسم. من هم علیرغم کار زیاد و مشغلهای که داشتم، مسکو را خلوتگاه خوبی برای این کار دیدم و در نتیجه این کار تقریبا از سال 90 شروع شد و پس از هشت سال، امسال خوشبختانه به انجام رسید.
ساختار کتاب هم در واقع از دو قسمت اصلی تشکیل شده است. یک قسمت آن تحلیل است و شاید تحلیلیترین کتاب درباره مقالات شمس باشد که حدودا 200 صفحه تحلیل درباره نظریات، آرا و دیدگاههای شمس تبریزی است. قسمت دوم کتاب هم برگزیدهای از متن مقالات شمس، همراه با معنای تعبیرات، ترکیبات و لغات مشکل متن است.
در قسمت اول هم زبان شمس، هم نگرههای او، هم قضاوتهایی که کرده و هم قضاوتهای دیگران درباره او به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته است.

مهدی محبتی
معیار شما در گزینش بخشهایی از مقالات شمس که در بخش دوم کتاب «در جدال با خویشتن» کار شده، چه بوده است؟
ابتدا باید اشاره کنم که در این گزیده من هیچ تغییری در جملههای خود شمس ندادهام و اصل جملهها را آوردهام. اما قسمتهای سادهتر مقالات را که مخاطب راحتتر میتواند با آن ارتباط برقرار کند، را انتخاب کردم و مبنای کار هم فقط رسایی و زیبایی جملههاست. یعنی جملههایی که هم پرمغز و هم زیباست و هم نسبتا برای مخاطب امروز و بهویژه نسل جوان امروز سادهتر است تا بتواند در ورای آن پرده الفاظ و حجاب تعبیرات و ترکیبات با شمس ارتباط برقرار کند؛ بیآنکه اصل قضیه متن دچار مشکل یا اشکالی باشد. البته گزیده مقالات شمس که من در این کتاب آوردهام، از روی متن مصحح محمدعلی موحد است، ولی چاپهای دیگر هم مثل ویراستهای خوشنویس، جعفر مدرسصادقی یا کارهایی که دیگران کردهاند، هم مد نظر بوده است. همچنین متن با کارهایی که افلاکی از شمس نقل میکند و دیگران، مقایسه شده است. چون بعضی جاها متن موحد رسا نیست، یا جملهای را ندارد، یا بد آورده شده، که سعی کردیم با توجه به آنها، جملهها رسا و گویا باشد. اما دیگر به صورت نسخههای خطی که زیرنویس میآورند، نیست، بلکه فقط متن نهایی را آوردهایم که خیلی برای خواندن دستو پاگیر نباشد.
درباره منابعی که برگزیده مقالات شمس از آن انتخاب شده اشاره کردید. حال بفرمایید منابع تحقیق شما در تحلیلهایی که در رابطه با آرا و نظرات شمس داشتید، چه بوده است و چقدر کتاب مستند است؟
ما شمس را وقتی خوب میشناسیم که قطعا ده کتاب را با هم جلو برویم. این ده کتاب به ترتیب اهمیت، یکی خود «مقالات شمس» است، دیگری «رساله سپهسالار»، بعد «مناقبالعارفین» افلاکی، بعد دو کتاب پسر مولانا، سلطان ولد، بعد کتاب «معارف» بهاءولد، پدر مولانا و یکی هم کتاب «معارف» محقق ترمذی است. اگر این چند کتاب به علاوه آثار مولانا، بهویژه «فیهمافیه»، «مثنوی»، «مکاتیب»، «مجالس سبعه» و «دیوان کبیر» که با هم یک مجموعه ده یا یازدهتایی است را با هم مقایسه کنیم، تاثیراتی که شمس داشته، سیر تحولی که پیدا کرده و این قبیل موارد همه را میتوان در این هارمونی مکتوب یافت. در واقع این منظومه کتابهای تالیفی یک ارکستراسیون معنوی تشکیل میدهد و من هم سعی کردم با توجه به این یازده کتاب متن مقالات شمس را -به صورت نه خیلی عمیق که متخصصین دنبال آن هستند- برای نسل فرهیختهای که مثلا لیسانس ادبیات، حقوق یا دکتری پزشکی دارد، تنقیح کنم و مشکلاتی که در آن هست را حل کنم. بهویژه در قسمت اول که یک تامل درازآهنگ 200 صفحهای در مورد احوال و اقوال و افعال شمس است، از این منابع استفاده برای تحلیل کردهام، ولی برای تبیین آن، تا جایی که امکان داشت، از هرچه کتاب خوب در این زمینه هست، استفاده کردهام.
زندگی شمس خیلی ناشناخته است. حتی درباره مقبره او هم شک و شبهه است و عدهای معتقدند آرامگاه او در قونیه است و برخی هم میگویند «خوی» دفن شده است. آیا در کتاب «در جدال با خویشتن» به این مسائل هم پرداخته و مستنداتی ارائه شده است؟
بله. یک قسمت کتاب پیشینه شمسپژوهی در زبان فارسی و ایران است و تمام این جنبههایی که شمس، قدما و بعدیها درباره مرگ، زندگی و آثار شمس گفتهاند، بحث شده است. حتی شاید برای اولین بار شما پیشینه شمسپژوهی را در این کتاب میبینید. انواع مقالهها، کتابها و پایاننامههای به درد بخوری که در ایران و زبان فارسی در این زمینه کار شده است را آوردهایم. در آنجا اشاره کردهایم که تا چه حد این حرفهایی که درباره زندگی، وفات و مقبره شمس میزنند، درست یا غلط است. ولی به نظر من نکته مهمتر این است که قدمای ما اکونولوژی یا وقایعنگاریشان را عمدا مخفی میکردند تا پیامشان برجستهتر شود. چون وقتی که زندگینامه خیلی نمود پیدا میکند و برجسته میشود، افکار و اقوال یک مقدار در ظل و پرده قرار میگیرد. بنابراین این بزرگان سعی میکردند خیلی احوال و اقوال شخصیشان مانع و رادع پیامشان نشود. همان چیزی که بعدا فرمالیستها میگفتند باید متن را منهای تاریخ و مولف دید. شاید این بزرگان هم نه آگاهانه، بلکه به صورت ناخودآگاه میدانستند که اگر زندگی شخصیشان خیلی برجسته شود، پیامشان در پرده قرار میگیرد. تنها شمس هم نیست که چنین است، بلکه، حافظ، سعدی، فردوسی و خیلیهای دیگر هم همین رویه را دارند. نظر من هم همین بود که لزومی ندارد که خیلی به زندگی این بزرگان توجه کنیم، اصل پیام آنها است و واقعا این جور مسائل در برابر عظمت معنوی، زبانی و هنری بزرگان ما اهمیتی ندارد.
در زندگی مولانا به جز شمس، افراد بزرگ و معروف زیادی چون پدرش، بهاولد، حسامالدین چلبی و ... هم بودهاند. با وجود این آیا میتوان گفت که شمس به تنهایی باعث شده مولانا تبدیل به مولانایی بشود که ما امروز میشناسیم؟
این نگره قطعا نگره عوامانهای است که بگوییم شمس بود که مولوی را پدید آورده یا اگر شمس نبود، مولانا این جایگاه را نمییافت. اصلا این طور نیست. در واقع شمس یکی از عوامل تحو مولانا ، ولی مهمترین عامل است. در تکوین شخصیت مولانا، نقش اول و اصلی را پدرش بهاءولد دارد. بعد از آن محقق ترمذی و بعد از محقق هم انواع استادهایی که در حلب و قونیه و... داشته، دارند که یکی از این حلقه عوامل، شمس تبریزی است. شمس یک انقلاب عظیم در مولانا ایجاد میکند، اما نمیتوانیم بگوییم تنها عامل است. چون مردم ما دوست دارند افسانهها و این حالات عجیب و غریب را دوست دارند، به این چیزها توجه بیشتری میکنند؛ ولی مولوی معجزه نبوده که بگوییم یک دفعه سر خود را در خمره کرده و شاعر شده است. یا اینکه شمس بر او وردی خوانده و مولانا، مولانا شده است. اینها دیدگاههای اعجابانگیز عوامدوستانه است که مردم هم دنبال میکنند. بنابراین میتوان گفت که شمس در واقع یکی از حلقههای اصلی تحول مولانا است، اما قضیه فقط منحصر به شمس نیست.
تا به حال همیشه از منظر مولانا و در سایه مولانا به شمس توجه شده است. بر اساس تحقیقی که شما در کتاب «در جدال با خویشتن» انجام دادهاید، آیا میتوان گفت که شمس بدون مولانا و به عنوان یک شخصیت مستقل هم حرفی برای گفتن دارد؟
صددرصد بله. بدون مولانا هم شمس خیلی حرف برای گفتن دارد. منتهی چون شخصیت شمس اساسا در ستیزش و آمیزش است، یک مقدار شاید او را از حرف زدن و کار کردن محروم میکردند. مولانا چون ملایم و آرام است، زمینه را آماده میکند که پیام و حرفهای شمس از بین نرود، اما اینکه بگوییم مولوی زبان شمس است یا شمس زبان مولوی است، باز هم برخاسته از همان نگره اعجابانگیز عوامانه است. شمس خود یک شخصیت مستقل است و قبل از اینکه مولانا را ببیند، درسها خوانده، سفرها رفته، حرفها زده و مشایخ دیده است. بعد از ملاقات مولانا هم اگر میماند، مطئنا حرفها برای گفتن داشت و اینطور نیست که شخصیت هر کدام را به دیگری ربط دهیم؛ اما از جهت اینکه شمس مولانا را تکمیل کرد، بار اضافی روی دوش او را برداشت و او را به خود آورد و اینکه مولوی هم به گونهای شمس را معرفی و جهانگیر کرد، مکمل یکدیگر هستند، اما هر کدام شخصیت مستقلی دارند.
نکته مهمی که کسی خیلی به آن توجه نمیکند و من در این کتاب به تفصیل گفتهام، این است که برخلاف تصور عوام و عموم و حتی عموم محققان، مولوی هرگز دربست تسلیم شخصیت شمس نیست. مثلا شمس با «بایزید»، «حلاج» و «عینالقضات» خیلی سر ستیز دارد و خیلی آنها را قبول ندارد؛ اما مولانا عاشق اینهاست و بسیار آنها را تعریف و تمجید میکند. برعکس آن هم هست، مثلا مولانا ظاهرا اصلا به خاقانی اعتقادی ندارد و میگوید:«منطقالطیران خاقانی صداست/ منطقالطیر سلیمانی کجاست»
اما شمس میگوید دو بیت خاقانی بر همه «حدیقهالحقیقه» سلیمانی میارزد و شرف دارد. منظورم این است این تصور که میگوییم مولانا مجذوب شمس بوده و از خودش عقیدهای نداشته و بر عکس، اصلا اینطور نبوده و شمس و مولانا در عین عشق و محبت تام به یکدیگر، شخصیت فردی خودشان را برای خود نگه داشتهاند.

حرف یا نکته خاصی هم اگر مانده، بفرمایید.
در قسمت اول کتاب «در جدال با خویشتن» یک قسمتی است که «از مقالات شمس برای زندگی امروز چه میتوان آموخت؟» که به نظرم یکی از بخشهای کلیدی این کتاب است که کمتر به آن توجه شده است. در این بخش از سه یا چهار ساحت گفتهام که شمس فقط به درد تاریخ و فرهنگ گذشته نمیخورد، بلکه میتوان از حیثهای مختلف، از او درس زندگی امروزی آموخت. مثلا جرات دانستن و جربزه سرکشیدن، نترسیدن از مخاطب، صراحت و صداقت با خود و چندین درس دیگر که به این قدرتی که این خصایل در شمس هست، متاسفانه کمتر در مولوی دیده میشود. مولوی خیلی مخاطب را رعایت میکند و بعضی اوقات پردهها را نگه میدارد، اما شمس اگر چیزی را درست بداند، بیهیچ پردهپوشی میگوید و این برای فرهنگ ما که مبتنی بر مصلحت و پردهپوشی و خودسانسوری است، خیلی ارزشمند است.
امیدوارم این کتاب خوانده شود. چون گزارشنامه و شرح لغت برای مقالات شمس زیاد است، ولی همانطور که موحد در مقدمه تصحیح مقالات شمس میگوید جای تحلیل برای شمس در این کتابها بسیار کم است، من سعی کردم در این کتاب بیشتر روی آن قسمتهایی که موحد کمتر به آن توجه کرده است، یعنی تحلیل آموزهها، انگیزهها و احوال شمس کار شود.
نظر شما