پای صحبتهای نویسندهای که تا ششم قدیم بیشتر درس نخواند؛
نیلیپور: نوشتن برای من با جدیت و پشتکار معنا گرفت
رضوان نیلیپور داستاننویس شناخته شده اصفهانی است که البته تا ششم ابتدایی قدیم، درس خوانده است. او اما معتقد است که داستاننویسی عشق و پشتکار میطلبد؛ نه درس و دانشگاه.
از دوره کودکیتان شروع کنیم؛ راستی چرا فقط ششم ابتدایی؟!
من در سال 1327 در یکی از محلههای قدیمیِ اصفهان به نام شهشهان که منزل پدربزرگم بود، متولد شدم؛ خانهای که نزدیک هزار متر بود و تعداد زیادی اتاق داشت با حوضخانه و مطبخ و دالان دراز و هشتی. در دبستان به خانهای در خیابان شیخ بهایی رفتیم و از دبستان ستاره در سال چهل با مدرک ششم ابتدایی فارغالتحصیل شدم. آن موقع ادامه تحصیل زیاد متداول نبود و مدرک تحصیلی من ششم ابتداییِ قدیم است. با این حال همیشه پس از پایان تحصیل به دنبال یادگیری و علایق خودم بودهام.
چطور شد که با کتاب اُنس پیدا کردید؟
من از همان دوره کودکی و حتی قبل از اینکه خواندن و نوشتن را فرابگیرم، به شنیدن قصه و ادبیات علاقه داشتم. هر چیزِ خواندنی که به دستم میرسید، مطالعه میکردم. هر هفته مجلات یک ریالی را میخریدم و در کنار انجام تکالیف مدرسهام آنها را هم میخواندم. مطالعه، در تمام زندگیام همواره ادامه داشته است. نوشتن را بهطورجدیتر از سال 1377 آغاز کردم و به کلاس داستاننویسی و کارگاههای هفتگی انجمن داستان نویسان اصفهان رفتم. تا آن موقع مدام به دنبالِ فرصتی مناسب برای نوشتن بهطور صحیح و اصولی بودم. مدام ذهنم قصه میساخت تا سرانجام در سال 77 اولین داستانم را نوشتم.
پس کار نوشتن را به طور جدی، از همان سال 77 آغاز کردید. بله؟
بله؛ در واقع در این سال به طور عمیق و دقیق، نوشتن را شروع کردم و بعد از این جرقه، اولین تک داستانم در سال 79 در ماهنامه رشد نوجوان با تیراژ 100 هزار نسخه به چاپ رسید و در مدارس کشور توزیع شد. بعد از آن بود که داستانهایم در مجلات مختلف ادبی کشور چاپ شد. اولین داستانی که از من منتشر شده، «بارانِ پشت شیشه» نام داشت. ماهها طول کشید تا داستان را بارها بازنویسی کردم تا بتوانم بهعنوان یک داستان کوتاه آن را ارائه کنم. راویِ داستان یک فرد معلول بود. این داستان در سال 82 برنده جایزه صادق هدایت شد و در سال 84 به همراه 20 داستان دیگر در یک مجموعه چاپ شد و نام نخستین مجموعه داستان را همین «باران پشت شیشه» گذاشتند و در سال 92 چاپ چهارم آن هم وارد بازار کتاب شد.
آنگونه که من متوجه شدم، داستاننویسی برای شما حتی خیلی جدیتر از کسانی است که در رشته ادبیات درس خواندهاند.
من همزمان با شروع نوشتن و علاقه به ادبیات، حس کردم باید کامپیوتر یاد بگیرم تا از روی سایتهای ادبی داستان بخوانم. در کلاس کامپیوتر به من گفتند نمیتوانیم نامنویسی کنیم چون به زبان انگلیسی آشنا نیستید. از آنجا به کلاس زبان رفتم و پس از چند ترم دوباره به کلاس کامپیوتر برگشتم و آموزش دیدم. به خاطر عشق به ادبیات روزهای زوج کلاس زبان و روزهای فرد کلاس کامپیوتر میرفتم. گاهی شبها تا اذان صبح بیدار میماندم و داستانهایم را بازنویسی میکردم. داستاننویسی عشق و پشتکار میطلبد. در حال حاضر میبینم که خیلی از نسل جوان به ویراستاری داستانها بیتوجهاند. درحالیکه بخش مهمی از کار نوشتن توجه به اصول ویراستاری است.
و اما اصفهان؛ این شهر در داستانهای شما، جایگاه مهم و نقش پررنگی دارد. چرا؟
من به اصفهان علاقه زیادی دارم. دوران کودکیام در محلههای قدیمی آن گذشته و ذهنم پر از خاطرات شیرین آن دوره است. وقایع رمان «کاش یادش بماند» کاملاً در کوچههای شهرم، اصفهان اتفاق میافتد. شخصیتهای این رمان از خیابانهای اصفهان به بازار و میدان و حمام و کوچه میروند و داستان را جلو میبرند.
آثار زنان نویسنده اصفهانی را چطور میبینید؟
رشد نویسندگی زنان ایرانی در چندسال اخیر خیلی خوب بوده است. ما خودمان در انجمن نویسندگان اصفهان شاهد این پیشرفت بودهایم. چاپ کتابهای نویسندگانی مانند خدیجه شریعتی و مرضیه گلابگیر، نمونههایی از این موفقیتهاست. البته امیدوارم که بحران کاغذ و گرانی کتاب، باعث افت و توقف کارهای نویسندگان زن نشود.
حالا که بحث به اینجا کشیده شد، به عنوان سوال پایانی کمی بیشتر از سختیهای چاپ کتاب در ایران برایمان میگویید؟
کتاب چاپ کردن دستکم یک پروسه چهار ساله در ایران زمان میبرد. بهاینترتیب که حدود دو، سه سال طول میکشد تا کتاب را بنویسی، بعد هم حدود دو سال طول میکشد تا ناشر پیدا کنی و کارهای قانونی و اداری انجام شود. بعد از اخذ مجوز کارها تازه شروع میشود.
نظر شما