او زنستیزی را یکی از توصیفهای وضعیت جاری میداند و معتقد است زنان حتی وقتی به سکوت واداشته نمیشوند، همچنان ناچارند بابت شنیده شده بهای بسیار گزافی بپردازند. از دید بییرد ما اکنون با شکل بسیار موثرتر و جهتدارتر محرومسازی زنان از سخنوری در اجتماع سروکار داریم، که بسیار بیشتر از آنچه خودمان معمولا تصدیق میکنیم بر عرف، رسوم و پندارهایمان درباره صدای زنان تاثیر دارد.
شبنم سعادت مترجم کتاب در گفتوگو با ایبنا، از این میگوید که چگونه تعاریف قراردادی قدرت و حتی تعاریف دانش و مهارت و اقتدار زنها را نادیده میگیرد و زیربنای فرهنگی زنستیزی در سیاست یا محیط کار، و اشکال آن چرا به صرف وجود یک زن در راس هرم قدرت از بین نمیرود.
مری بییرد در کتاب نشان میدهد از زمان اودیسه هومر، زنان از نقشهای رهبری در زندگی مدنی منع شدهاند و سخن گفتن در اجتماع کاری ذاتا مردانه تعریف شده است. از سوی دیگر مشابهتهای آشکاری میان باورهای فرهنگی ما درباره رابطه زنان با قدرت وجود دارد؛ این تشابهات یا حلقه اتصال این هژمونی مردانه چگونه است که سالها و قرنها سر جای خود باقی مانده است؟ نقش ساختار مردانه زبان در این به سکوت فراخواندن زنان با توجه به این بعد ادبی مد نظر نویسنده چگونه تعبیر میشود؟
بگذارید به این تولید و بازتولید هژمونی مردانه از منظر جامعهشناسی نگاه کنیم. در حقیقت، ساختارهای اجتماعی رفتارها و کنشها را شکل میدهند و همین کنشها و رفتارها ساختارها را بازتولید و تقویت میکنند. وقتی کاری ذاتا مردانه تعریف شود، حضور غالب مردان به تقویت و شکلگیری کلیشه میانجامد. در فرهنگ خود ما نیز قدرت مردانه است و رویکردها، تصورات و تعصباتی که در وجودمان ریشه دوانده است از فرهنگ و زبان تایید میگیرد. هرچند زبان فارسی برخلاف بعضی زبانها تفکیک جنسیتی واژگانی ندارد و به شکلی که در سوال مطرح کردید ساختار جنسیتی بر زبان فارسی حاکم نیست، واژگان و عبارتهایی داریم که پیشفرضها و کلیشههای جنسیتی فرهنگ ما را آشکار میکنند.
در چند دهه گذشته تلاش کردهایم زن را از واژه «کمینه» و «ضعیفه» جدا کنیم، اما هنوز «حرفهای خالهزنکی» لقلقه زبانهاست و بهطور کلی واژه «زن» ضعف را تداعی میکند، چنانکه مردها رجز میخوانند «از زن کمترم اگر فلان کار را نکنم» یا «اگر بهمان اتفاق افتاد، چارقد سرم میکنم و سرخاب و سفیداب میزنم». کاربرد این عبارتها بازتولید و تقویت همان کلیشههایی است که زنان را از قلمروی قدرت که مردانه انگاشته میشود بیرون نگه میدارد.
اگر زنان بخشی از ساختار قدرت درنظر گرفته نمیشوند، آیا این قدرت و ساختار نیست که باید بازتعریف شود؟ یعنی این مسئله نشان نمیدهد که نباید صرف اینکه زنی در راس ساختاری معیوب قرار بگیرد را نقطه نهایی کار و موفقیت قلمداد کنیم و از لزوم بههم خوردن مناسبات مردانه قدرت حرف بزنیم؟
حضور چند زن در ساختار قدرت بهمنزله این نیست که زنان در حلقه قدرت جایگاهی دارند. در واقع، این زنان بیشتر سعی کردهاند به الگوها و انگارههای مردانه قدرت نزدیک و شبیه باشند تا جدی گرفته شوند. از آنها انتظار میرود اگر به صحن مجلس راه پیدا کردند، صدا و نماینده زنان باشند، نه صدا و نماینده جامعه.
وقتی ساختار مردانه قدرت گشادهدستی میکند و نقشی برای زنان در نظر میگیرد در نهایت وزارت آموزش و بهداشت است، نه وزارت خزانهداری یا دفاع. هنوز حضور زنان در مناسبات قدرت فارغ از نگاه جنسیتی نیست، گیریم که چند سیاستمدار زن داشته باشیم. قدرت و مولفههای فرهنگیاش است که باید بازتعریف شود، البته مساله امروز و فردا نیست، پروسهای تدریجی است و ریشه در ساختاربندی اجتماعی و جامعهپذیری افراد دارد.
در فرهنگ معاصر، و صحنه سیاست از کرسیهای جلوی مجلس گرفته تا قشر کارگر، صدای زنان به سختی در انظار عمومی شنیده شده و میشود و حتی زنان در نهادی مثل پارلمان مجبور میشوند برای کسب توجه مردان برای شنیدن حرفهایشان انرژی بیشتری برای بالانگه داشتن صدایشان صرف کنند و تازه اگر تفاوت فاحش مدت زمانهایی که مردان و زنان را در پارلمان لحاظ نکنیم. اینکه زنان حتی وقتی به سکوت واداشته نمیشوند، همچنان باید بابت شنیده شدن بیشتر از مردان تلاش کنند را چگونه میتوان ذیل گفتمانی که بییرد در کتاب به آن پرداخته توصیف کرد؟
برای بحث در مورد صدای زنان در اجتماع لازم نیست سراغ مجلس برویم، اصلا همین روابط روزمره را در نظر بگیرید. زنان وقتی سکوت نمیکنند بابت شنیده شدن بهای گزافی میپردازند. اگر زنی دیدگاهی مخالف داشته باشد، دیدگاهش به چشم نظری صریح و مستقل دیده نمیشود، بلکه گاه دال بر حماقت و ناتوانیاش از تحلیل درست مساله تلقی میشود. اگر زنی به خودش جرات بدهد و به قلمروی مرسوم مردان قدم بگذارد انواع و اقسام ناسزاها و توهینها نثارش میشود؛ نه بهخاطر آنچه میگوید، فقط بهخاطر اینکه «میگوید». اگر به پستهای فوتبالی در رسانههای اجتماعی نگاهی بیندازید، میبینید بخش اعظم واکنشها به زنانی که نظر دادهاند برای به سکوت واداشتن آنهاست، جملاتی مثل «آخه تو رو چه به فوتبال؟» یا «برو ظرفهات رو بشور» شیوهای پرخاشگرانه است برای بیرون کردن زنان از قلمرویی که مردانه انگاشته میشود.
تازه اینها جدا از مواردی است که به زنان میگویند تنها از منافع گروهیشان دفاع کنند و به نمایندگی از مردان یا کل جامعه سخن نگویند؛ یا با انواع و اقسام توهینهای جنسی و جنسیتی با زنی که وارد حوزه به زعم آنها مردانه قدرت میشود برخورد میکنند. نهایتا راهکار نویسنده برای مقابله با این شکل بسیار موثرتر و جهتدارتر محرومسازی زنان از سخنوری در اجتماع چیست؟
مری بییرد در این کتاب راهکار ارائه نداده، بلکه تحلیلی دقیق و کامل داشته است از شیوههایی که زنان به سکوت واداشته میشوند و از ادبیات و تاریخ شاهد آورده است. اما در پایان میگوید که این مفهوم قدرت و مولفههایش است که باید بازتعریف شود و تغییر کند.
از نگاه بییرد کتوشلوار مقرر، یا دستکم شلوار، که بسیاری از زنان سیاستمدار غربی میپوشند، از انگلا مرکل گرفته تا هیلاری کلینتون، شاید راحت و کاربردی باشد؛ شاید علامت امتناع از رختآویزشدن باشد، آنچه سرنوشت بسیاری از زنان سیاستمدارهاست؛ اما از سویی شگرد سادهای است ـ مثل پایین آوردن زنگ صدا ـ تا ظاهر مونثها بیشتر شبیه مذکرها شود، تا برازنده نقش قدرت شوند. این نکتهای که بییرد روی آن دست گذاشته چقدر میتواند نمود بیرونی چیزی باشد که به اسم اعمال سیاستهای مردانه از سوی زنان میشناسیم. میتوان گفت زنها هم به نوعی هنوز خودشان را بیرون از چارچوب قدرت میبینند که برای نشان دادن ورود به این عرصه دقیقا همان سیاستهای مردانه را پیگیری میکنند؟
دقیقا همینطور است، زنان وقتی وارد ساختاری میشوند که از پیش مردانه تدوین شده است، برای اینکه پذیرفته شوند، همان الگوها و انگارههایی را بازتولید میکنند که آنها را از چارچوب قدرت بیرون نگه میدارد و البته این بازتولید به تقویت همان ساختار مردانه میانجامد. به گفته بییرد، ما هیچ الگویی نداریم که نشان دهد زن قدرتمند چه شکلی است، غیر از اینکه بیشتر شبیه مردهاست. بییرد در این کتاب مثالهای جالب و ملموسی برای درک بهتر این مساله میآورد.

پاسخ بییرد به این پرسش که چرا حضور زنان حتی در بالاترین ردههای در سیاست و قدرت هنوز نتوانسته سیاست و قدرت را هم زنانه کند چیست؟
بیایید قدرت را تفکیک جنسیتی نکنیم، خطکشیهای زنانه و مردانه تبعیضآمیز است. حضور زنان در مناسبات قدرت به این معنی نیست که ساختارها زنانه شدهاند، همین دیدگاه است که سبب شده در جامعه ما، تصور عدهای از فمینیسم تفکری باشد که در پی استیلای زنان بر مردان است. اگر تلاش میشود ساختاری جنسیتی شکسته شود برای خلق ساختار جنسیتی دیگر نیست، برای برابریِ فارغ از انگارههای جنسیتی است.
برگردیم به سوال شما، همانطور که قبلا هم اشاره کردم حضور زنان در ردههای بالای سیاست و قدرت به این معنی نیست که ساختار تغییر کرده و از «سقف شیشهای» خبری نیست، مفهوم قدرت هنوز توام است با رهبری و جذبهای که در اختیار اقلیتی معدود، غالبا مردان، است و این مفهوم در ساختاربندی اجتماعی مدام تولید و بازتولید میشود. از دیدگاه بییرد، در قدم اول، نگاه به قدرت باید از فردی به جمعی تغییر کند و بر مبنای توانایی اثرگذاری و ایجاد تغییر در دنیا تعریف شود. البته کلیشههای جنسیتی هنوز قدرتمندند و راه درازی در پیش داریم.
نظر شما