نویسنده در جستوجوی آمرزش زمینی و برای رهایی از بار این سنگینی مینویسد و تازه در انتهای کار ما متوجه میشویم؛ آنچه نویسنده نوشته، همین رمانی است که ما خواندهایم و به این ترتیب، انگار آمرزشی وجود ندارد اصلا.
داستان بلند «آمرزش زمینی» با این جملات شروع میشود؛ «خوردن طرف اینجا ممنوع است. داشتن و اسم بردنش هم!... امشب طرف داریم.» راوی با این «طرف» قصد ایجاد تعلیق ندارد و چند سطر پایینتر توضیح میدهد؛ « توی گوشش میگویم: طرف چیه؟
سهیل یواش میگوید: پیاز! ممنوعه. بچهها میگویند طرف! وسط غذا یادم میرود و میپرسم: از پیاز چیزی مونده؟ همه هیس هیس راه میاندازند و دور و برشان را نگاه میکنند. مندی زیر گوشم میگوید بعضی وقتها این صولت آنتن پشت در میایستد و برایم بهتر است حواسم را جمع کنم که رودار نشود.»
بله!... ممنوعه، پیاز است. و حتی کسی در زندان برایش جاسوسی میکند.
نویسنده از همان ابتدا میکوشد به ما نشان دهد که زندان قانون خودش را دارد. قانونی که هیچ اصل نوشته شدهای ندارد و بر اساس خواست و سلیقه فردی چند نفر که در محیط داخلی آن، قدرت دارند، اجرا میشود. این ربطی به قانون و مدیریت و چه و چه ندارد. این وضعیتی است که بین زندانیان تعریف میشود.
همین وضعیت است که نویسنده را به جایی میرساند که دیگر نمیخواهد بگوید نویسنده است و ترجیح میدهد هویت واقعی و حقیقی خودش را فاش نکند. پس به این ترتیب جرم جعلی، آدمها را هم جعلی میکنند. و این جعلی بودن و جعل کردن، به همین ترتیب در طول داستان گسترش مییابد؛ روابط جعلی، عشقهای جعلی، خانواده جعلی... به تدریج ما با محیطی مواجه هستیم که هیچ چیز سر جای خودش نیست.
و از این منظر در «آمرزش زمینی» به جهانی نزدیک به «محاکمه» کافکا نزدیکیم. جهانی که دادگاه محل انجام و نمایش انواع جرمها به طبیعیترین شکل ممکن است و اتفاقا بیگناهترین آدم و بیخبرترین فرد به عنوان مجرم به این دادگاه آشفته و نمایشی فراخوانده میشود. در جهان «آمرزش زمینی» هم به همین شکل است. هیچ کس در جای خودش نیست و اصولا قرار نیست رستگاری و آمرزشی وجود داشته باشد.
در این جهان، حتی عشق هم نجات دهنده نیست. و نهایت فعل مشترک غزال و سهیل به عنوان دو عاشق این است که فرد مظنونی را که شروع به کارشکنی در رابطه آنها کرده با هم بکشند و قطعه قطعه کنند و توی قیر مذابی بیندازند که برای تهیه آسفالت کف خیابانها به کار میرود. به این ترتیب، بدن مقتول هم تغییر شکل مییابد و تبدیل به یک نیست میشود.
هر دو عاشق، در زندان هستند و پیام عشق و خشمشان را از طریق نامه و با واسطه به هم میرسانند. یکی از این نامهها را راوی به طور اتفاقی پیدا میکند و پس از آن فصلی به نامههای عاشقانه غزال و سهیل اختصاص مییابد؛ روایت شک و خیانت و خیانت و قتل برای نجات عشق و زندان و دوباره شک و در نهایت؛ تلاش برای رهایی خود. تنها.
و همین شروع طبعآزمایی نویسنده است. نویسنده در «آمرزش زمینی» کوشیده تا اشکال مختلف در فرم روایی را بیازماید از نامههای دو عاشق قاتل زندانی تا متن استعفانامه چگینی، مددیار افتخاری که مسئول رسیدگی به پرونده خانواده جلایری هم هست و مشروح دلایل استعفانامه او که در طی آن خواننده متوجه رابطه چگینی با مادر مقتول و سپس ورود پیروزمندانه خواهر مقتول به این رابطه و ازدواجش با چگینی میشویم. و نامه پر از غلط املایی و دستوری بهروز صفینیا، کار آموز. که با فضولیها و کنجکاویهای او، بخشی از روبط مادر و خواهر مقتول با چگینی مشخص میشود.
اما همه این رنگآمیزی فرمی که نویسنده به کار برده، به نوعی به تبیین بیشتر جهان داستان و ایجاد اتمسفر آن کمک میکند. و همه بازتاب جامعهای است که نه عشق، نه دوستی و نه حتی حرمت مادر و فرزندی سر جای خودش نیست. هر کس تنها به دنبال این است که گلیم پاره خودش را از آب بیرون بکشد. در چنین جهانی، دیگر بیرون و درون زندان فرقی با هم ندارند. در فصل یادداشتهای روزانه نویسنده بعد از زندان، که بر خلاف تمام آدمهایی که روزهای زندانشان را میشمارند، او روزهای آزادیاش را میشمارد که مایوس و بیدستاورد و بیکار میگذرند. و شاید به خاطر همین، نویسنده شروع به نوشتن میکند. شاید به همین خاطر هم داستان از روند خطی شروع، میانه، پایان و اوج و فرود و درگیری و گرهافکنی و گرهگجشایی برخوردار نیست.
نویسنده در جستو جوی آمرزش زمینی و برای رهایی از بار این سنگینی مینویسد و تازه در انتهای کار ما متوجه میشویم؛ آنچه نویسنده نوشته، همین رمانی است که ما خواندهایم و به این ترتیب، انگار آمرزشی وجود ندارد اصلا. نویسنده مینویسد تا از رنج تجربه زندگی سبک شود و با این کنش و واکنشی که او دارد، شاید رستگاری در این است که بدانیم هیچ «آمرزش زمینی» وجود ندارد و تنها چاره این است که این زمین/ جامعه به همریخته و از ریخت افتاده را در همین شکل ناسازش بپذیریم؛ شکل زمین!
نظرات