در حاشیه این برنامه، نیلوفر شادمهری در گفتوگویی صمیمانه با خبرنگار ایبنا، از حال و هوای نوشتن این کتاب و دلایل دیده شدن آن سخن گفت.
چه زمانی تصمیم گرفتید که خاطراتتان را بنویسید؟
سال 1383 برای تحصیل در رشته طراحی صنعتی به فرانسه رفتم و پایان سال 1388 به ایران بازگشتم. خاطراتم را در همان دوران تحصیل در فرانسه نوشتم، از آنجهت که برخی وقایع و اتفاقاتی که رخ میداد، خیلی بامزه و خندهدار بهنظرم میرسید. کلی میخندیدم و بعد با خوشحالی آنها را ثبت میکردم. گاهی اتفاقات سنگین و ناراحتکنندهای هم وجود داشت که واقعا اذیتم میکرد و زمانی که آنها را مینوشتم، خیلی غم داشتم که چرا این افراد باید اینقدر بیادبانه حرف بزنند و چرا باید چنین رفتاری با من و اعتقادات ما داشته باشند. اینکه چرا اینها اینقدر درباره ما نمیدانند و عوضی فهمیدهاند و من یک نفر چقدر باید بحث کنم تا بتوانم یک نظر را راجع به ایران تغییر دهم. ثبت این خاطرات دقیقا حکم دفتر خاطرات را داشت و شاید جذابیت خاطرات هم در همین واقعی بودن آنهاست.
در چه حس و حالی این خاطرات را نوشتید؟
برای اینکه بتوانم بگویم حسم در هنگام نوشتن این خاطرات چه بوده، باید به سالها پیش و شبهای خوابگاه برگردم. حس من دقیقا مثل حس شما بود، زمانی که خاطراتتان را با دوستانتان مرور میکنید.
کتابهای زیادی وجود دارد که بسیار قشنگ نوشته شدهاند و نویسندگان بسیار بزرگی هم داریم که سالهاست مینویسند و قشنگ هم نوشتهاند، اما من آن زمانی که این خاطرات را در خوابگاه ثبت میکردم، هیچگاه به خواب هم نمیدیدم که در قالب کتاب منتشر شود و به دست مردم برسد. فکر میکنم موفقیت این کتاب و اینکه تاکنون بارها تجدیدچاپ شده، چندان ربطی به من ندارد، بلکه خواست خدا بوده که دیده شود، چون هرچه نگاه میکنم میبینم که از این کتاب بهتر خیلی داریم.
زمانی که به شما پیشنهاد شد خاطراتتان را در قالب کتاب منتشر کنید، چقدر قالب آنرا تغییر دادید؟
فرق چندانی نکرد، چون قبلا هم خیلی زیاد مینوشتم و داستاننویس هم بودم، اما این نوشتهها تنها در نشریات دانشجویی با تیراژ محدود چاپ میشد. نحوه نگارش من روایی و قصهگونه بود، از اینجهت خیلی در قالب نوشتهها دست نبردم. در واقع اینطور بگویم میزانی که در نوشتهها دست بردم، خیلی کمتر از آن بوده که بگویم، نوشته تکانی خورده است.
کتاب ویراستار خیلی محترمی هم داشت که مرتب با من در تماس بود و میپرسید که جملات را کتابی کنیم یا نه؟ الفاظ را تغییر بدهیم یا نه؟ مثلا من برخی جاها در خاطراتم بعضی حروف را تکرار کردهام، چون تنها شکل ساختاری که دیدم که میتوانم با فضاسازی، لحن را در آن انتقال دهم، همین حالت بود. مثلا گاهی دوستم وقتی مرا صدا میزد، نمیگفت نیلوفر، برای شوخی میگفت: نیلوووووووو. و من دقیقا آن لحظات را با تعداد زیادی «واو» نوشتم، برای اینکه کسی که کتاب را میخواند، حس من در آن لحظات را درک کند. ویراستار پیشنهاد داد که این موارد را کمی اصلاح کنیم و من خواهش کردم که به همین صورت بماند و ایشان به متن دست نزد. در تماسهایی که با هم داشتیم به این خانم محترم گفتم که من به تمام مواردی که شما میگویید فکر کردهام و به این نتیجه رسیدم که درست این است که بگذاریم متن و عبارات به همین صورت بماند. در غیراینصورت برای انتقال حسم در آن لحظه، باید در متن شکلک میگذاشتم، ولی وقتی ما چنین امکانی نداریم، باید بهگونهای دیگر فضا را انتقال دهیم و گفتم که اجازه بدهید این یک کتاب همینطور باقی بماند.
آیا بعد از چاپ «خاطرات سفیر» که کتاب موفقی هم بوده، تشویق شدید که بار دیگر کتاب بنویسید؟
پیش از «خاطرات سفیر»، کتاب دیگری در حوزه تخصصی کاری خودم با عنوان «طراحی محصول» نوشته بودم. آنقدر که انگیزه دارم در حوزه کار تخصصی و پژوهشی کتاب بنویسم، انگیزه ندارم که سراغ نوشتن کتابهای دیگر بروم، چون فکر میکنم یافتههای حوزه تخصصی خودم آنقدر جذابیت دارد که لازم است تبدیل به کتاب شود؛ اگرچه برای خودم داستاننویسی میکنم، منتها اگر بخواهم بگویم بعد از کتاب «خاطرات سفیر» به نوشتن در این حوزه تشویق شدهام، با کمال تاسف باید بگویم، نه. فقط چون برخی از مخاطبان درباره ادامه خاطرات زیاد سوال میکنند، میگویم اگر خواستند بقیه دستنوشتهها را هم میدهم چاپ کنند تا ببینید ادامه آنها چگونه بود. تا امروز که با شما صحبت میکنم، تصمیمم این است تا ببینیم چه میشود.
نظر شما