حماسه بهمنشاهنامه یک روایت ساختگی است یا اینکه مستندات تاریخی دارد و برپایه یک رویداد تاریخی پیریزی شده است؟
هر چند به طور کلی، نوع ادبی حماسه میتواند الزاما ارتباطی با تاریخ نداشته باشد؛ اما حماسههای منثور فارسی عموما یا طرح و پیرنگی تاریخی دارند، یا دستکم از ژرفساختی تاریخی بهرهمند هستند. وجه تاریخی حماسههای فارسی به قدری در این متون غلبه دارد، که اگر هم هست تاریخی یک متن حماسی طرف نسبت با واقعیت نباشد، باز هم داستانپرداز میکوشد به انحا و طرق مختلف به گونهای آن را تاریخی جلوه دهد و بدین ترتیب مخاطب را بر سر دوراهی راست یا دروغ بودن داستان نگاه دارد.
مجموعه بخشهای دارابنامه، یعنی آن پارهای که منتسب به ابوطاهر طرسوسی و محمد بیغمی است و تا امروز بخشهای چهارگانهای از آن منتشر شده، سعی دارد برههای داستانی از تاریخ سایهگون ایران را نشان دهد و گزارش آن فاصله زمانی سدههای پایانی امپراتوری هخامنشی (سلطنت داراب بن بهمن و دارای بن داراب) تا ظهور سلسله اشکانی را (پادشاهی اشک خسروان) در برمیگیرد.
این حماسه مربوط به چه دورهای است، یعنی در چه دورهای نوشته شده و نگارنده اثر کیست؟
این ایام، پاسخ به این پرسش، چالشانگیز و پذیرش آن کمی سخت است، خصوصا برای کسانی که ذهنی نخبهگرا و حضرت استادی دارند و مدت هفتاد سال است که در گوشهای از ذهن خود مطالب بزرگانی را حک کردهاند و تامل و تحقیق بر صحت و سقم آن را بیهوده میپندارند.
با این حال باید گفت، هر چند دستنویسهای متقدم موجود دارابنامه مربوط به سده نهم قمری است؛ اما به نظر بنده اصالت این روایت به سده ششم بازمیگردد. مطابق با دلایلی که در مقدمه بهمنشاهنامه ذکر شده است، داستانپرداز حقیقی روایت دارابنامه، ابوطاهر طرسوسی است و آن بخش از دارابنامهای که امروز از ابوطاهر منتشر شده، خلاصهای ناقص از روایت اصلی دارابنامه بوده و متن آن انتقادی و نهایی نیست و با سایر نسخ موجود مقابله نشده است، با وجود این افتادگیهای بسیاری هم دارد که بر دیده اهل تحقیق پوشیده نمانده است.
بخشهایی هم که ذیل عنوان صحیح دارابنامه اما منتسب به محمد بیغمی-که احتمالاً اهل تبریز بوده- منتشر شده، مطابق با اقرار شخص او، قسمتهای پراکندهای از دارابنامه طرسوسی به زبان عربی بوده که بیغمی بر ادب فارسی منت نهاده و ابتدا آنها را گرد آورده و سپس به نثری دلکش از تازی به پارسی برگردانده است. ارتباط بسیار نزدیک محتوای هر دو بخش مذکور، افتادگیهای دارابنامه طرسوسی که اغلب با ترجمه بیغمی کامل میشود و شباهت گزارش بخشی از رویدادهای ترجمه بیغمی با «حماسه قران حبشی» از جمله دلایلی است که مرا به این نظر رهنمون ساخته است، این برآیند علمی حاصل مطالعه دست کم 70 نسخه خطی از آثار ابوطاهر طرسوسی و انس چندین ساله با حماسههای منثور فارسی است.
آیا اثر دیگری هم از مولف دارابنامه موجود است یا اینکه مانند بسیاری از نویسندگان کلاسیک که فقط یک اثر از آنها باقیمانده، همین تک اثر از وی موجود است؟
از راوی دارابنامه ترجمه بیغمی، چند حماسه دیگر مثل قهرماننامه، قران حبشی، مسیبنامه و ابومسلمنامه منتشر شده که در انتساب آنها به ابوطاهر طرسوسی کوچکترین شکی نیست، ولی از چند روایت دیگر مثل جنگنامه حضرت محمد حنفیه و امام زینالعابدین یا تواریخنامه، اطلاع دقیق و کاملی در دست نیست، پس تا تصحیح و انتشار آنها، فعلا سه روایت اخیر را جزو آثار احتمالی طرسوسی در نظر میگیریم.
اما از احوال، تاریخ زندگانی و آثار مترجم روایت دارابنامه، یعنی محمد بیغمی که محتملا اهل تبریز بوده، باید بگویم هیچگونه مطلبی در دست نیست، جز آنکه یک جا در جلد پنجم دارابنامه میگوید از زمانی که مشغول جمعآوری، ترجمه و تدوین روایت دارابنامه شده 4فرزند خود را از دست داده است.
داستان حماسهی بهمنشاهنامه چیست و در کجا اتفاق میافتد؟ داستان مربوط به ایران است یا اینکه در سرزمین دیگر روایت شده؟
این بخش مشتمل بر گزارش دلاوریها و رویدادهایی است که بر سر بهمن بن فیروزشاه و فرزندش اشک بن بهمن در ممالک جنوبی و غربی افرنجیه، افریقیه، قسطنطنیه و صقلیه و یمن میگذرد. این هر دو از نوادگان داراب فرزند بهمن فرزند اسفندیارند، پس طبیعی است که ارتباط برجستهای هم با تاریخ ایران داشته باشند.
چون از بخشهای نویافته بهمنشاهنامه تنها یک نسخه در دست بود، جلد چهارم و پنجم آن با تکیه بر دو نسخه تصحیح شده است؛ اما به دنبال آن هستم که در آینده تصحیحی توامان از روایت طرسوسی و بیغمی ارائه کنم.
این حماسه قبلا هم تصحیح، تحقیق یا ترجمه شده است؟
نخستین بار، شادروان استاد ذبیحالله صفا در سال 1339 بخش ابتدایی حماسه دارابنامه را در دو جلد تصحیح و منتشر کرد و آشنایی ما مدیون زحمات ایشان است. پنجاه سال بعد، زندهیاد استاد ایرج افشار ادامه دارابنامه ترجمه بیغمی را در سال 1387 ذیل جلد سوم و عنوان فیروزشاهنامه ارائه کرد و یک دهه طول نکشید که در سال 1397 جلد چهارم این حماسه فارسی موسوم به بهمنشاهنامه از سوی بنده و استاد حسین اسماعیلی تقدیم ادبدوستان شد. جلد پنجم دارابنامه هم سال 1394 به ناشر تحویل داده شده که به زودی روانه بازار خواهد شد.
تا کنون در ایران، تحقیقات بسیاری پیرامون دارابنامه و دیگر حماسههای منثور شده که در مقدمه کتاب بدانها اشاره شده است؛ ولی به دلیل شناخت کم یا اصلاً عدم آشنایی استادان ادب فارسی با این متون، نبود متخصص و عامیانه انگاشته شدن آنها، خروجی قابل ملاحظهای را از تحقیقات این حوزه شاهد نبودیم، طرفه آنکه این تحقیقات هم بیشتر به قلم دانشجویان و در قالب رسالههای دانشگاهی بوده، نه استادان و بسیاری از آنها هم موضوع و عنوانی تکراری یا محتوایی مشابه دارند. البته خدا رو شکر میکنم، چون در وضعیت بسیار بحرانی و دلخراش ادبیات دانشگاهی ایران، این موضوع در قیاس با دیگر مسائل، بسیار متعالی و مثبت است. در مقایسه با ایران، در کشورهایی مانند ترکیه، روسیه، فرانسه و آلمان تحقیق پیرامون این متون اگرچه اندکشمار بوده؛ اما نتایج درخشان و دورانسازی داشته و در اینجا شایسته است یادی و سپاسی از خانمها دکتر «ایرنا ملیکف» از روسیه و «مارینا گیار» از فرانسه داشته باشم، هر چند که دیگر در میان ما نیستند.
در مورد ترجمه چطور؟ آیا این اثر به زبانهای دیگر ترجمه شده؟
همانطور که قبلا اشاره کردم، دارابنامه از سده ششم ترجمه میشده و علاوه بر ایران، مخاطبان بسیاری در آسیای میانه و صغیر داشته و ترجمه بیغمی هم بر اساس متنی عربی بوده که مشخصات آن بر ما نامعلوم باقی مانده است. در قرن دهم قمری جلالزاده صالح چلبی عالم، مورخ، شاعر و مترجم معروف دوره سلطان سلیمان قانونی، همه روایت دارابنامه را در ده جلد برای سلطان قصهدوست ترک ترجمه کرده است. «ویلیام هاناوی» هم در سال 1974 میلادی ترجمهای انگلیسی بر اساس بخشی از دارابنامه بیغمی تصحیح صفا اراه کرده است.
در بخش ابتدایی کتاب از عدم توجه کافی به روایتهای داستانی نظیر بهمنشاهنامه به خصوص در دانشگاهها سخن گفتهاید. مختصری هم در این باره بگویید.
بله، از نظر بنده فقر توجه به حماسههای منثور فارسی و بسیاری از دیگر نفایس ادبی بیشتر ناشی از غلبگی نگاه نخبهگرا و شاهکاراندیش مرسوم در دانشگاههاست، که عواقبی را برای تحقیقات دانشگاهی به دنبال داشته است. استادان ادب فارسی که بیشتر با متون درجه یک کلاسیک فارسی محشور بودهاند، فارغ از علاقه شخصی دانشجویان، سالهای سال تا زمانی که به مرتبه بازنشستگی نایل شوند، شاگردان را به سویی راهنمایی میکنند، که خود بدان آشنا هستند و ضرورت تحقیق را در آن احساس میکنند. خروجی این روند میشود تصحیح چندباره شاهنامه فردوسی، مثنوی مولانا، گلستان و بوستان و غزلیات سعدی و یا دیوان حافظ و موضوعات تکراری مشابه تحقیق در این قبیل متون، فرض بفرمایید دانشآموختگان این رویه آموزشی قرار است فردا جای استادان خود را پر کنند و دوباره شاگردان خود را با چنین رویکردی راهنمایی کنند و باز تکرار همان آش و همان کاسه. پس طبیعی است که فاصله زمانی تصحیح دارابنامه از صفا تا افشار 50 سال طول بکشد و دانشجو رغبتی به کشف و معرفی ناشناختهها نداشته باشد. هر چند موضوع پیشین محوری است، اما در پایان باید تاکید کنم که ضعف قدرت خرید دانشگاهیان ایران و گرانی کاغذ در صنعت چاپ هم ناگواری این وضعیت را دوچندان میکند.
به مجموع کارهای اخیر شما که نگاه میکنیم، بیشتر حماسهها و داستانهای پهلوانی را تصحیح و تحقیق کردهاید. آیا این علاقه شخصی است یا هدف خاصی پشت آن است؟
جز از شیفتگی و علاقه شخصی به حماسههای منثور و احیای میراث رو به فراموشی ادب حماسی هدف دیگری را دنبال نمیکنم.
در انتها اگر اثر یا آثاری در دست تهیه یا انتشار دارید هم بفرمایید.
این روزها ویرایش دوم حماسه قران حبشی را در دست تحقیق دارم، اما دو حماسه ناشناخته و جذاب مسیبنامه و هفتقلعه را به ناشر سپردهام و امیدوارم تا پایان نیمه اول سال جدید منتشر شوند.
نظر شما