رمان «تاخون» سرشار از سکوت و نجوا از زندگی مردمانی است که اسیر و گرفتار تقدیر و قدرتاند.
از سید حسین طبسی پیش از این مجموعه داستانی با عنوان «گریستگان» در نشر ثالث منتشر شده است. «گریستگن»، توجه منتقدان را به خود جلب کرده است و دلیل مهمی است که با نویسنده توانایی در داستان کوتاه روبهرو هستیم. «تاخون» پر از خرده داستانهایی به یاد ماندنی، حول و حوش شخصیتهای موثر رمان است. این خرده روایتها در برخی جاها در قد و قواره ظاهر میشود که دستکمی از یک داستان کوتاه ندارند. بخش عمدهیی از نقاط قوت «تاخون»، مربوط به همین خرده روایتهاست. رمان شبکهیی درهم تنیده از خرده روایتهاست و هویت و از چگونگی کنار هم قرار گرفتن همین خرده روایتها است که ساختار آن شکل میگیرد. آنجا که خرده روایتها بسط و گسترش مییابند، شخصیتها هم مجال بیشتری برای معرفی شدن پیدا میکنند. رمان «تاخون»، فاقد شخصیت محوری است و همین مسئله آن را تبدیل به اثری میکند که گرانیگاه و هسته مرکزی ندارد.
سیدحسین طبسی روایتهای کلانتر را پاره پاره میکند و در فصلهای مختلف آنها را جاسازی میکند. در جاهایی نیز چندین خرده روایت را در هم میتند تا ساختار مدنظرش برای رسیدن به یک رمان را به پیش ببرد. اما درجاهایی دچار تکرار میشود و یا جزییاتی از یک خرده روایت را آنقدر که باید نمینویسد. در بخشهایی نیز ایجاز بیش از حد و کد دادنها بجای توضیح بیشتری دادن، «تاخون» را از نفس میاندازد و مخاطب را درگیر گشتن به دنبال نشانهها برای تکمیل پازلهای ناتمام میکند.
سید حسین طبیسی در «تاخون» آدمهای زیادی را وارد داستان خود میکند و مراقب است تا هیچ کدام از آنها ناقص رها نشود. او به میزانی که نیاز هست، این آدمها را از خلال رویدادها و روایتها معرفی میکند. اما مسئله این است که آنها برخی جاها ماجرایشان فقط روایت میشود. به عبارتی امکان زندگی بیشتر و درگیرکردن خواننده را به دست نمیآورند و در واقع، مجالی برای مخاطب وجود ندارد تا با آدمهای شناسنامهدار رمان پرسه بزند و با خلق و خویشان بیشتر آشنا شود. به حتم این آشنایی بیشتر در جاهایی ماجراهای اصلی را از پرداخت بیشتری بهرهمند میکند.
بجز حمید فرشچی و پرستو صادقی که زن و شوهرند، با بیشتر آدمهای «تاخون» نه از طریق خودشان، بلکه از دانای کل محدود به ذهن شخصیتها آشنا میشویم. برخی از این آدمها مانند ادریس، آشناتر به نظر میرسند. دلیلش هم این است که درباره او زیادتر توضیح داده میشود. ادریس نسبت به آدمهای دیگر به این جهت بهتر پرداخت میشود که ماجراهای زیادی از رمان مربوط به اوست. خیلی از سرنوشتهای آدمها و گسترش خرده روایتهای ریزو درشت نیز به نوعی ریشه در همین قتل ادریس دارد. خون ریخته شده ادریس، به مبدایی از تاریخ در رمان تبدیل میشود. ماجرای آتش سوزی بازار کاشان هم که خود مبدا تاریخ دیگری است، بیارتباط با این خون ریزی نیست. نام رمان یعنی «تاخون» معنای تاوان را دارد. یکی از تاوانها قتل ادریس است. خونی که حاج نجف و همدستانش با ضربات چاقو میریزد، بعدها گردن فرزندان و نوادگان او و مردمان دیگر شهر را میگیرد. اتفاقات زیادی هست که از خلال همین قتل دسته جمعی ادریس شکل میگیرد.
بخشی از رمان روایتی از علت تصمیم به ریختن خون ادریس است. حاج نجف و دیگران دنبال دلیل موجه و محکمی هستند تا خاطرجمع شوند که دست به کار درستی میزنند و خطا نمیکنند. بخش دیگری از رمان هم برآمده از حادثه قتل است. خونی ریخته شده است و قاتلان با دستهای خونی و پیروزمند، ریختن خون ادریس را در شهر جار میزنند و بیهیچ واهمهیی، خاطرجمع از تصمیم درستشان، خود را به قانون معرفی میکنند. ماجرای قتل ادریس و برخی دیگر از وقایع اشاره شده در رمان، از اسناد اداره امنیت و گزارشهای مامور کاشفی بازخوانی میشود.
قتل ادریس، میتوانست محور اصلی «تاخون» قرار بگیرد، اما به یکی از محورهای فرعی بدل میشود. ادریس، اتهامهای زیادی متوجهاش است. بیآنکه پزشکی رسمی باشد، طبابت میکند و شک و تردیدی در طبابتش وجود دارد. جرمش هم یهودی بودن و طبابت بیمدرک نیست، بلکه کارش جایی بیخ پیدا میکند که گمان میرود با بیوهها رابطه دارد و از همه مهمتر اینکه تبلیغ بهاییت میکند. خون او از این بابت ریخته میشود که با بیوهها سر و سری دارد. ادریس متهم است که با داروهای تقلبی و از سر قصد، برای بهرهبری جنسی از زنان زیبا، مردان بیمارشان را میکشد. حاج نجف جدای از اینکه زاغ سیاه ادریس را چوب میزند، دنبال اجازه هم برای کشتن هست. در تصمیمی که میگیرد، دنبال پنهان کاری نیست.
ماجرای قتل ادریس از طریق ور کاشفی، کارمند با تجربه و کاربلد اداره امنیت، مکتوب میکند. قتل ادریس، در تاریخ کاشان مابه ازار بیرونی دارد و از آن به عنوان یکی از نقاط عطف قیام مردم این شهرعلیه رژیم پهلوی یاد میکنند. حاج نجف و همدستانش با فشارهای افکار عمومی و تمهیداتی از سوی گروههای حامی در دادگاه تبرئه میگردد. اما فرزندان و نوادگان او گویی قرار است که تاوان پس بدهند. البته که رمان تنها بر این مورد استوار نمیشود و آدمها و اتفاقهای دیگری نیز قاطی ماجرا میشوند.
گرچه سید حسین طبسی از عهده پرداخت اغلب خرده روایتها در «تاخون» برمیآید، اما به نظر میرسد مشکل جایی ایجاد میشود که این خرده روایتها بخوبی در هم تنیده نمیشوند.
«تاخون» در شروع و پایان دچار نقطه ضعف است. حمید فرشچی را که راوی اول شخص است، صداهایی او را عذاب میدهد. حمید فرشچی راوی رنج خود بابت صداهایی است که مدتهاست از در و دیوار و زمین و رمان او را ناراحت میکنند. پرستو صادقی، زن حمید فرشچی نیز از این آشفتگی او در رنج است. مخاطب با تغییر مدام زاویه دید و رفت و آمدهایی کوتاه در لابلای ماجراهای اصلی و فرعی، در فصل آغازین دچار سردرگمی میشود. هویت و لحن و نگاه حمید فرشچی نیز آنچنان که باید شکل نمیگیرد. «تاخون» قرار است مفهوم کلیاش را از نگاه حمید فرشچی به زندگیاش و مرور گذشته و سرانجام خود بگیرد. این مشکل در مورد آدمهای دیگر چندان وجود ندارد. پرستو جدای از شکل گرفتن از نگاه حمید فرشچی و دانای کل، از طریق روزنگاریهای کوتاهش معرفی میشود. مامور کاشفی نیز از هویت لازم برخوردار است. گزارشهای مکتوب و توضیح او از طریق راوی دانای کل، تکلیف این شخصیت را معلوم و مشخص میکند. مامور کاشفی که از اتفاق دغدغههای ادبیاتی و روشنفکری در زمانه خود دارد، به یکی از شخصیتهای به یادماندنی «تاخون» تبدیل میشود. او کارمند اداره امنیت است و در کارش بسیار حرفهیی و نخبه است. دغدغه ادبیات هم دارد. این دغدغه را هم پنهان نمیکند. در لابلای پروندههای حساسی که به او واگذار میشود، از شخصیتهایی مثل دهخدا هم بازجویی فنی کرده است و اشعارش را هم برای پرویزناتل خانلری خوانده است. علاقه زیادی به صادق هدایت و زندگی و افکار او بخصوص در «سه قطره خون» دارد و متاسف است که خیلیها نه نام صادق هدایت را شنیدهاند و نه سه قطره خون را خواندهاند.
به مانند مامور کاشفی، آدمهای دیگری هم هستند که از پرداخت کافی برخوردارند. نمونه دیگرش نوغانی کلهپز است. نوغانی کلهپز در جوانی در یکی از عملیاتهای جنگ ایران و عراق قطع نخاع میشود. از کار افتادگی پایین تنه او را دچار مشکل میکند. زن جوان نوغانی کلهپز به جهت آنکه مادر شدن را به عشق خالی ترجیح میدهد، از او جدا میشود. نوغانی کلهپزیکی دیگر از شخصیتهای به یاد ماندنی «تاخون» است. این مجروح جنگی، به لحاظ حافظه نیز دچار مشکل است و یادآوری اتفاقها به دلخواه او نیست. پدربزرگ او را جایی در دل تاریخ، پسر نایب حسین میکشد. نایبها در حمله به طبس، بازار این شهر را در دورهیی خیلی قبلتر به آتش میکشند و حالا یک طبسی که کاشانی اصل است، بازار کاشان را به آتش میکشد. «تاخون» مملو از این ارجاعات و اتفاقها در گذشته و حال است. منتها جاهایی این ارجاعات و کدگذاریها و نشانهها همراه دریغ است که در فصلهای رمان بسط پیدا نمیکند و گسترده نمیشود.
رمان «تاخون» را نشر هیلا منتشر کرده است.
نظر شما