«شعله» نام مجموعه اشعار، ترانهها و طراحیهای لئونارد کوهن است که پس از مرگش منتشر شد. ویلیام لوگان، شاعر و منتقد امریکایی نگاهی انداخته به این مجموعه.
کوهن هرگز به عنوان یک شاعر جدی گرفته نشد. او خیلی خواننده هم نبود اما وقتی با آن صدای خشدار شعرهایش را اجرا میکرد به تدریج تودهای از مخاطبان را جذب خود کرد که بیشتر شبیه یک فرقهاند. ترانههای او نظیر «سوزان»، «پرنده روی سیم» و «هلهلویا» بارها بازخوانی شدند.
«شعله» کمی از هر چیزی برای طرفداران کوهن دارد و برای بقیه هیچ چیز ندارد. با طرحی که خود خواننده ریخته، ویراستاران مجموعه ۶۰ شعر انتخابی او، ترانههای چهار آلبوم آخر و گزیدهای از یادداشتهایش را در این مجموعه آوردهاند. این صفحات با ۷۰ سلف پرتره و خطخطیهای آماتور از زنان جوان تزیین شدهاند. این شاید نشاندهنده بخش درونی و پوچی معروف کوهن و همچنین شهوتپرستی معروف او باشد.
بدبختیهای طولانی و فرصتهای مختصر عشق، موضوعاتی است که کوهن با وسواس به آنها میپردازد. بعضی از اشعار عاشقانه معروف از برنارد ده ونتادورن و دانته وقتی ترجمه میشوند بسیار بد هستند اما کوهن این بهانه را ندارد. اشعار او شاید به زبان پرونسی یا توسکانی بهتر به نظر برسند.
کوهن خطوط شاعرانهای را دوست دارد که تقریبا دردناکاند (و حالا که زانو زدهام/ بر لبه سالیانم/ بگذار در آینه عشق سقوط کنم)، قافیههایی که یک گاو را از پا درمیآورند و عباراتی که سی.آی.ای تنها در بازجوییهایش به کار میبرد.
ترانهها صمیمی، شلخته و مملو از خطوط معمولی است، گاهی اوقات پیچ و تابهای کوچکی دارند که آنها را از فاجعه بودن نجات میدهد. مملو از ضدنظریه و مترادفگوییاند و از آن سنگینتر حجم انتزاعیگرایی است، کلمات عموما یک یا دو هجاییاند، در موارد نادر سه هجا و تقریبا هرگز چهارهجایی:
پارکینگ خالی است
آنها تابلوی نئون را کشتند
از اینجا تا سنت جوویت تاریک است
تمام راه تاریک است.
کوهن از آن دست شاعرانی نیست که بر حسب اتفاق ترانهسرا شدند، برعکس او ترانهسرایی است که سالها به اشتباه خودش را شاعر مینامید. نالههایش در مقام شعر ارزشی ندارند، ولی به عنوان ترانه، میلیونها نفر را تحت تاثیر قرار دادهاند. صدای کوهن، آن صدای شکسته و خشدارش، قادر است هر جمله باسمهای را عمیق، آزرده و خسته نشان دهد.
بخش نهایی مجموعه نامنظمی از صدها دفتر یادداشت کوهن در گذر زمان است (یکی از این دفترچهها در فریزرش پیدا شد). برای آن دسته از طرفدارانش که در جستوجوی حکمتاند: «من فکر میکنم/ پس هستم/ همین الان با/ اتل متل توتوله» یا «فکر میکردم/ به اتاقی در وستمینستر/ اتاق/ با زنی دوزخی/ که گمان میکرد خواستنی است.» شاید راضیکننده باشد. کتاب اصل دستنویس را هم گنجانده، بنابراین لزومی به ذکر دوباره کلمه اتاق نبود، احتمالا کوهن تنها سعی داشته دستخطش واضح باشد. در یادداشتها کوهن جایی نوشته: «چه بلایی سر جایگاهم/ در کتابشناسی ادبیات انگلیسی آمد؟» سوال بهتر این است که چرا او باید از اساس جایگاهی در این میان داشته باشد؟
درک مکتب کوهن آسان نیست. هنرمندانی هستند که در عین اینکه درکشان نمیکنیم برای کسانی که دوستشان دارند خوشحالیم، و هستند هنرمندانی که تحسینی را دریافت میکنند که به چشم ما همچون اشتباه عظیمی میآید و تنها میتوانیم از سردرگمی سری تکان دهیم. برای کسانی که کوهن را دوست دارند این مجموعه گنجی خواهد بود، برای باقی بهترین راه این است که پنجره را ببندند و صبر کنند تا این تب فروکش کند.
نظر شما