«چو دزدی با چراغ آید، گزیدهتر بَرَد کالا» مصداق این دزدان بیفلاخن است که دست بر روی کتابهای پرفروش ناشران مختلف میگذارند و بی دردسر به ثروتی بادآورده، میرسند.
«چو دزدی با چراغ آید، گزیدهتر بَرَد کالا» مصداق این دزدان بیفلاخن است که دست بر روی کتابهای پرفروش ناشران مختلف میگذارند و بی دردسر به ثروتی بادآورده، میرسند.
از سوی دیگر، کشف انبار کاغذ قاچاق، که باز به گفته دادستان تهران، با ارز 4200 تومانی وارد شده، اما با کیلویی هزار تومان هم به دست ناشران نرسیده و سر از بازار آزاد، درآورده است. طی چهاردهه گذشته، بهخاطر شرایط خاص کشور، همواره در کنار بازار اصلی و به اصطلاح دولتی، این بازار ناشریف «آزاد» نیز وجود داشته و هرازچندگاه، سراغ کالایی خاص رفته و در حال حاضر، تمامی مایحتاج مردم را نشانه گرفته و «روزگار سیاهی» را رقم زده است که شاهد آن هستیم. در دورانی که ما جوان بودیم، به این نوع بازار را «بازار سیاه» میگفتند و فروشندگان کالاهای قاچاق را رسماً «قاچاقچی» مینامیدند و حالا نام این به اصطلاح دزدان سرگردنه نشر را چه باید بگذاریم؟ باید گفت: برخی از آنان، آنقدر شهرهاند که، خاص و عامِ عالمِ نشر و کتاب، آنها را میشناسند و آنها هم هیچ ابایی از این که «دزد» نامیده شوند، شرمی ندارند. البته این شغل ناشریف، منحصر به دیروز و امروز نیست و نگارنده تا به آنجا که به خاطر دارم، کم نبودند قاچاقچیان کتاب در دهة پنجاه شمسی که هرگونه کتابی را به چاپ میرساندند و اغلب کتابهای چاپ شده از سوی آنان، به اصطلاح آن روز، کتابهای ممنوعه بود و مأموران ساواک در پی جمعآوری آنها بودند و گاهی نیز «نعل وارونه»هایی همچون «فراموشخانه و فراماسونری در ایران» اسماعیل رایین بود که از سوی خودش، آن هم با اذن و آگاهی عوامل رژیم پهلوی به چاپ میرسید. اما هرکس اقدام به فروش آن میکرد، بازداشت میشد! و به گونهای طعمهگذاری بود.
مرحوم جارچی را همة کتابفروشان و ناشران قبل از پیروزی انقلاب میشناسند و نام «گلشایی» نیز آشنای ذهن و خاطر کتابفروشهاست و ایضاً ناصر مقتدایی و حسین نمینی (حسین چریک) نیز کتابهای ممنوعه را بهصورت زیرزمینی چاپ میکردند و تا بدانجا پیش رفته بودند که از «زمین نوآباد» میخائیل شولوخوف گرفته تا «آشپزی رُزا منتظمی» را منتشر مینمودند و با آن که بروخیم، فرهنگ حَیْیْم را به فراوانی و در قطعهای گوناگون به چاپ میرساند، آنها صرفه از چاپ بیکیفیت آن نداشتند و بدون تهدوزی و شیرازهبندی لازم، کتاب را روانه بازار میکردند.
در پهنه شاهآباد نیز بودند ناشرانی که با چاپ کتابهای نام آشنا در امر چاپ قاچاق، شهره بودند و در روزگار ما نیز، از گفتن خاطرات خود در آن زمان ابایی ندارند. مثلاً چاپ کتاب «میراثخوار استعمار» دکتر مهدی بهار که از سوی امیرکبیر بهصورت قانونی و آزاد چاپ میشد، ولی آنها را به جرم چاپ این کتاب، دستگیر کرده بودند و مرحوم «هدایت حسنآبادی» که کتابفروشی «زند یا خانهکتاب» شیراز را مدیریت میکرد، ید طولایی در این امر با برخی از ناشران راسته شاهآباد داشت.
در پهنه بازار و ناصرخسرو، برخی از کتابهای مذهبی و بخصوص «رساله توضیحالمسائل امام خمینی» نیز به چاپ میرسید و کاملاً مخفیانه، در اختیار مشتریان قرار میگرفت و در صورت کشف اینگونه کتابها، به یقین سروکار ناشر قاچاق چاپ کن، به ساواک میافتاد و مأمورین این سازمان مخوف، با توقیف کتابها و ناشران، آنان حداقل چند روزی مهمان زندان و بند بودند و بعضاً با چک و لگد و ناسزا و فحاشی، پذیرایی میشدند و با سپردن تعهد، روز از نو، روزی از نو میشد و فراوان بودند افرادی که به هنگام بازداشت، مأموران آنها را شناخته و میگفتند: باز هم این ناشره رو گرفتن! و حداقل تاوان اعمال، دستگیری از سوی ساواک بود، اما در حال حاضر چه؟!
از بیخ گوش ناشران ـ حوالی مدان انقلاب ـ گرفته تا حکمیمه و خاوران و میدان سپاه و ... انبارهای مملو از کتابهای این طراران را کشف و توقیف کردهاند و حال باید دید، قانون و قوانین موضوعه، آیا درخور جرم آنها، تاوان عمل برایشان خواهد بُرید، یا خیر؟
سانسور و ممیزی بیدلیل و کاملاً سلیقهای در دولتهای نهم و دهم، باعث شده بود کتابهای بسیاری از ناشران بهصورت زیرزمینی چاپ شوند. روزی با یکی از دوستان، از کنار بساط یکی از کتابفوشیهای خیابانی، که مملو از کتابهای قاچاق بود، میگذشتیم و چندین جلد از کتابهای او را در میان صدها جلد کتاب گسترده شده، دیدم و به او گفتم: کتابهای تو هم در میان این کتابهاست، چرا اقدامی نمیکنی؟ گفت: مردم که گناهی ندارند و کتابی که من بارها به چاپ رساندهام، بیدلیل توقیف شده، بگذار حداقل در بازار سیاه کتاب و سانسور، مردم کتاب دلخواهشان را بیابند و من با بساطیها، مخالفتی ندارم و خودم هم روزی بساط کتاب داشتم و درد تابستان و زمستان آنها را درک میکنم.
به دولت یازدهم و دوازدهم رسیدیم و آن بساط «من تشخیص میدهم» و «من عقل کُل هستم» تمام شد و بار دیگر همین سوال را از او کردم و در جوابم گفت: «باز هم تاکید میکنم من با بساط کردن کتاب مخالفتی ندارم و اگر در نظام گذشته، ما در بساطمان کتابهای قاچاق میفروختیم، دقیقا به علت شرایط زمان و مکان بود و مثلاً اگر کتابهای جلال آلاحمد و صمد بهرنگی را میفروختیم، اولاً آنها دستشان از دنیا کوتاه شده بود و ثانیاً شرایط چاپ آزادانه کتابها را نداشتند و از این طریق آثار و کتابهای آنان به دست مردم میرسید، اما، قاچاقچیان امروزی، نه تنها کتاب ما را چاپ میکنند، بلکه به خریدار میگویند: کتاب ناشرِ اصلی سانسور شده است و ما بدون سانسور آن را با قیمت ارزانتر به شما میفروشیم!
از سوی دیگر، ما کتاب را با هولوگرام مخصوص و در بستهبندی تحویل مشتری میدهیم، اما اینگونه فروشندگان با کیفیت نامناسب و چاپ و صحافی بیریخت، کتاب را به دست مشتری، با تخفیفات بالا میدهند و موجب خسارت و زبان ما میشوند.»
نکته جالب توجه، وجود بیش از پانزده هزار نسخه کتاب ترجمه احمد شاملو «شازده کوچولو» آنتوان دوسنت اگزوپری است که حتی ناشر اصلی کتاب (انتشارات نگاه و دوست عزیزم علیرضا رییس دانا) نیز نتوانسته است بین کتاب چاپ خود و قاچاق چاپ کن، فرق چندانی را از نظر کیفیت بیابد و متأسفانه باید گفت: نزد برخی از کتابفروشان، این نسخ، بیشتر دیده شده و بهگونهای آنها همراه و همدست با بساطیها و این طراران، آگاهانه و یا ناآگاهانه شدهاند. چرا؟!
کتابفروش با شخصیت و قدیمیای که ندانسته اینگونه کتاب ها را به کتابفروشیاش راه میدهد، بهگونهای چوب حراج بر اعتبار و آبروی خود میزند و چه خوب است دوستان فرهیخته ما، قدری دقت کنند و کافی است میزان تخفیف ارائه شده را در نظر بگیرند و آنگاه از این کار خانمان برانداز، دوری نمایند.
بیست و هفت بار چاپ این کتاب از سوی انتشارات نگاه و حداقل ده ترجمه دیگر، نشان از این امر دارد که این کتاب همیشه خریدار دارد و چه خوب است، با خرید کتاب از ناشران اصلی، به گونهای و تا اندازهای، دست این سارقین را از بازار نشر کوتاه کنیم و نشود حکایت احمدرضا طهوری و چاپ قاچاق هشت کتاب سهراب سپهری ـ که نمیدانم چرا قانون سیسال به پنجاه سال شامل این کتاب نشده و به فراوانی، به گونهای دیگر حق خانواده، سپهری، لگدمال شده و از بین میرود ـ و دستگیری سارق و طرار و رأی قاضی دادگاه که: احمدرضا طهوری، رأساً به خاطر عدم پرداخت حقالتألیف، مبادرت به این کارکرده و دزدیای در کار نیست، و آش آنقدر شور میشود که خان هم صدایش در میآید و دزد و طرار اقرار میکنند که مبادرت به این کار کردهاند و اینبار، رأی به خرید کتاب طراران از سوی طهوری صادر میشود و جناب قاضی میفرمایند: تو که میخواهی کتاب را چاپ کنی، خب، اینها زحمتش را کشیدهاند، حقالزحمهای به آنها بده و کتابها را بردار!
با این گونه قوانین و وضع موجود، را، به جایی نمیبریم و طرارانی که میتوانند دویست هزار نسخه کتاب را بهصورت قاچاقی چاپ کنند، امروز اگر آنها را از در برانیم، فردا از پنجره به درون خواهند آمد و راه را بیراهه میرویم وضعیت صنعت نشر کشور، به علت گرانی سیصد درصدی مواد اولیه ـ کاغذ، فیلم و زینک و ... ـ طی چند ماه گذشته، آنقدر بحرانی هست که نیازی نباشد تا این ضربهها را برای گرفتن آخرین نفسهایش بر اندام نحیفش بنوازیم. از سوی دیگر افت شمارگان کتاب، نفس نشر را به شماره انداخته است.
با اینگونه قاچاقچیان، باید برخوردی درخور داشت و به دنبال عوامل دیگر نیز بود. عواملی همچون چاپخانهها، که یکی پس از دیگری به علت شرایط موجود، رو به تعطیلی نهادهاند و حاضر هستند «پیه» چاپ قاچاق کتاب را برخی از آنها به تنشان بمالند، تا حداقل سیلندر ماشین چاپشان، اندکی بگردد.
با بگیر و ببند مقطعی و عدم ریشهیابی درست و صحیح،، راه به جایی نمیبریم و باید فکری اساسی کرد و شاید نظرخواهی از ناشران متضرر، یکی از راهکارها باشد.
* یکی از دوستان ناشر، این را ششصدهزار جلد بیان میکرد.
نظر شما