مجموعه داستان «زخم شیر» اثر صمد طاهری شب گذشته در مراسم اختتامیه یازدهمین دوره جایزه ادبی جلال به عنوان اثر شایسته تقدیر معرفی شد، داریوش احمدی نویسنده مجموعه داستان «خانه کوچک ما» که پارسال در جایزه جلال به دلیل توجه به فرهنگ بومی در داستاننویسی تجلیل شد، یادداشتی بر مجموعه صمد طاهری نوشته و به صورت اختصاصی در اختیار ایبنا قرار داده است.
تقریبا تمام داستانهای این مجموعه به صیغه اول شخص مفرد نوشته شدهاند و از منظر راویِ معلم، یا دانشجو یا راننده یا نویسنده یا نگهبانِ پارکینگ بیان میشوند. زبانِ داستانها ساده و در عین حال غافلگیرکننده است و موتیفهایی که مثل ترجیعبند از آنها استفاده میشود، فضاسازی خاصی را به مخاطب القا میکنند.
شروع داستانهای صمد طاهری و درک آغازین داستان، مخاطب را تهییج میکند که داستان را نیمهتمام رها نکند. ادوارد سعید درباره opening داستان میگوید: «بدون داشتن ذرهای احساس آغازین، هیچ اثری را نمیتوان شروع کرد و به پایان رساند.»
برخی از داستانهای پیچیدهتر طاهری، از اواسط رویداد شروع میشوند. مثل داستانِ «نام آن پرنده چه بود» که شخصیت اصلی آن یک دانشجوی احساساتی و آرمانگراست که کورکورانه در راه عشق و آرمان های خود جان میبازد. از دیدگاه یک منتقد کلاسیک، اگر نویسندهای بتواند تمام المانهای یک داستان را به خوبی رعایت کند، داستانش بیعیب و نقص است. در اکثر داستانهای طاهری، این المانها به چشم میخورد. و آن چیزی که در این میان، به عناصر دیگر داستان برتری دارد، فضاسازی setting و شخصیتپردازی و کشمکش conflict بین شخصیتهاست.
داستانهای طاهری، بیشتر مرهون فضاسازی ناب و جنوبیاش است که به یاری موتیفها و دغدغههای درونی خودش بر داستان نازل میشود. مثلا در داستان «در دام مانده مرغی» که من آن را یکی از بهترین داستانهای این مجموعه میدانم، نویسنده چندین بار داسی را که کاراکتر اصلی و سرکش داستان، اکبر، در دست دارد نشان میدهد. او با داس صورت خود را پاره میکند. داس، در این داستان، ندای وجدان است و نقش یک موتیف تکرارشونده را دارد که ذهن شخصیت داستان را مدام به خود مشغول میکند. همچنین در داستان، «چیزو فلان و بهمان و اینا» که خود از یک موتیف تکرارشونده قوی در جهت ساخت فضای داستان سود میبرد، بر عملکرد تمام داستان تأثیر بسزایی دارد. داستانِ «در دام مانده مرغی» داستانی است فاکنری، با درونمایهای از گناه و شرارت و آدمکشی و عذاب وجدان، و در نهایت فداکردن همه آنها. داستان، داستانِ یک مهاجرت است.
مهاجرت از نوع جان اشتاینبکیاش که از نظر موضوع و پلات به «خوشه های خشم» و «محصول طوفانی» نزدیک میشود. در این داستان قتلی اتفاق افتاده است و شخصیت اصلی داستان که انسانی سرکش است، بین گناه و شرارت و غیرت و رسم و رسومهای متعارف گیر میکند. او که در این داستان، مرتکب گناهی مضاعف میشود، مجبور میشود به خاطر خواهر شانزده سالهاش که اندامی زنانه دارد و در معرض تجاوز قرار میگیرد، یک نفر را بکشد و از مهلکه بگریزد و در شهری دیگر مجبور میشود او را که وبال گردنش است، به عقد پیرمردی هفتادساله در بیاورد تا بتواند بیدغدغه به کارش ادامه دهد. چون به قول خودش پیری دارد از راه میرسد و باید قدر جوانی را دانست. اما عذاب وجدان و گناه او را رها نمیکند. هر بار که به یاد خواهرش میوفتد با لبه داس صورت خود را پاره میکند.
طاهری، در این داستان کشمکش و درگیری ذهنی و اخلاقی شخصیتهای داستانش را «اکبر و بلقیس و راوی» به خوبی نشان میدهد. (زور زدکه گریه کند. اما گریهاش نگرفت. دست راستش را آورد بالا، انگشت اشارهاش را گرفت سمت کوههای جیرفت و زیر لب فاتحه خواند. ص 65 ) هم چنین در داستانِ «نی زن» که من آن را «گریهی عروس گُنگ» مینامم، پلات و کشمکش درونی شخصیت داستان، با ذهنیت و خاطراتش، او را به سکته میکشاند. عروس نُه ساله شاید نمادی باشد از همان دختری که با «نی زن» زندگی میکند. داستان، در قسمتی یادآورد داستان «خواهران» جویس در دوبلینیهاست و آهنگِ «دختر اوگرینی» که فضای داستان را تسخیر میکند. هر چند نمونههای نزدیکتری به این داستان وجود دارد. مثل داستان «ویولن زن» از هانری بردوی فرانسوی که مردی مجبور میشود در شبی که همسرش مرده است در یک عروسی روستایی ویولن بزند. اما داستان «نیزن» طاهری، داستانی است یگانه و بینظیرکه فقط به خودش تعلق دارد. داستانِ «زخم شیر» ادغام داستان در داستان است. خردهروایتهایی که از دل جنگ و نابسامانیهای زندگی سر برآوردهاند، و در کلیت خود فضایی از رعب و وحشت در شهری جنگ زده را نشان میدهند. کاراکترهای داستان، با مرگ، آن هم مرگی فجیع دمخورند. آنها در اوج ناچاری، مجبورندکپسولهای گاز را بر روی پشت بامها بگذارند تا اگر ترکش خورد، آسیبی به آنها نرسد. در شهری که پرنده پر نمیزند، راوی مجبور میشود سوار بر دوچرخه به منطقهای به نام «آرامگاه» برود و مایحتاج غذایی را فراهم کند. و در نهایت مجبورند از دیوار همسایههایی که دیگر وجود ندارند یا از آنجا رفتهاند بالا بروند و بنا بر ذهنیتِ مادر، مواد غذایی قرض بگیرند تا بعدها روزی اگر آنها را دیدند به آنها پس بدهند. مادرِ راوی در داستان زخم شیر، به عنوان یک شخصیت محوری همه کاره خانواده است.
«خیجو» دخترِ خانواده، مظهر عواطفی فوق انسانی است. در جایی که جنگ همه را فراری داده است، او دو تا کَهره بز را به بغل دارد تا آنها را از مرگ نجات دهد. در این داستان تمام ایدهآلها و ارزشهای زندگی، بر اثر جنگ، بی ارزش میشوند. گاوها، که زمانی برای صاحبانشان شأن و منزلتی اسطورهای داشتند، در میان نخلها به امان خدا رها میشوند. آنها از زور شیری که در سینههاشان جمع شده است، ماغ میکشند. خداحافظی مادر با برداشتن قسمتی از خاک و بوییدن و بوسیدن آن، دلبستگی نوستالژیک انسان را به خاک سرزمینش نشان میدهد. مع مع بزی که بچههایش را از او جدا کردهاند، گاوهایی که سینههاشان ورم کرده و زخم شده است، لنج یکه از ساحل دور میشود، اینها تصاویر و سکانسهایی از فیلمی نئورئالیزم هستند که هرگز اکران نمیشوند مگر در ذهن کسانی که جنگ را با پوست و گوشت و استخوان لمس کرده باشند.
طاهری در داستان «مهمانی»، ما را با دنیای واقعی آدمهایی در محلهای ترسناک آشنا میکند. که وقتی به آنها نزدیک میشویم میبینیم زیاد هم ترسناک نیستند. بلکه شرایط زندگی و فقر و فاقه و اعتیاد و بیکاری آنها را ترسناک کرده است. در ابتدای داستان راننده تاکسی تلفنی، مقصد را «شرقون» مکانی ترسناک توصیف میکند که اگر روز روشن بخواهی آنجا بروی مسألهای نیست. اما شب، نمیتوانم آنجا بروم. «شب، توَ شرقون سر میبُرند.»
بدین ترتیب با همین جمله که از زبان راننده تاکسی تلفنی بیرون میآید، مکانی ترسناک به خواننده معرفی میشود. راوی با دوستش مجبور است که وسیله یدکی «سر پلوس» ماشینی را به دوست قدیمی پدرش، مش لهراسب برساند. او در شبی ترسناک که از ورای حرفهای راننده تاکسی تلفنی بیان میشود با دوستش به محلهای به نام شرقون میرود و آخر جاده آسفالت پیاده میشوند و مجبورند بقیه مسیر را پیاده بروند. تاریکی شب و آبی که توی چاله چولههای زمینهای خاکی جمع شده، بوی لجن و فاضلاب و ماه نیمهای که توی آب با آنها میآید، به ترس و وهم خواننده میافزاید. راوی از دختر لهراسب، «پروانه» میگوید که در کودکی او را دیده و تقریبا همبازیاش بوده است. و انگار در حقیقت دیدن پروانه باعث میشود که او شبانه به شرقون برود. مش لهراسب او و دوستش را به گرمی میپذیرد. راوی در بین عکسهایی که روی دیوار زده شدهاند عکس پروانه را میبیند. و در آن اتاق با شخص دیگری به نام خسرو که اعتیاد دارد مواجه میشود. و بعد مشخص میشود که خسرو، پسر برادر لهراسب و همسر پروانه بوده و پروانه را طلاق داده و به لهراسب، پناه آورده است. داستانهای طاهری بیشتر ادغام داستان در داستان هستند. و همیشه موضوع اصلی داستان، تحت تأثیر عوامل ثانوی و یا بیرونی داستان قرار میگیرد. مثلا در داستان «چیز و فلان و بهمان و اینا»، نقش پرستار، که یک عامل ثانوی است، نقشی پررنگتر از مادرِ بیمارِ راوی دارد. و به عامل اولیه داستان ارتقا پیدا میکند. جمله واره اسمی و توصیفیِ «چیز و فلان و بهمان و اینا» اگر چه تا آخر به عنوان یک نشانه لفظی باقی میماند، اما در لایههایی ژرف میتواند به دلالتهای معنایی فراوان بینجامد یا فضای داستان را برای خواننده ملموستر کند.
دین ترتیب زنِ داستانِ «چیزو فلان و بهمان و اینا»، زنی زخم خورده است که در عشق و ایدهآلهای اجتماعی شکست خورده و با آن که خرج شوهر معتادش را میهد، باید از دست او کتک بخورد و لیچارهای گرگ منشانه آدمهای اطرافش را تحمل کند و گاه خودش نیز با آنها همساز شود. زنِ داستان «سفرِ سوم»، که به طور ضمنی داستانش در داستان شکل میگیرد، با دسته پَنگ نخل، توسط شوهر بیمارش ازاله بکارت میشود و به علت خونریزی میمیرد. دخترِ داستانِ «در دام مانده مرغی»، بلقیس، که شانزده سال دارد در جیرفت مورد تجاوز قرار میگیرد و در شوشتر بالاجبار به خانه بخت فرستاده میشود. او قربانی ذهنیت برادرش اکبر میشود. دخترِ داستانِ «مهمانی» که نامش پروانه است، با آنکه در داستان حضور ندارد، اما از ورای خاطرات راوی در داستان نمود پیدا میکند و در جایی بیسیرت شده است. زنِ داستان «نام آن پرنده چه بود»، که زنی زجر کشیده است، جنازه پسرش را که در راه عشق و آرمانهای انقلابیاش جان باخته است با یک نعشکش به چغاچوبین میبرد. در داستان «خروس»، عمو ابراهیم که دیگر پیر شده است، عشق و جوانی را در وجود خروسش جستوجو میکند. خروسی که میخواند و خروسی که او را نمیبیند از چند خانه آن ورتر جوابش را میدهد.
مردِ داستان «سگ ولگرد» که معلم بازنشسته است و به عنوان نگهبان پارکینگ به کار گماشته شده است، سری به معقولات دارد. و همچنین کاراکترهای اصلی داستان «سفر سوم» که هر دو معلم و داستاننویس هستند، در بخشهایی از داستان، روایتگر نوستالژی روشنفکر جامعه داستان هستند. روشنفکرانی که به قول برشت: «به تصادف زندهاند و اگر بخت از آنها روی برگرداند، از کف رفتهاند.» با این حال، در یک جمعبندی کلی، داستانهای صمد طاهری از وجود و منش او سرچشمه میگیرند. او در بیشتر داستانهایش تلاش میکند که تجارب زیستی خودش و کاراکترهای شناختهشدهاش را بنویسد. کسانیکه با آنها زندگی کرده و همواره همباز رنجها و شکستهاشان بوده است.
نظرات