سه‌شنبه ۶ آذر ۱۳۹۷ - ۱۴:۲۵
جادوی غزل سعدی در چگونه‌ گفتن‌های اوست

نیازکار می‌گوید: در تمامی این غزل‌ها، یک طرف گفت‌وگو، سعدی است که خود آغازگر گفت‌وگوست و بدین ترتیب فضای غزل را از حالت توصیفی به روایی سوق می‌دهد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، چهاردهمین نشست از سلسله نشست‌های سعدی‌شناسی با عنوان «برخوان سعدی» از سوی انجمن فرهنگ و ادب شیراز، با همکاری سازمان اسناد و کتابخانه ملی مرکز فارس و مرکز سعدی‌شناسی در سازمان اسناد و کتابخانه ملی مرکزفارس در سرای سخن برگزار شد.

 در این نشست فرح نیازکار، پژوهشگر، استاد دانشگاه و سعدی پژوه ضمن بزرگداشت میلاد رسول مهر، پیامبر اکرم (ص) با خواندن ابیاتی از مواعظ سعدی به جایگاه ارزشمند پیامبر اکرم در نگاه سعدی اشاره و شعری قرائت کرد.

این سعدی‌پژوه در تبیین این ابیات گفت: سعدی در این ابیات به خصایصی چند از ویژگی‌های پیامبر اکرم (ص) اشاره می‌کند: اعتدال محمد، قدر کمال محمد، شب وصال محمد، ظلال محمد ،مقام محمد، جمال محمد و در نقطه مقابل برشمردن این صفات؛ ماه و فلک، آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی، عرصه‌ گیتی، جنت فردوس، شمس و قمر و زمین و آسمان را قرار می دهد؛ یعنی هرآنچه را که می توان در عالم امکان در حد اعلای ظهور متصور شد؛ و در قیاسی از این دست، به برتری مقام و مکان پیامبر اشاره می کند. صفاتی را که سعدی در این ابیات برمی‌شمارد به واقع بیانگر آن است که این صفات با تمام ظرفیتش در پیامبر ظهور کرده؛ چنانکه فراتر از آن در وجود هیچ پدیده‌ای در عالم هستی نمی‌توان یافت.  گویی خداوند با ودیعه نهادن این صفات در وجود پیامبر، حرف آخر را در این وجود زده است. به باور او انسان به حسب ماهیت و به حسب ذات، ظرفیت بسیار زیادی دارد؛ چنانکه اگر در این پیمانه و ظرفیت انسان، همه عالم هستی ریخته شود؛ هنوز خالی است، حتی همه عالم وجود و همه عالم ممکنات برایش کم است. چون عالم ممکنات در برابر عظمت حق هیچ است و قلب انسان یعنی ظرفیت باطنی انسان ، ظرف معرفت حق است و خانه خداست.

وی افزود: ظرفیت لایتناهی انسان باید پر شود و به فعلیت برسد؛ سعدی با چنین رویکردی، ظرفیت وجودی پیامبر را لبریز از این صفات می داند و معتقد است که  هر آنچه از این صفات در باطن او بوده، در زبانش ، رفتار و گفتار و کردارش به ظهور رسیده است. از  آنجا که سعدی، پیامبر را در قیاس با نوح و خلیل و موسی و عیسی یاد می‌کند، بر این باور است که هر یک به اندازه ظرفیت خودشان، حقایق غیبی را در تاریخ به ظهور رسانده‌اند؛ چنانکه یکی خلیل‌الله است و دیگری روح‌الله و کلیم‌الله و حبیب‌الله! و برآیند همه این مفاهیم در این بیت مولانا نهفته است که: نام احمد نام جمله انبیاست/چونکه صد آمد نود هم پیش ماست.

نیازکار در ادامه سخنان خود به شیوه پرداخت سعدی در غزل‌هایش پرداخت و گفت: جادوی غزل سعدی بیش از آنکه در چه گفتن‌های او باشد، در چگونه گفتن‌های اوست.

به باور او شعر غنایی فارسی زمانی پا می‌گیرد که مسائل اجتماعی و رابطه فرد با اجتماع و جهان هستی، موضوع هنر و ادب می‌شود. در شعر غنایی و بیش از همه در غزل دو روش مختلف در برخورد به واقعیت پدید می‌آید: یکی احساسی ـ عاطفی و دیگری عرفانی. اولی ارزش‌های اخلاقی و اجتماعی زمان را با توجه به برداشت عاطفی از کمال و جمالِ عینی برانداز می‌کند، دومی آن‌ها را مجازی دانسته و رو به ارزش‌ها و کمال و جمال ماورایی می‌آورد. رونق شعر غنایی خاصه غزل فارسی معرف دورانی است که صفت مشخص آن رشد فردیت افراد جامعه و نیاز به بیان برداشت فرد از روابط عاطفی انسان در جامعه و دیگر امور واقع است. احساس و عاطفه آن‌چنان که در شعر غنایی فارسی وصف می‌شود، نوعی رابطۀ اجتماعی است، بیان احساس انسان به هم‌نوع خود است. آنچه در این رابطه بیش از دیگر جنبه‌ها مورد نظر است، احساس آدمی از جمال و کمال است. توجه شاعر به جمال و کمال وقتی کلی است، به صورت عشق و دوستی به انسان توصیف می‌شود؛ احساس عاطفی نسبت به چنین زیبایی با وجود آنکه بیان فردی دارد، یک رابطه اجتماعی است.

این سعدی‌پژوه گفت: موضوع مرکزی غزل فارسی احساس و دریافت شاعرانه از جمال و کمال است. شاعر تجسم چنین کمال و جمالی را در انسان زیبا می‌جوید و احساس خود را از آن وصف می‌کند. وصفی که در غزل فارسی دیده می‌شود، بسته به خصلت این زیبایی و رابطۀ شاعر با آن، رنگ عاطفی یا عرفانی یافته است. در مورد اول شاعر به زیبایی دل می‌بازد و در مورد دوم آن را می‌ستاید؛ در یکی زیبایی و کمال انسانی در نظر است و رابطه شاعر با آن رابطه‌ای مبتنی بر عشق باختن به معشوق است و در دیگری رابطه عارف با معبود توصیف می‌شود. به باور او  غزل بیشتر  شاعران حاصل تامل آنان بر احساس عاطفی میان عاشق و معشوق است تا اینکه نمایشگر تجربه شخص خود آن‌ها باشد؛ تصویرهای غزل آنان چنان نیست که احساس رابطه‌ای بی‌واسطه با رنج عشق و شوق به زیبایی را بیان کند، اما احساس و عشقی که در غزل سعدی توصیف می‌شود، احساس و عشقی است که با تار و پود خصیصه‌های نوع انسان آمیخته شده است. این عشق و زیبایی مبشر دوستی و آرمان‌خواهی انسان اجتماعی و در عین حال فردیت یافته ایرانی است چنانکه در غزل : هر که چیزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد/ آنکه محرابش تو باشی، سر ز خلوت برنیارد؛  سعدی در این اشعارکلی‌سرایی نکرده، وصف مشخص انسان زیبا را با تعهد فردی خود به زیبایی همراه ساخته در عین آنکه می‌تواند تعمیمی عام و همگانی داشته باشد.  از سوی دیگر سعدی به ندرت زیبایی را به صفات خود آن و مستقیما می‌سراید، اغلب آن را به کمک اثری که در انسان دارد ، توصیف می‌کند؛ یعنی شیفتگی به زیبایی را بیشتر از رهگذر صفات آن توصیف می‌کند ؛ یعنی سعدی زیبایی مؤثر را توصیف می‌کند. هم چنین موضوع‌ها و اندیشه‌های انتزاعی و عرفانی در غزل سعدی از ابهام بیرون می‌آیند و تشخّص پیدا می‌کنند چنانکه در غزل: همه عمر برندارم سر از این خمار مستی/ که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی/ تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد/ دگران روند و آیند و تو هم‌چنان که هستی. اندیشه‌ای کردن موضوع و به تصویر درآوردن اندیشه، راهی است که سعدی برای تجسم مطلب می پیماید.


            

این شارح غزل سعدی در ادامه گفت: یکی از راهکارهای دیگری که سعدی برای تاثیرگذاری بیشتر در غزلیاتش از آن بهره می‌برد؛ تکیه بر عنصر گفت‌وگو است؛ بدین ترتیب که در ابتدای هر غزل، مقدمه‌ای را روایت می‌کند و پس از آن در ابیات پایانی شخصیت‌های روایت او به گفت‌وگو می‌نشینند؛ تبدیل غزل از تک صدایی به چند صدایی باختین‌وار، نشان از شکوفایی و پویایی اندیشه دارد؛ چنانکه در غزل:  چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را/چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را...../ چشم گریان مرا حال بگفتم به طبیب/ گفت یک بار ببوس آن دهن خندان را/ گفتم آیا که در این درد بخواهم مردن/ که محالست که حاصل کنم این درمان را/ پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندم/ غایت جهل بود مشت زدن سندان را/ سعدی از سرزنش خلق نترسد هیهات/ غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را/ سر بنه گر سر میدان ارادت داری/ ناگزیرست که گویی بود این میدان را. و نیز غزل؛ .... عاشقی سوخته‌ای بی سر و سامان دیدم/گفتم: ای یار مکن در سر فکرت جان را/نفسی سرد برآورد و ضعیف از سر درد / گفت : بگذار منِ بی سر و بی‌سامان را/ پند دلبند تو در گوش من آید؟ هیهات!/ من که بر درد حریصم، چه کنم درمان را/ سعدیا عمر عزیزست به غفلت مگذار/وقتِ فرصت نشود فوت، مگر نادان را. هم‍چنین است غزل؛... با خداوندگاری افتادم/ کش سر بنده پروریدن نیست/ گفتم ای بوستان روحانی/ دیدن میوه چون گزیدن نیست/گفت سعدی خیال خیره مبند/ سیب سیمین برای چیدن نیست و یا.... دی به امید گفتمش : داعی دولت توام/ گفت دعا به خود بکن گر به نیاز می‌کنی/گفتم اگر لبت گزم می خورم و شکر مزم/ گفت خوری اگر پزم قصه دراز می‌کنی/سعدی خویش خوانی ام پس به جفا برانی ام/سفره اگر نمی‌نهی در به چه باز می‌کنی؟

نیازکار در انتها گفت: چنان که مشاهده می‌شود، در تمامی این غزل‌ها، یک طرف گفت‌وگو، سعدی است که خود آغازگر گفت‌وگوست و بدین ترتیب فضای غزل را از حالت توصیفی به  روایی سوق می‌دهد تا ضمن جلب توجه مخاطب، کلام را پویاتر سازد.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها