سیوپنجمین جشنواره فیلم کوتاه تهران؛ بخش کتاب-سینما/14
کارگردان فیلم «موج کوتاه»: نبود «حق مالکیت معنوی» اقتباس را با مشکل روبهرو کرده است
محمد اسماعیلی، کارگردان فیلم کوتاه «موج کوتاه» معتقد است که ما ساخت و ساز درست و حسابی برای موضوع «حق مالکیت معنوی» نداریم و سیستم صنعتی چرخه فرهنگ آنقدر قدرتمند نشده است که یک نفر جلو بیاید و بگوید که ما این قصه را از شما میخریم؛ به همین دلیل آثار قدرتمند روی زمین مانده و اقتباس نمیشود.
کمی درباره فیلم «موج کوتاه» توضیح دهید؟
«موج کوتاه» فیلمی 15 دقیقهای است که اقتباسی از اثر «ما نمیشنویم»، غلامحسین ساعدی است. در این اثر من دست به اقتباس آزاد زدهام؛ اما به هر حال کار بسیار نمادین است و ما با شکلی از استبداد یا قدرت رسانهای طرف هستیم که به شکل بلندگو در فضا میپیچد و میتواند هر نگاهی حتی نگاه فرهنگی و هنری داشته باشد. به نظر من واکاوی این قصه به فیلم ضربه خواهد زد؛ چراکه اگر نقطه پایان لو برود، لذت فیلم از بین میبرد.
پس مخاطب با فیلمی تک خطی روبهرو است؟
بله دقیقا. برای توضیح بهتر باید بگویم که یک سری از فیلمهایی که ما در جشنواره میبینیم شکل مصاحبه رادیویی دارند و آنقدر اتفاق کلامی در آن رخ میدهد که اگر ما پنج تا از روایتها را هم تعریف کنیم، اتفاقی رخ نمیدهد؛ اما در این فیلم ما با یک اتفاق طرف هستیم و همین دست ما را برای تشریح موضوع فیلم میبندد.
شما از کتاب نمایشنامه «ما نمیشنویم» غلامحسین ساعدی اقتباس کردید که در این کتاب ما با سه نمایشنامه روبهرو هستیم. از طرفی این نمایشنامه قبلا از سوی خود ساعدی به فیلمنامه هم تبدیل شده است. شما از آن فیلمنامه در این اثر استفاده کردهاید؟
خیر. همانطور که گفتم من دست به اقتباس آزاد زدهام. واقعیت این است که داستان «ما نمیشنویم» را یک نفر برای من تعریف کرد و من بسیار به این قصه علاقهمند شدم. وقتی به سراغ تهیه این اثر رفتم، فایلی به دستم رسید که از سه فیلمنامه تشکیل شده بود. سوال شما برای من جالب است؛ چراکه من از این موضوع اطلاع نداشتم اما الان که فکر میکنم میبینم که دو تا از این فیلمنامهها چقدر به نمایشنامه نزدیک است و تنها همین اثر ویژگیهای محسوس فیلمنامه را دارد. از طرفی من فکر میکنم که «ما نمیشنویم» نمیتوانسته در ابتدا نمایشنامه بوده باشد، شاید هم بوده؛ اما به دلیل آنکه صدا عنصر مهم این داستان است، کار روی نمایشنامه آن بسیار سخت است. من فیلمنامه را خواندهام و تغییرات اساسی به آن دادهام و کار نهایی «موج کوتاه» است که این روزها در حال اکران است.
پیش از شما بزرگانی مانند ناصر تقوایی و داریوش مهرجویی هم در فیلمهای «دایره مینا» و «گاو» به سراغ آثار غلامحسین ساعدی رفتهاند. این موضوع کار را برای شما سخت نکرد؟
واقعیت این است که من قصد مقایسه، مقابله یا رقابت با بزرگانی مثل مهرجویی و تقوایی را نداشته و ندارم. نکته مهمی که در این بین وجود دارد این است که ما نباید از ذات اقتباس ادبی غافل شویم. متاسفانه سینمای ما در این سالها از اقتباس دوری کرده است و چنین نگاههایی ما را دورتر میکند. اگر در کشور ما هم اقتباس رونق داشت بدون شک ما امروز فقط از فیلم «گاو» یا «دایره مینا» به عنوان آثار فاخر نام نمیبردیم. متاسفانه ما راه را اشتباه رفتهایم.
چرا فکر میکنید که ما راه را اشتباه رفتهایم؟
متاسفانه مسیر اقتباس بعد از دهه 60 بسته شد و امروز انقدر تعداد این فیلمها انگشتشمار است که نام همه این آثار در ذهن ما باقی مانده است. ما باید به این موضوع توجه داشته باشیم که اگر مبنای قصه برای یک فیلمساز جذاب باشد و بتواند آن را تبدیل و آداپته کند، موفق خواهد شد.
نمونهای از این اقتباسهای موفق میتوانید، ذکر کنید؟
شاید یکی از موفقترین اقتباسهای سینمای ایران فیلم «ناخدا خورشید» باشد. در این فیلم ناصر تقوایی به قدری درخشان عمل کرده و توانسته به خوبی آن را بومی کند که آدم حس میکند، این داستان از اول هم برای او بوده و این تقوایی نبوده که دست به اقتباس زده است، بلکه همینگوی از او اقتباس کرده و از روی فیلم تقوایی، داستانی را نوشته است.
شما قبول دارید که اکثر آثار اقتباسی در سینمای ایران با موفقیت همراه بوده است؟
با بله یا خیر نمیتوان به این سوال پاسخ داد. به نظر من به قدری سهم اقتباس در سینمای ایران کم است که ما تقریبا نام همه این آثار را میدانیم و شاید این ماندگاری به دلیل خوب بودن فیلم نباشد و تنها به کم بودن آثار اقتباسی برگردد. در کشور ما اقتباسگران کم هستند در صورتی که فیلمسازی دنیا بر پایه اقتباس جلو میرود. شما توجه کنید که این روزها خیلی از کمپانیهای مشهور دنیا بلافاصله بعد از پرفروش شدن یک اثر به سراغ نویسنده و ناشر آن میروند و شروع به اقتباس و ساخت فیلم از آن اثر میکنند. در تکمیل پاسخ به سوال قبلی شما باید بگویم، من وقتی به سراغ ساخت این فیلم رفتم به ذات اقتباس نگاه میکردم و خودم را در مقایسه با بزرگانی مثل تقوایی و مهرجویی نمیدیدم. درسته که اداپته کردن اقتباس برای من جذاب است اما تلاش میکنم تا به سراغ داستانی بروم که درونمایه آن نظر من را به خودش جلب کند.
چه اتفاقی رخ داده است که بیشتر فیلمسازان ما برای اقتباس به سراغ چند نویسنده خاص مثل غلامحسین ساعدی میروند و توجهی به سایر نویسندگان ندارند؟
به نظر من این انتخابها به خلق و خوی فیلمسازان برمیگردد. شاید برای من داستان «داشتن و نداشتن» جذابیت نداشته باشد یا اگر به من باشد همین فیلم «دایره مینا» که از داستان «آشغالدونی» اقتباس شده، مورد پسند نباشد. من فیلم «گاو» را خیلی دوست دارم؛ اما خودم میدانم که از اگر با کتاب «عزادران بیل» روبهرو میشدم این داستان را برای اقتباس انتخاب نمیکردم؛ چراکه مورد پسند من نیست. بنابراین ما به این نتیجه میرسیم که نام نویسنده چندان برای اقتباس تاثیرگذار نیست و نکته مهم این است که خلق و خوی فیلمساز به چه داستانی نزدیک است و با آن ارتباط برقرار میکند. به نظرم شما در اینجا به این دلیل این سوال را مطرح کردید که تعداد اقتباسها در سینمای ایران بسیار کم است و اگر تعداد آثار اقتباسی چند برابر بود، هیچ وقت شما چنین سوالی را از من نمیپرسیدید. البته نباید در پاسخ به این سوال از ضعف فیلمسازان چشمپوشی کنیم، چراکه اگر ما گرفتار چنین وضعیتی شدهایم، مقصر اصلی فیلمسازان هستند.
اگر در آینده نزدیک دوباره به سراغ اقتباس اثری بروید، چه نویسندهای را برای این کار انتخاب میکنید؟
من بسیار علاقهمندم که اگر شرایط فراهم باشد، به سراغ داستانهای صادق هدایت بروم؛ چراکه با توجه علاقه من به اقتباس آزاد، این ویژگی به خوبی در داستانهای صادق هدایت فراهم است. من فضای مجموعه داستان «ترس و لرز» ساعدی را هم بسیار دوستم، داستانهایی که به قدری به هم وصل هستند که خواننده فکر میکند با یک رمان روبهرو است و نه یک مجموعه داستان؛ اما به هر حال با اینکه به آن داستانها علاقه دارم؛ اما دوست ندارم تا از آن آثار دست به اقتباس بزنم. باید توجه داشته باشیم که اقتباس شرایط خاص خودش را دارد.
با همه این تفاسیر چرا سینماگران ما کمتر به اقتباس ادبی میپردازند؟
در پاسخ به این سوال باید به دو نکته توجه کنیم. اولین نکته این است که ما ساخت و ساز درست و حسابی برای موضوع «حق مالکیت معنوی» نداریم و سیستم صنعتی چرخه فرهنگ آنقدر قدرتمند نشده است که یک نفر جلو بیاید و بگوید که ما این قصه را از شما میخریم. در حال حاضر داستانهای بسیار قدرتمندی از دهه 60، 70 و 80 داریم؛ اما به دلیل معیوب بودن چرخه اقتصادی نه آنقدر قدرت داشتهایم که برویم جلو و با شخصی مثل محمود دولتآبادی همکاری کنیم و نه از آن طرف نویسندهای حاضر است بیاید و اثرش را رایگان به فیلمساز بدهد؛ چراکه بعد از ساخته شدن اثر دیگر چه کسی به سراغ خواندن اثر میرود و او باید از کجا پول دربیاورد. متاسفانه سیستم بیمار است. البته ما نباید همه تقصیرها را گردن فیلمساز بیندازیم و بگوییم چرا اقتباس نمیکنید. بدون شک باید به این نکته نیز توجه داشته باشیم که نویسندهای که اثرش فروش خوبی دارد، حاضر نیست اثرش را رایگان به فیلمساز بدهد و فروش کتابش را متوقف کند. اگر سیستم اقتصادی صحیح باشد و کتاب خریداری شود. دیگر چنین شرایطی را نمیبینیم و نویسنده هم راضی است که یک پولی دریافت کند و اثرش به فیلم تبدیل شود. این یکی از پاشنه اشیلهای سینمای ماست که ما از آن ضربه خوردیم؛ از طرفی من فقط اصل داستان را میخواهم بردارم اما نویسنده میخواهد اعمال نظر کند، در صورتی که من میخواهم داستان را به شکلی که دوست دارم روایت کنم. همین موضوع دلیلی میشود تا به سراغ نویسندگان نسل قبل بروم و همین میشود که شما میگویید چرا فیلمسازان آنقدر از بیژن نجدی یا غلامحسین ساعدی اقتباس میکنند.
نکته دوم به اتفاقات دهه شصت برمیگردد؛ درست زمانی که سینمای شکل گلخانهای پیدا میکند و خبری از سینمای آزاد نیست و همه چیز مدیریت میشود و ما شاهد یک سینمای دولتی هستیم. بعد از اتفاقات دهه 60 به یکباره سینما تصمیم میگیرد که مستقل شود و همین موضوع باعث میشود جایگاه فیلمنامهنویس ارتقاء پیدا کند. در چنین شرایطی فیلمنامهنویسان اصرار داشتند که بگویند ما به داستانهای گذشته نیازی نداریم و مستقل مینویسیم. از طرفی نگاه مدیران فرهنگی این بود که ما در شرایط فعلی همه چیز داریم و خودمان تولید محتوا میکنیم. این اصرار تا امروز هم پابرجا بوده است؛ در حالی که در ادبیات بستر مناسبی وجود دارد و میشود از این گنجینه استفاده کرد. در چنین شرایطی تنها کافی است که ما کتاب بخوانیم تا این فضاها و داستانهای بکر را کشف کنیم.
خواندن نکته بسیار مهمی است. آیا این خواندن در فیلمسازان ما فرهنگسازی شده است و آیا این افراد واقعا کتاب میخوانند؟
واقعیت این است که خود من نیز فرد کتابخوانی نیستم و شاید کل کتابهایی که خواندهام به عدد 150 نرسد اما با هدف میخوانم. من با یک آدم کتابخوان فرق میکنم و با یک نگاه سینمای به سراغ کتاب میروم. برای مثال اگر کتابی باشد که به من سوژه تصویری بدهد از آن استفاده میکنم و گاهی چنین کتابهایی را چندین بار میخوانم.
بهعنوان آخرین سوال، با توجه به شرایط موجود راهکار شما برای خروج از شرایط فعلی چیست؟
یک جایی مثل فیلم کوتاه که چرخه اقتصادی ناقصی دارد، نمیتواند هزینهها را جبران کند و بازگشت سرمایه ندارد. مگر آنکه فیلم چند جایزه ببرد تا حداقل هزینههای تولید دربیاید. بنابراین در چنین شرایطی اگر فیلمساز فیلم کوتاه به سراغ اقتباس میرود، این یک کار حسی و دلی است و اگر ما قصد داریم که این موضوع را بررسی کینم باید به سراغ سینمای بلند برویم؛ یعنی جایی که عرضه و تقاضای مناسبی وجود دارد و چرخه اقتصادی درست است. سوال من این است که در سینمای بلند ما چرا این اتفاق رخ نمیدهد. پیشنهاد من این است که سازمانهایی که به عنوان سرمایهگذار در سینما فعالیت میکنند، بخشی از فعالیتهای خود را به این موضوع اختصاص دهند. یعنی اگر قرار است 20 فیلم در سال تولید کنند، چهار فیلم را اقتباسی بسازند. اگر ما واقعا به دنبال راهکار هستیم، باید چنین راهی را در پیش بگیریم. در چنین شرایطی فیلمساز به سراغ قصههایی میرود که مردم بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند و به این شکل اقتباس رونق میگیرد.
نظر شما