بیژن زرمندیلی نویسنده ایرانی مقیم ایتالیا بود که آثارش را به زبان ایتالیایی مینوشت که با استقبال مردم ایتالیا مواجه میشد. زرمندیلی روز 18آبان بر اثر بیماری در شهر رم درگذشت، به همین مناسبت ابوالحسن حاتمی دوست و مترجم آثار او به فارسی یادداشتی را در اختیار ایبنا قرار داده است.
ریکاردو کریستیانو، روزنامهنگار و مفسر رادیوی ایتالیا دربارهاش مینویسد:
«بیژن تنها یک روزنامهنگار و تنها یک نویسنده نبود، از دور زمان در حال برقراری ارتباط میان روایت و حافظه بود، بین کویر و دریا، بین زندگی و سنت، بین سیاست و احساسات. با مذهب دوستی نداشت، ولی به آن احترام میگذاشت، پیرامونش به تفکر مینشست، نیرو و معنای وجودش را برای انسان میشناخت. سیاست یار نوجوانیاش بود، ولی به آن بسنده نمیکرد، لباس بر آن نمیپوشاند، قادر به بیان تمام آنچه به نظرش مهم میآمد نبود. رنگها در علایقاش، پژوهشهایش، که همواره متوجه روان انسانی بود، نقش مهمی داشتند.»
او در 19 سالگی برای ادامه تحصیل به ایتالیا آمد و در رشته معماری ثبت نام کرد ولی پس از مدت کوتاهی با پیوستن به صف فعالان سیاسی علیه رژیم پهلوی درس را رها و تمام وقت خود را در خدمت تشکیلات سازمان انقلابی حزب توده ایران قرار داد. در این بین مدتی نیز در رشته علوم سیاسی ثبت نام کرد ولی آن را هم نیمهکاره رها کرد. همواره چون فردی متعهد به جنبش دموکراتیک مردم ایران در جهت رشد و پرورش افکار عدالتخواهانه و دفاع از حقوق زحمتکشان در سطح رهبری این سازمان فعالیت کرد بدون اینکه در پی پست و مقامی باشد. در طی بیست سال قبل از انقلاب و فعالیتهای سیاسی با بزرگترین شخصیتهای فرهنگی و سیاسی ایتالیا، اروپا و آسیا آشنا شد ولی همواره افتادگی و متانت خود را حفظ کرد. او در سازماندهی گروههای حقوق بشری برای بازرسی زندانهای ایران، ارسال کمیسیونهای تحقیقاتی به ایران از جمله آتشسوزی سینما رکس آبادان و غیره نقش مؤثری داشت.
بیژن زرمندیلی پس از انقلاب حرفه روزنامهنگاری را با سردبیری بخش خارجی مجله معتبر «آسترولابیو» شروع کرد. این مجله توسط فروچو پارّی، یکی از فرماندهان پارتیزانی ضد فاشیست ایتالیا و اولین نخست وزیر دولت اتحاد ملی این کشور بعد از جنگ دوم جهانی، پایه گذاری شده بود. بعد از آن به مدت طولانی با مجله «سیاست بین المللی» همکاری کرد و جُنگ هفتگی تحلیلی در رابطه با مسایل ایران و خاورمیانه در کانال تلویزیون دولتی را اداره میکرد. سپس با عنوان «فرستاده ویژه» به گروه رپوبلیکا – اسپرسو پیوست و روزانه مقالاتی تحلیلی برای این گروه مینوشت، که یا در روزنامه سراسری یا روزنامههای محلی این گروه، که یکی از دو موسسه مهم مطبوعاتی ایتالیاست، چاپ میشدند. او همچنین جزو همکاران ثابت مجله تحلیلات بینالمللی «لیمس» در زمینه خاورمیانه بود و مقالاتش جزو پر خوانندهترین نوشتههای این مجله به حساب میآمد.
لوچو کَرَچولو، پایهگذار و سردبیر «لیمس» در پیامی که برای شب بزرگداشت او در 18 آپریل فرستاد میگوید:
«نمیدانم چه مدتی است که افتخار دوستی و آشنایی با بیژن را دارم و از طریق این اقبال استثنایی درهای کشور بزرگی مانند ایران درمقابلم چشمان گشوده شده... میتوانم بگویم که بیژن به من کمک کرد تا با نظرات، تضادهای سیاسی، مبارزه بر سر قدرت موجود در ایران آشنا شده و به منشأ آنها پی برم... از طریق آموزههای او من، تمام خوانندگان و همکاران مجله لیمس اندکی به شناخت دنیایی نزدیکتر شدهایم که حتماً متفاوتتر و دورتر از جهان ماست، ولی برای فرهنگ جهانی بسیار مهم است. فکر نمیکنم این مهم با شخص دیگر و یا ایرانی دیگری جز بیژن امکانپذیر بود. او به همراه شناخت وسیعش قادر است آن سّر زندگی، عمق و شادابی در توضیح مسایل اغلب ناشاد، را به تو منتقل کند و به سوی شناخت از یک کشور، یک مردم، یک داستان بکشاند. برای آنچه کرده و برای دوستی اش همواره شکر گزار بیژن هستم، و بخصوص گمان میبرم که شکرگزار او تمام خوانندگان «لیمس»، روزنامهها و مجلاتی هستند که برایشان مطلب نوشته، و همچنین خوانندگان کتابهای زیبایش که صحنه برخی از وقایع آنها شهرهای ایتالیا است ولی ریشه اش بی شک به بیژن و ایران بر میگردد».
بیژن همچنین چند دوره برنامه صبحگاهی رادیویی، که به معرفی سر تیتر روزنامههای مختلف میپرداخت و بعد به سوالات شنوندگان پاسخ میداد را جلو برد. از او مصاحبههای بسیاری در آرشیو تلویزیون و رادیوهای ایتالیایی موجود است چون همواره در مواقع حساس از او به عنوان کارشناس اوضاع خاورمیانه دعوت به عمل میآمد.
از او همچنین چندین رساله طولانی تحت عناوین «بیوگرافی محمد مصدق»، «مدارک یک کشتی ربایی در رابطه با کشتی آکیله لآئورو»، «مقدمه بر کتاب بوف کور و سه قطره خون صادق هدایت»، باقی مانده است.
تا بهحال شش رمان او به زبان ایتالیایی چاپ شده که عبارتند از «خانه بزرگ منیریه» (1384)، «تابستان بی رحم است» (1387)، «در قلب دشمن» (1389) ، «ارواح در کویر»(1391)، «سیمون سینیوره بدیدارم بیا» (1393)، داستان سیما (1396). کتاب دیگری از او باقی مانده که در آیندهای نزدیک چاپ خواهد شد. صحنه رمانهای او اغلب یا ایران بود، ایرانی که او از آن به نام «ایران ذهنی من» یاد میکرد، یا شخصیتهای ایرانی در مهاجرت. این کتابها هنوز روی پیشخان کتابفروشیها موجود است و سالیانه بین صد تا صد و پنجاه جلد از هرکدام به فروش میرود. متأسفانه کتابهای او در ایران ترجمه و پخش نشده اند. «تابستان بی رحم است» رمانی که چند جایزه برده، درباره دانشجویان هم دوره و هم سازمانی او است که با ایده های انقلابی برای سازمان دهی زحمتکشان به ایران میروند ولی به دست ساواک اسیر و کشته میشوند که خود من به فارسی آن را ترجمه کردهام،
در مورد او و آثارش دانشجویان مختلف دکترای ادبیات تحقیق و بررسی کردهاند و پایاننامههای تحصیلی نوشته اند. آلیچه مَیجّانو که پایان نامه دکترایش را به نویسندگان خارجی در ایتالیا اختصاص داده مقاله رسایی درباره اش دارد. استاد و محقق بزرگ ایتالیایی «آسور روزا» در کتاب خود تحت نام «نویسندگان و توده» در رابطه با دومین رمان بیژن زرمندیلی مینویسد: او «در صف کسانی قرار دارد که بهرغم وابستگی اصالتشان به صدها شهر دیگر دنیا، به زبان ایتالیایی مینویسند و دارای ارزش والایی است»، و وی را جزو نویسندگان «آینده ما» میخواند.
از زمان دریافت خبر فوت او دوستان و همکاران بسیاری درباره او نوشتهاند، از جمله دانیلا پادوآن که نوشتهاش را با این جمله آغاز میکند «باور اینکه او، جهان او، داستانهایش، فرم سخن گفتن و ابراز نظراتش، قاطعیت یا هزلش، شوخطبعی یا عالمانهاش، دیگر وجود ندارد مشکل است. زمانی که نویسندهگانی چیره دست و خلاق چون او میروند، شخصیتهای ساخته در ذهن او و مکتوبش باقی میمانند و آثاری ناتمام».
بیژن زرمندیلی بهرغم زندگی پرمخاطره سیاسی و بیماری قلبیای که از جوانی اورا رنج میداد (دوبار عمل قلب دریچه میترال)، همواره خوشخو و مهربان بود. به شهادت تمام کسانی که او را شناختهاند، همیشه با افتادگی به سخنان مخاطبش گوش میداد و با او در همان سطح گفتوگو میکرد. برای او شغل مخاطب مهم نبود، بلکه خود آن فرد مورد نظر بود. از روزنامهفروش محل گرفته تا بالاترین مقام دولتی. از جزمگرایی همواره به دور بود و درباره هر مسالهای با دیدی باز و خارج از تعصب برخورد میکرد. در بسیاری از پیامهایی که در این مدت کم از دوستان و آشنایان مقیم شهرها و کشورهای مختلف دریافت کردهام همه براین نکته متفقالقولند که انسانی ویژه از بین ما رخت بر بسته است.
حدود دوسالونیم پیش، پس از مدتها بحث و گفتوگو توانستم او را که بیش از بیست و سه سال به میهن باز نگشته بود متقاعد به سفر به ایران کنم. در بازگشت همواره طرح سفری طولانی به ایران را میریختیم که با بیماریاش امکانپذیر نشد. غم دیگر من اینست که شخصیتهای سرشناس ادبی و فرهنگی چون او بیشتر در خارج از وطن شهرت دارند تا در درون کشورشان، و این ظلم عظیمی است در حق آنها و ضایعه بزرگی برای ملت کشورم. در آخر مایلم مرثیه برای بیژن زرمندیلی را با این شعر علی آذر شاهی «آتش» پایان دهم.
یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت
خانه ات آباد کاین ویرانه بوی گل گرفت
از پریشان گوییام دیدی پریشان خاطرم
زلف خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت
پرتو رنگ رخت با آن گل افشانی که داشت
در زیارتگاه دل پروانه بوی گل گرفت
لعل گلرنگ تو را تا ساغر و مِی بوسه زد
ساقی اندیشهام، پیمانه بوی گل گرفت
عشق بارید و جنون گل کرد و افسون خیمه زد
تا به صحرای جنون افسانه بوی گل گرفت
از شمیم شعر شورانگیز آتش، عاشقان
ساقی و ساغر، مِی و میخانه بوی گل گرفت
نظر شما