با توجه به موضوع این کتاب، میزگردی با حضور حجتالاسلام والمسلمین محمدرضا زائری؛ نویسنده و پژوهشگر، احسان عباسلو؛ نویسنده، مترجم، منتقد ادبی و ابراهیم اکبری دیزگاه؛ نویسنده و منتقد ادبی در ایبنا برگزار شد. حاضران در این نشست ضمن تاکید بر پرداختن به موضوع اربعین در قالب رمان و داستان، با ارائه دیدگاههای موافق و مخالف خود، به بررسی نقاط قوت و ضعف «احضاریه» پرداختند.
رویکرد کلی شما نسبت به موضوع کتاب «احضاریه» و شیوه روایتی که برای داستان از سوی نویسنده مورد استفاده قرار گرفته، چیست؟
عباسلو: رویکرد نقد من در این جلسه، داستانی است و ورودی به مفاهیم دینی و صحت و سقم منابع و مراجع مورد استفاده ندارم. طبیعتا مانند بسیاری از داستانهای کلاسیک ما، در این اثر نیز کهنالگوی سفر را داریم. همیشه در کهنالگوی سفر، شخصیت محوری داستان اول قهرمان نیست و باید آن سفر را به انجام برساند تا قهرمان تلقی شود. این الگو همیشه با تحول همراه بوده است. نمونههای این سبک را در ادبیات انگلستان هم داریم. سلحشوران و شوالیهها برای اینکه جزو افراد مورد اعتماد و نزدیک شاه آرتور شوند، باید کارهایی را انجام میدادند، در یک سفر بلند یک سری قهرمانیها از خود نشان میدادند تا به جایگاه سلحشوری برسند. بعدها پژوهشگران و منتقدانی همچون پراپ روی همین سبک کار کرده و الگویی خلق کردند.
کهنالگوی سفر در ادبیات ما هم وجود داشته که اتفاقا ادبیات معناگرا و ادبیات عرفانی بیشتر از آن استفاده کرده است. شخصیت اصلی، ابتدا هیچ، زیر هیچ یا حتی منفی بوده، دورهای را طی کرده و دچار تحول رفتاری و اعتقادی شده و در نهایت تبدیل به قهرمان میشود. در «احضاریه»، با وجود اینکه موذنی از کهنالگوی سفر استفاده کرده، ولی بهنظر من هیچ قهرمانی شکل نمیگیرد و یا تحول قهرمانی و موضعی که این قهرمانی باید خود را در آنجا نشان دهد، اتفاق نمیافتد یا پررنگ نیست. خیلی سطحی به آن پرداخته شده که فکر میکنم این مورد از ضعفهای کتاب است.
ریتم داستان از ابتدا تا پایان چگونه است؛ آیا میتواند مخاطب امروزی را به خود جذب کند؟
عباسلو: 50 صفحه نخست کتاب، بسیار خستهکننده است. در تمام کتاب، هیچ هیجان و نقطه اوجی در روند داستان وجود ندارد. داستان با یک ریتم کندِ خستهکننده و در بیشتر صفحات آن با یک ریتم غیر ادبی، پیش میرود. مشخصا هر داستانی طبق تقسیمبندی ارسطویی، یک گشایش، یک بدنه و یک پایانبندی دارد که گشایش داستان از مهمترین عناصر برای داستاننویسان است، چون آنجایی است که مخاطب را جذب میکند. نقش گشایش در داستان بسیار مهم است و حتی پژوهشهای دانشگاهی بسیاری روی گشایش داستانهای شاخص انجام شده است. متاسفانه گشایش این داستان، بههیچ وجه جذابیت لازم را ندارد. یکنواخت با زبان خستهکننده آغاز میشود و درگیر مسائل ساده در قالب دیالوگهای معمولی است. گشایش نیز یکی از نقاط ضعف کتاب حاضر است. 50 صفحه کسلکننده خیلی زیاد است، هرچند در ادامه نیز اتفاق خاصی رخ نمیدهد.
البته عدم انتقال هیجان به مخاطب، مشکل عمده داستان ایرانی است که به کسادی بازار این آثار نیز منجر شده است. در بهکارگیری دو بُعد تعلیم و لذت که هوراس در قرن 6 پیش از میلاد به آن اشاره کرده بود، در بسیاری از داستانها بهویژه داستانهای دینی بیشتر بر بُعد تعلیم تاکید میشود، در حالیکه امروزه بیشتر جنبه لذت داستان مورد تاکید است. من معتقدم 95 درصد داستان باید لذت باشد و پنج درصد تعیلم و تازه همین پنج درصد هم بهتر است غیرمستقیم منتقل شود. متاسفانه داستانهای ما این هیجانپردازی و هیجانسازی را ندارند. ترفندی که یکسری کارگردانها در سینما بهکار میبرند و در داستان هم میتوان بهکار برد این است که از قبل میتوانند یکسری صحنهها را از ابتدا درنظر بیاورند. در بسیاری از فیلمهای سینمایی، فیلمنامه برای بازیگر خاصی نوشته میشود، چون میدانند مخاطب دوست دارد بازیگر را در قالب فلان شخصیت ببیند. به برخی صحنهها میتوان اینگونه هیجان و زیبایی داد.
بعضی داستاننویسان ما با داستان جلو میروند و میگویند ما این صحنهها را در دل داستان خلق میکنیم، ولی متاسفانه گاهی یک داستان این فرصت را نمیدهد و طوری پیش میرود که نویسنده نمیتواند آن صحنهای را که مخاطب دوست دارد، خلق کند. این هم از مشکلات داستان این کتاب است. در بسیاری صفحات داستان به یک مقاله علمی تبدیل شده بود و انگار تاریخ اسلام و عاشورا را مرور میکردیم. البته مشخص است از یک جاهایی خود نویسنده این را فهمیده و از آن فرار میکند. در صفحه 185 این موضوع را از زبان سردبیر اعتراف کرده که بجای داستاننویسی، تاریخ اسلام را دوباره شرح میدهد. حتی نکات تازهای برای جذب مخاطب امروز در این اثر دیده نمیشود.
نکته دیگر این است که داستان تمرکز ندارد. داستان بسیار پراکنده است، از مشهد شروع میشود، بعد سراغ مادر و خواهر میرود و ... . البته این خوب است که گاهی حواس خواننده را پرت کنیم. این تکنیکی است که سفارش میشود و تاکید دارد که نگذاریم خواننده قدم بعدی نویسنده را حدس بزند. اگر خواننده بداند صفحه بعد کتاب چه پیش میآید، این ضعف نویسنده است. البته در این داستان این تکنیک لحاظ نشده و مشخص است که قلم نظم ندارد. هیچجا نمیتوانیم به یک حس واحد برسیم. این داستان، یک داستان احساسی است و داستان احساسی زبان و قالب خود را میطلبد. این داستان هیچجا این گیر احساسی را به مخاطب نمیدهد. گاهی از زبانی خشک و غیرداستانی استفاده شده که مخاطب را فراری میدهد. این نوع زبان اصلا دیالوگ داستانی نیست. یکی از ایرادات این کتاب، باورپذیر نبودن دیالوگها بود. برای خود من قابل قبول نبود که یک خواهر و برادر چگونه میتوانند به اینصورت با یکدیگر صحبت کنند. در مقالات علمی بیشتر این جملات را میخوانیم. باورناپذیری دیالوگها و جنس زبان متاسفانه در چشم میزد.
آیا نویسنده در این اثر صرفا میخواسته حرف دل خود را بزند؟
عباسلو: مشخص بود موذنی میخواهد حرف خود را بزند که البته میتواند هم نقطه قوت و هم نقطه ضعف تلقی شود. اما در این کتاب، هیچ جایی برای آنچه مخاطب میخواهد بشنود، درنظر گرفته نشده است. بهنظر من موذنی شاید براساس یک تعهد درونی و اعتقادی، بدون درنظر گرفتن مخاطب، این داستان را نوشته که به اثر ضربه زده است. یک نویسنده باید بداند که بههرحال برای مخاطب مینویسد و اگر حرفی هم میخواهد از جانب خود بزند، طوری بیان کند که مخاطب را جذب کند. همهجای داستان، جای پای علی موذنی دیده میشود. لحنها نیز در بسیاری موارد یکدست نیستند و ایرادات فنی نیز وجود دارد؛ بهعنوان مثال من متوجه نشدم حاج ناصر از کجا قضیه لیوان آب را میداند، در حالیکه تنها مسعود و خواهرش از این موضوع اطلاع داشتند! معتقدم منطق روایی داستان نیز مقداری ایراد داشت و نشانههای متنی که علی موذنی داده بود، کمک نمیکرد.
شخصیتهای داستان هیچکدام ریشه پیدا نکردهاند و با هیچکدام از شخصیتهای داستان رابطه پیدا نمیکنیم. تا میخواهیم به یک شخصیت پیوند بخوریم، به سراغ شخصیت بعدی میرود و خیلی راحت و گذرا از آنها عبور میکند. شاید عارفه شخصیتی باشد که مخاطب اندکی با او بیشتر گره میخورد، ولی بهنظر من این شخصیت هم عمق ندارد و سطحی از او عبور شده است. داستان هم ماجرای احضار مسعود نیست و شاید عارفه احضار شده است. گرچه خود کلمه «احضاریه» را هم دوست ندارم، چون شاید نوعی اجبار پشت آن است، من بیشتر طلبیده شدن را میپسندیدم. کلمه «احضاریه» کلمه مناسبی نیست و طرح روی جلد هم بهنوعی آنرا خراب کرده است. جنس آن «احضاریه» با این چیزی که روی جلد کتاب آمده، بسیار متفاوت است. آن احضاریه یک حس و اعتقاد و باور درونی است ولی این نوع احضاریه روی جلد کتاب، نوعی حس منفی القاء میکند.
در این جلسه صحبت از راهپیمایی اربعین بهعنوان موضوع محوری کتاب است در حالیکه به اعتقاد من این اثر به موضوع پیادهروی نپرداخته و عملا چیز خاصی از راهپیمایی اربعین نمیبینیم. به اعتقاد من مساله معنوی و سیر انفسی بیشتر مدنظر کتاب بوده است.
همچنین در اینباره که گفته میشود در این زمینه پیش از این کاری صورت نگرفته، معتقدم پیش از انقلاب هم کارهایی در این موضوع داشتهایم و حتی اگر آن دوره را هم نبینیم، 40 سال از انقلاب اسلامی گذشته و نمیتوانیم بگوییم کاری صورت نگرفته ، پس علی موذنی هرچه نوشت خوب است چون سدشکنی کرده تازه در اول راه هستیم! بههرحال وی جایگاه یک نویسنده خوب را دارد و هرچقدر هم که موضوع خوب پردازش نشده باشد، توقع از علی موذنی متفاوت است. در ادبیات خود موضوع فینفسه ارزشی چندانی ندارد، بلکه این خودِ نویسنده قلم اوست که ارزش محتوا را تعیین میکند.
یک جاهایی علی موذنی، لذت خواننده را از او گرفته است. در تعریف ادبیات مدرن، یکی از مولفههای مهم معماگونه بودن است تا مخاطب خودش دست به کشف و شهود بزند و از حل کردن معماها لذت ببرد. رابطه مسعود و عارفه و سفر راهپیمایی بهنوعی استعاره از رابطه امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) و سفر به کربلاست که با دشواریهای بسیاری همراه بوده است. موذنی باید اجازه میداد که مخاطب خودش به این موضوع برسد و مستقیما نباید آنرا مطرح کند، ولی او در صفحه 49 مستقیم به این موضوع اشاره میکند. از یک جاهایی موذنی احساس کرده که کشندگی و جذابیت باید در داستان باشد، لذا عشق را به داستان اضافه کرد؛ هرچند دیر، ولی تاثیرگذار بود. البته نباید چیزی را بهزور به داستان افزود، بلکه خود داستان باید آنرا بطلبد. در «احضاریه» شما از یکجایی طلبیده که ماجرای عشقی به داستان وارد شود، ولی بهنظر من کمی دیر است. یک جاهایی فکر میکنم عارفه و مسعود خود نویسنده هستند که در قالب این شخصیتها بروز میکنند. این مباحث را از جنبههای روانشناختی میتوان مورد بررسی قرار داد. آن بخشهایی از کتاب هم که تاریخ اسلام را بیان میکند اگر نویسنده میخواست استفاده داستانی داشته باشد، بخش پنجم کافی بود.
حال که نکات ضعف داستان را مطرح کردیم، خوب است که به نقاط قوت آن نیز اشارهای داشته باشیم. استعاره سفر و داستان در داستان تکنیک بسیارخوبی است، به این دلیل که خواننده با یک داستان خسته نمیشود. اینکه در کنار داستان اصلی که مربوط به مسعود و عارفه و کربلاست، ماجرای حضرت زینب (س) و عاشورا مطرح میشود، به داستان گره و جذابیت میدهد. ایدهها و تکنیک و موضوع کتاب خوب است، اما مشکل در پردازش موضوعات بوده که خوب درنیامده است.
رمان «احضاریه» این استعداد را دارد که از دل آن یک فیلمنامه خوب بیرون بیاید. شیوه صحنهپردازیها در بسیاری موارد حالت فیلمی و سینمایی پیدا میکند. احساس میکنم علی موذنی ذهنیتی از یک فیلمنامه دارد که از دل آن این رمان بیرون آمده است.
موضوع اربعین و همایش بزرگ پیادهروی میلیونی اربعین، در چندساله اخیر بسیار مطرح و پررنگ شده است. جایگاه این قضیه در ادبیات ما کجاست؟ آیا موذنی توانسته باتوجه به اهمیت موضوع، بهخوبی از عهده خلق اثری در این زمینه برآید؟
اکبری دیزگاه: تصورم بر این که در دهه اخیر شیعه یک جریانی را تجربه میکند که ظاهرا پیش از آن اینگونه تجربه نمیکرد و آن هم ماجرای پیادهروی اربعین است که برخلاف عاشورا که مناسک آن بهصورت محلی و منطقهای اجرا میشود، پدیدهای جهانشمول و خاص است. در این 10 سال ماجرای عزاداری اربعین، از حالت کشوری و حتی منطقهای خارج و به تجربهای بینالمللی تبدیل شده است. نفس پرداختن به این ماجرا با هر قلم و زبانی، برای شخص من قابل احترام است، هرچند شاید در نوع پرداخت و تدوین اثر چندوچونهایی وجود داشته باشد. آنچه تاکنون درباره اربعین و پیادهروی اربعین خواندهام، بیشتر در قالب سفرنامه و داستان کوتاه و یک رمان بود. موذنی به سراغ این موضوع بسیار مهم رفته که ارزشمند و قابل تقدیر است. این تجربه آنقدر ابهت دارد و محکم و غنی است که فکر میکنم جای کار بسیار دارد تا بتوانیم بخشی از آنرا در ادبیاتمان ثبت کنیم. بهنظر من اگر این تجربه وارد ادبیات ما شود، عناصر خاص بسیاری دارد که میتواند ادبیات ما و حداقل ادبیات دینی ما را از این حالت یکنواختی و تُنُکمایگی نجات دهد. از این رهگذر این کتاب برای من قابل احترام است.
میخواهم چند نکته تحلیلی را که میتواند به ادبیات ما کمک کند، مطرح کنم که اگر از این جنبه کتاب را ببینیم، شاید بهتر بتوانیم از آن بهره ببریم. نخستین نکته اینکه پرداختن به موضوع زن از منظر خواهر را در ادبیاتمان، من بهطور جدی در 100 سال اخیر ندیدهام. مادر، دختر، پدر و برادر را داریم ولی این الگو را که رابطه خواهر و برادری اینگونه بههم پیوند بخورد، نداشتهایم یا کم داشتهایم یا حداقل من ندیدهام. معمولا روابط زن و مرد که در دو یا سه دهه اخیر بیشتر در داستانها دیده میشود، رابطه معشوقگی و مقداری رابطه زن و شوهری است. اما رابطه یک برادر و خواهر که بهنوعی حس مادری هم نسبت به برادر دارد و گره زدن این ماجرا به اسطورهای مانند رابطه برادر و خواهری امام حسین (ع) و حضرت زینب (س)، با اینکه روایت در این کتاب ناقص است، بهنظر من از نکات خوب و مثبت این رمان است که میتوان روی آن مانور داد و کار کرد. نشانههایی که موذنی در کتاب قرار داده، قابلتامل است. اما مثلا موضوع تناظر پیراهنی که حضرت زهرا (س) به حضرت زینب (س) میدهد که به امام حسین (ع) بدهد با پیراهن مطرح شده در این داستان، بسیار متفاوت و ناقص مانده است. انتظارم این بود که مسعود باتوجه به روزنامهنگار بودن و روایتهای موازی در کتاب، اگر شهید هم نشد حداقل شاهد باشد که یک ارتباط معنایی با آن قصه داشته باشد، ولی این اتفاق رخ نداد.
یکی از نکات مهم درباره کتاب این است که بهنظرم نویسنده زبان اشتباهی را برای اثر انتخاب کرده و در بسیاری موارد زبان بسیار سنگین و ثقیل و مربوط به قرنهای اولیه اسلام است. آن قسمتهایی از داستان به دل مینشیند که احساسات وارد میدان میشود. نکته دیگر اینکه متن داستان بیشتر مکالمه است تا دیالوگ. دیالوگ تعریف و ویژگیهای خاص خود را دارد. کتاب 90 درصد مکالمه است و سه ویژگی دیالوگ که به مخاطب اطلاعات بدهد، شخصیت را معرفی کند و لحن او را نشان دهد، دیده نمیشود. لحن مسعود، عارفه، حاج ناصر و حتی امام حسین (ع) در این رمان، هیچ فرقی با هم ندارد. وقتی نویسنده درباره تاریخ و چیزی که قبلا اتفاق افتاده حرف میزند و این فرم را انتخاب کرده، دو جریان را موازی پیش میبرد. نمونه بارز این فرم در دنیا «مرشد و مارگاریتا» است که دو جریان موجود در آن گاهی به هم پهلو میزنند و گاهی یکدیگر را قطع میکنند. در ادبیات ما هم نمونه این فرم، رمان «اسفار کاتبان» ابوتراب خسروی است که یک داستان از قرن پنجم و داستانی از امروز را روایت میکند. یقینا آثاری دیگر نیز در این حوزه تولید شده است.
در این داستان شخصیتها نه حجم دارند، نه چهره دارند و نه گذشته. انگار از یک عالمی به وسط این داستان پرت شدهاند. مسعود که اینهمه در داستان دُرافشانی میکند، این اطلاعات را از کجا آورده و تحصیلاتش چیست که اینگونه اظهارنظر میکند. عارفه هم ظاهرا یک زن خانهدار است که چنین تحلیلهایی انجام میکند. حاج ناصر کیست که اینگونه عارفانه حرف میزند یا هاشم کیست؟ جز یک اسم، چه چیزی از این آدمها میبینیم؛ این جماعت بیتاریخ و بیسابقه هستند. هیچ چهره و خصیصهای از اینها بهدست ما نمیآید. برداشت شخصی من این است که حتی نویسنده به تاریخ هم بیتوجهی کرده و یک قرائت دمدستی و سطحی از تاریخ برای ما روایت میکند. روایتی که نویسنده از تاریخ دارد، کاملا سنجاقشده که تکههای آن در داستان درنیامده و هماهنگ نیست.
بهنظر من، این داستان فضاسازی، دیالوگ و پایانبندی مشخصی ندارد. آغاز و پایان داستان با هم همخوانی ندارد و از یک جا شروع شده و به جایی دیگر ختم میشود. ساختمان رمان جدا از ایجاد هویت، ساخت معرفت است. وقتی یک واقعیت بزرگ تاریخی را که هویت شیعه است در قالب داستان اینگونه روایت کنیم، با هدف اصلی رمان سازگاری ندارد.
از امتیازات این کتاب به چه مواردی میتوانید اشاره کنید؟
اکبری دیزگاه: موذنی از نویسندگانی است که دغدغههای شیعی دارد و این بسیار مبارک است. بهنظرم اگر ما بخواهیم ارزیابی کنیم، او در داستانهای کوتاه دینی خود ازجمله «تشرف» از لحاظ فنی و فرم بسیار موفق است. تشرف، یکی از غنیترین تحربیات دینی شیعه از زمانی که پیامبر (ص) مبعوث شد و در ادامه از امام نخست تا غیبت حضرت مهدی (عج) در طول تاریخ بوده است. یکی از مهمترین، مهیجترین و جالبترین تجربههای انسان شیعی، تشرف است، بهویژه در دوران حاضر که روایتها و گونههایی از تشرف شیعیان به محضر امام زمان (عج) وجود دارد. تجربه معنوی جالبی است که شاید یکی از تفاوتهای اصلی شیعه با دیگر مذاهب در همین ماجرا و بهویژه بُعد آخرالزمانی در این تشرفات باشد. در این داستان هم ما عارفه را داریم که این تجربه را بین خواب و بیداری داشته و مسعود را داریم که این تجربه را باور کرده است. روایت چنین تجربیاتی در داستان امروز، یک توفیق است و از این حیث هم داستان جالب بود.
موضوع دیگر که در یکسوم آخر کتاب اتفاق میافتد و آنهم اتحاد جانهاست، اتحاد جان عارفه و مسعود است و با اینکه نویسنده خوب این موضوع را درنیاورده، اصل کار خوب است. کشیدن آدمها به اینسو و آنسو و تردیدهای مسعود و احضار معنوی عارفه، این تجربه خاص چیزی است که در ادبیات ما تازه و خوب است، بهویژه وقتی با ادبیات دینی پیوند میخورد. در سبک زندگی دینی و شیعی، یک وجه آن مناسک و تجربیات معنوی است. فرق انسان شیعی با دیگران این است که قائل به امام زنده بوده و نه تنها قائل به امام زنده است بلکه دیگر ائمه ازجمله امام حسین (ع) را حی و حاضر میبیند، بنابراین توجه کردن و مداوم با این اندیشه زندگی کردن، یکی از مشخصههای این نوع زیست است. موذنی به این نوع آدمها میپردازد، آدمهایی که از ابتدا دغدغهشان این بوده که پابوس امام رضا (ع) بروند و دوست مسعود هم این دغدغه را دارد که وصل شدن ماهها را در محضر امام رضا (ع) باشد، به پیادهروی اربعین و زیارت سیدالشهداء (ع) میروند و با گروهی با عقاید اینچنین آشنا میشوند. نشان دادن این سبک در داستان که در ادبیات ما خیلی کم است، از امتیازات این رمان است.
ما در ایران قبل از تجربه اربعین، سبک زندگی عاشورایی هیاتی را داریم، اما در تجربه اربعین، ما از انسان هیأتی به انسان زائر عروج میکنیم که در مقام مقایسه خیلی با هم متفاوت هستند. در این کتاب همین اتفاق را میبینیم، انسانهای هیأتی، زائر شدهاند. حال و هوای دو گروه در داستان با هم متفاوت هستند؛ گروه اول بخشی از حال و هوای ایران را گرفتهاند و تصورم این است که گروه دوم تجلی کرامت خداست. دقیقا صفتی که امام حسین (ع) داشت مبنی بر اینکه ایثار کرد تا انسانیت زنده بماند و دیگران راحت زندگی کنند. این ماجرا را در تجربه اربعین در بین مردم عراق میبینیم که همه مال و اموالشان را میدهند تا زائران بدون مشکل به مسیر ادامه دهند.
این اثر شاید بتواند مخاطب عام و مخاطبی که سواد ادبی ندارد را قانع کند، ولی مخاطب حرفهای را هیچگاه قانع و راضی نخواهد کرد. هرچند قدمهایی که در ادبیات شیعی برداشته میشود، بسیار ارزشمند است و برای من قابل احترام است.
مهمترین مشخصههای کتاب «احضاریه» علی موذنی کدام است و او تا چه اندازه توانسته در پرداخت آنها موفق باشد؟
زائری: درباره این کتاب، بهنظرم یک نکته را باید مدنظر قرار دهیم، اینکه علی موذنی وارد فضایی شده که تجربه زیادی در این حوزه نداریم و شاید کمتر نویسندهای در این سالها سراغ این حوزه رفته و طبیعتا اگر یک چهارچوب یا مدل داستانی تجربه شده یا یک سبک و مدل رایج و مرسوم را برای اثر جدید خود انتخاب میکرد، شاید کمتر در مظان بحثهای مطرح شده قرار میگرفت. فکر میکنم ورود به این عرصه خودش ارزش دارد. ما در داستان «احضاریه» دو زمان داریم؛ یکی زمان حاضر است که مربوط به اتفاقات بین مسعود و عارفه و سفری که قرار است در آن تحول رخ دهد. فکر میکنم اتفاقی که قرار بود در این سفر رخ دهد، همین اتحاد مسعود و عارفه است، فارغ از اینکه این ماجرا چقدر در داستان خوب درآمده و باورپذیر باشد. سفری که مسعود خیلی رغبتی به آن نداشت و برای آن تلاش نکرد و برعکس بدون خواست خود طلبیده شده است. یک زمان هم مربوط به گذشته بود و بهنوعی در یک تناظر بحثهایی که موذنی میخواسته درباره آن دوره تاریخی بگوید، طرح میشود. رفت و برگشت بین این دو زمان، هرکدام یک ویژگی دارد؛ ویژگی نخست مربوط به محتوایی است که موذنی از زندگی مسلمانِ ایرانی امروز ارائه کرده است. این موضوع دارای ارزش است که تاکنون چندان از این فرصت خوب استفاده نکردهایم. حتی برای مخاطب خارج از این محدوده جغرافیایی هم، همین موضوع است که اهمیت دارد و در جای دیگری نمیتواند آنرا بخواند و ادبیات ما قرار است که این تجربه را به آندسته مخاطبان منتقل کند، فارغ از اینکه ما چقدر مساله تشرف موردنظر ما باشد. به اعتقاد من شاید فضای پذیرش این موضوع برای مخاطب عموم چندان وجود نداشته باشد و یا باورپذیری آن سخت باشد. بهعنوان مثال شاید خواننده متوجه نشود حاج ناصر چطور از ماجرای لیوان آب خبر دارد! هرچند شاید نویسنده میخواسته بهنوعی خواننده را غافلگیر کرده و برایش ایهام و شگفتی ایجاد کند.
من معتقدم در این نقطه ما ظرفیت بسیار داریم تا بتوانیم از خصوصیتهای شخصیتهایی همچون شیخ رجبعلی خیاط، پرداختهای داستانی داشته باشیم و دنیا و پیوندهای معنوی آنها را برای مخاطب مطرح کنیم. این دنیا، فضا و این تجربهها و این نوع زندگی شاید جذاب و درست باشد که مطرح شود و آزمون و خطایی در این زمینه صورت گیرد. طبیعتا کسی که برای نخستینبار با این تجربه مواجه میشود، ممکن است با نقد و بازخوانی دقیقتر به تجربه کاملتری برسد. اما آنچه بهنظر من از این هم مهمتر و حیاطیتر است، پرداخت داستانی گذشته است. ما در طول این قرنها، ما داستان به معنای کلاسیک در این حوزه نداشتهایم و در سالهای اخیر و بهویژه دوره انقلاب نیز عمدتا بازنویسی تاریخ را داریم. به دلایل مشخص، کسی جرأت ورود به این عرصه را نداشته که آیا میتوان براساس اطلاعات و قرائن موجود و تخیلات نویسنده، جاهای خالی را پر کرد یا نه؟
چگونه میتوانیم از مرحله بازنویسی تاریخ در آثار دینی عبور کنیم؟
زائری: سال 73 نشستی درباره ادبیات مذهبی برگزار کردیم که آیا میتوان از مرحله بازنویسی تاریخ جلوتر رفت یا نه؟ اینجا متاسفانه نه تجربههای خیلی زیادی داریم که نویسنده بتواند به آنها تکیه کند و نه راهکارهای دقیقی داریم که نویسنده در یک حوزههایی بتواند به تخیل خود مجال و میدان بدهد و یا اگر قرینهای بر صدور رفتاری از امام معصوم (ع) وجود داشته باشد، نویسنده اجازه داشته باشد آنرا تصور کند و در دوره تاریخی دیگری از آن استفاده کند. متاسفانه در این حوزهها کاری نکردهایم و نویسنده با یک فضای تاریک و مبهم و کشفنشدهای روبهرو است. بهنظرم بزرگترین ویژگی کتاب «احضاریه» این است که موذنی سعی کرده مقداری راه را باز کند و این ارزش دارد. ما به یک راه پرفراز و نشیب و سخت رسیدهایم که نویسنده از هر طرف در محذور و ملاحظات است. همین چند روز پیش یکی از نقدهایی که درباره کتاب «احضاریه» دیدم این است که چرا در یکی از دیالوگهای حضرت زینب (س) با امیرالمومنین (ع)، لحن بیادبانه است؟ یعنی اگر نویسنده بخواهد قدری خودمانی بنویسد، بخشی از مخاطبان آنرا برنمیتابند و احساس میکنند تعرضی به مقدسات صورت گرفته، چون عادت کرده همیشه یک فضای خیلی رسمی و تشریفاتی از آن معصوم داشته باشد. از آنطرف اگر بخواهد قدری از این فضا دور شود، عدهای احساس میکنند داستان نیست.
طبیعتا انتظار داریم نویسنده پردههایی را کنار بزند و چشم ما را به دنیاهایی باز کند و افقهایی را بگشاید. این مورد از سختیهای کار علی موذنی یا هر نویسندهای است که در این حوزهها قلم میزند. شاید تا حدی سید مهدی شجاعی در این زمینه کارهایی داشته، گرچه بازهم سبقه تاریخی آن کارها پررنگتر بوده است. از این جهت کار علی موذنی از جنبه داستانی جلوتر است و پیشرفت جدی محسوب میشود. از این جهت فکر میکنم این اثر یک قدم به جلو و باز کردن راهی است که میتوان جدیتر راجع به آن بحث کرد. معتقدم رویکرد احسان عباسلو به این کتاب بسیار مهم است، به این دلیل که بحث فقط مربوط به یک داستان دینی نیست، بلکه امروز هرچه سختگیرانهتر، علمیتر، دقیقتر و با جدیت بیشتری درباره این کتاب صحبت کنیم، آن مسیر جدیتر باز میشود.
نظر شما