به بهانه انتشار مجدد تنها اثر کودکانه جیمز بالدوین، نویسنده معروف امریکایی، بعد از چهار دهه، نگاهی انداختهایم به این کتاب.
«مرد کوچک، مرد کوچک» یک داستان کودک برای بزرگسالان است. در چند کلمه، جیمز بالدوین مدل کوچکی از نگرانیاش برای فرزندان ما و آینده ما را ساخته است. از آنجایی که شخصیتها کودک هستند، داستان با ریتم و انعطافپذیری کودکانه جلو میرود و تصویری فراموشنشدنی از نیویورک را به نمایش میگذارد که به آدمهای سیاه، فقیر و کمتر از چهار فوت چشم دوخته است.
تصویرگری این کتاب را یوران کازاک انجام داده است. در این عکس، کازاک بالدوین را در حال نوشتن کشیده که سیگار هم به دست دارد. اما یک «داستان کودک برای بزرگسالان» چه معنایی میتواند داشته باشد؟
دو صفحه اول، خیابان بزرگ و خالی هارلم را ترسیم میکند که دو طرفش را آپارتمانهای قدیمی گرفته و نتهای موسیقی در آسمان آبی آن شناورند. راوی داستان یک صدای بچگانه است و دیدگاه کتاب هنگام تعریف کردن داستان سه کودک، همینطور که از میان لذتها و خطرات محله هارلم میگذرند، آزادانه در گشت و گذار است.
چیزی درباره این کتاب وجود دارد که غیر قابل توضیح است. نه، در واقع همه چیز آن غیر قابل توضیح است. بخشهای تصادفی از متن ظاهرا بدون دلیل خاصی، پررنگ و برجسته شدهاند. کتاب با مسائل پیچیدهای نظیر اعتیاد به مواد مخدر، اعتیاد به الکل، وحشیگری پلیس و تحریفات نژادپرستانه رسانههای جمعی برخورد میکند. این یک کتاب کودک است و در عین حال نیست. زیبا و در هم ریخته است و مطمئنا شبیه بقیه کتابهایی که تا به حال دیدهاید نیست.
و او همچنان همان بالدوینِ اصیل است. بالدوین در مقالهاش تحت عنوان «اگر انگلیسیِ سیاهپوستان یک زبان نیست، پس به من بگو چیست؟» مینویسد: «عمده سفیدپوستان در امریکا هرگز علاقهای به آموزش سیاهپوستان نداشتهاند، مگر اینکه بتواند به سود منافعشان باشد.» تاکید بالدوین بر این نکته که «زبان یک ابزار سیاسی، وسیله و دلیل قدرت است ... و مهمترین و حیاتیترین کلید هویت»، به توضیح این نکته کمک میکند که چگونه زبان بومی در «مرد کوچک، مرد کوچک» در برابر انگلیسیِ استاندارد و پیامهای فرهنگیاش برای تصور یک داستان متفاوت از دوران کودکی سیاهان نسبت به آنچه قبل یا بعد از آن آمده، مقاومت میکند.
برای فهمیدن نقطه پیدایش این کتاب عجیب، شاید بهتر باشد به دنبال همکار او در این اثر، هنرمند سفیدپوست فرانسوی، یوران کوزاک برویم. او در ۱۹۵۹ بالدوین را برای اولین بار در فرانسه ملاقات کرد. در ۱۹۷۱ بالدوین از خانهاش در جنوب فرانسه برای دیدن خانوادهاش به نیویورک رفت. خواهرزادهاش، تیجان مدتها بود که از دایی معروفش خواسته بود کتابی درباره او بنویسد و بالدوین تصمیم گرفت که بالاخره این کار را بکند. کازاک هرگز هارلم را ندیده بود و حتا به امریکا سفر نکرده بود، اما بالدوین فکر کرد این فقدان شناخت در واقع به کازاک کمک خواهد کرد که با دید تازهای هارلم را مجسم کند، بنابراین از او خواست که تصویرسازی کتاب را بر عهده بگیرد. با این حال بالدوین میدانست که باید در مورد فرهنگ امریکاییهای سیاهپوست و به طور خاص، خانوادهاش در هارلم، اطلاعاتی به کازاک بدهد تا به آن از نظر بصری زندگی ببخشد. او یک نسخه از کتاب «کتاب سیاه» را به کازاک میدهد که مجموعهای بدیع از کلمات و تصاویر از تاریخ سیاهان امریکایی بود. همچنین عکسهایی از هارلم و خانوادهاش به عنوان مدلهایی برای کاراکترها از جمله تیجان (تیجی در کتاب) در اختیار او قرار میدهد. این منابع و توصیفات زبانی بالدوین از همسایگی آنجا به کازاک اجازه میدهد که هارلم را که تا به حال شخصا ندیده، به تصویر بکشد. تصاویر نهایی پسزمینهای را نشان میدهد که هارلم هست و نیست. با به عبارت دقیقتر، یک هارلم است که آشنا و در عین حال غریبه است و به طور غیرمنتظرهای آینهای از دیدگاه بالدوین از زندگی و مناظر کودکان شهری سیاهپوست است.
در نهایت، «مرد کوچک، مرد کوچک» به همه خوانندگان شیوهای از نگاه به دنیا را ارزانی میکند که معمولا تشویق نشدهاند آن را آنطور ببینند، از زاویه دیدی متفاوت، هدفگذاری شده بر درک کودک، حتا اگر به ظاهر برای مخاطب بزرگسال نوشته شده باشد. این کتاب در واقع یک داستان کودکانه برای بزرگسالان است، چون خواننده را تشویق میکند که از دریچه چشم کودک ببیند. به این تریتیب خواننده دنیا را از دیدگاه فردی میبیند که «سیاه، فقیر و کمتر از چهار فوت» است.
نظر شما