یاشار هدایی، عضو شورای کتاب کودک در سالروز درگذشت آنتوان دو سنت اگزوپری، نویسنده سرشناس و خالق اثر ماندگار «شازده کوچولو» یادداشتی را در اختیار ایبنا قرار داده است که در ادامه میخوانید.
1- شازده کوچولو به مثابه کریستال
داستان شازده کوچولو ـ شاهکار «اگزوپری» ـ که در سال1944 انتشار یافته است، تاکنون به بیش از صد زبان ترجمه شده و محبوبترین کتاب قرن بیستم شمرده میشود و لقب «کتاب قرن» را به خود اختصاص داده است. این کتاب سومین کتاب پرخواننده جهان است.
به رغم زبان ساده و روان داستان؛ این اثر از ویژگیهای غنایی، تعلیمی، فلسفی، عرفانی، اجتماعی و روانشناختی برخوردار است.
گستردگی مفاهیم بلند و متنوع در داستان به گونهایست که به رغم خاستگاه غربیاش، ردپایی از عرفان شرقی نیز در آن مشهود است.
شخصیتپردازی شازده کوچولو، خطکش و اشلی میسازد برای نقد تمامی آنچه تحت عنوان «آدم بزرگها» از آن یاد میشود: از نقد اطاعت و فرمانبرداری محض گرفته تا نقد سودجویی آدمیان. از نقد خودخواهی تا نقد زندگی ماشینی و قس علیهذا.
اما شازده کوچولو داستانی است که تحلیلش به مراتب بیش از خواندن صرف آن بهصورت مستقل (بدون نقد و ارزیابی) اهمیت دارد.
اگرچه خواندن صرف داستان؛ خواننده را بیبهره نخواهد گذاشت اما ویژگی متن شازده کوچولو که بسان یک منشور و کریستال مدور در هر دوران و چرخش برقی از معانی را متجلی میکند، بگونهایست که تحلیل و تأویل داستان را بدل به یک ضرورت میکند.
متن شازده کوچولو یک ظاهر و یک باطن دارد. به عبارت دیگر یک «روساخت» و یک «ژرفساخت» دارد. به هر میزان که مخاطب بتواند از ظاهر و روساخت اثر به باطن و ژرفساخت آن برسد؛ بهرهاش افزونتر خواهد بود و بسته به میزان فعال بودن ذهن مخاطب میزان این بهره متغیر خواهد بود.
به همان مقدار که پیچیدگیهای ذهنی و آگاهی مخاطب افزون باشد، به همان مقدار هم بهرهاش از اثر فزونی خواهد گرفت.
متن کریستال گونه شازده کوچولو در هر خوانش و در هر تحلیل، بارقهای نو در ذهن مخاطب میزند و افق نگاه او را میگستراند. رمز جاودانگی این اثر و آثاری از این دست در همین نکته نهفته است.
«اگزو پری» در مقام یک نویسنده که خالق یک اثر هنری است؛ با بهرهگیری از عناصر زیباییشناختی در هنر، مخاطب را از راه عاطفه و شهود به همان مقصدی میرساند که یک فیلسوف با یک اثر فلسفی مملو از برهان چنین میکند.
با خواندن شازده کوچولو مخاطب در همان جایی نخواهد ایستاد که پیش از خواندن ایستاده بود. او قدم یا قدمهایی جلوتر خواهد آمد. کار هنر و ادبیات همین است.
2- دربارهء سه نیت/«حدود و ثغور تاویل کجاست؟»
شازده کوچولو زبانی «سمبلیک» دارد. این زبان در مقابل نوعی دیگر از زبان است که زبان «اخباری» خوانده میشود. اولی از «حقیقت ذهنی» سخن میگوید و دومی از «واقعیت عینی».
از اینرو متونی چون شازده کوچولو نیاز به «تاویل» دارند. نقد تاویلی یا هرمنوتیکی از شیوههای معتبر و با قدمت؛ در حوزه نقد ادبی است.
تاویل در معنای «بازگرداندن به اول» سنتی شرقی و عرفانی شمرده میشود. امروزه در غرب، از تاویل تحت عنوان کلی «هرمنوتیک» یا «فن فهم متون» یاد میشود.
بخشی از نظریهپردازان هرمنوتیک با تاویل شرقی هم نظر هستند که مقصود از تاویل یک متن، بازگرداندن به اول و یا به عبارتی دستیافتن به مقصود و نظر مولف و نویسنده اثر است. (المعنا فی بطن الشاعر) اما به تدریج با رشد فلسفه و علومی چون روانکاوی تغییراتی در این نوع نگاه بوجود آمد.
این نظرگاه که، تاویل همانا پی بردن به نیت مولف است؛ دچار این آفت است که ممکن است هر تاویل گری؛ برداشت و فهم خود از متن را معادل حقیقت و به عنوان کلام آخر معرفی کند. حال آنکه انسان چه در مقام مولف و چه در مقام خواننده، تخته بند «زمان» و «مکان» است و معرفت و شناختش متأثر از این دو است. علاوه بر این «ناخودآگاه فردی و جمعی» نیز در زمره عوامل ناشناختهای هستند که هم بر خلق اثر نویسنده و هم بر فهم خواننده از اثر او، تاثیرگذارند.
از اینرو در نزد دستهای دیگر از نظریهپردازان هرمنوتیکی غرب، اساساً کشف نیت مولف یا بسیار مشکل و یا غیر ممکن است. بهطوریکه این دسته، به نیت خواننده و برداشت خواننده از اثر؛ بها میدهند.
نظریه «مرگ مولف» از «رولان بارت» ـ منتقد ادبی ـ از این دست است. بر اساس این نظریه، مولف پس از خلق اثر خود میمیرد و از این پس تنها فهم و برداشت خواننده از اثر اوست که حائز اهمیت است. این نظریه اگر چه به فهمهای متنوع و متکثر بها میدهد اما به آفت «نسبیتگرایی» منتهی میشود و به این خروجی منتهی میشود که معرفت، دست نایافتنی و نسبی است. چندان که «نیچه» بر این باور بود که: «حقیقتی وجود ندارد، بلکه همیشه تاویلی از حقیقت وجود دارد».
او در کتاب «خواست قدرت/قطعهء 540» مینویسد: «انواع زیادی چشم وجود دارد. حتی ابوالهول هم چشم دارد و از اینرو انواع بسیار زیادی حقیقت وجود دارد، و از اینرو حقیقتی وجود ندارد» مطابق این نظریه هیچگونه ملاکی برای سنجش و ارزیابی تاویلها باقی نمیماند.
اما در بین دو نظریه که یکی از «نیت مولف» سخن میگوید و دیگری از «نیت خواننده»؛ دستهای از نظریهپردازان از «نیت متن» سخن میگویند.
بعنوان مثال «امبرتو اکو» ـ فیلسوف و منتقد ادبی ـ مینویسد: «میان نیت مولف (که کشف آن بسیار دشوار است و اغلب ارتباطی با تاویل متن ندارد) و نیت خواننده (که شکل متن را به هم میریزد تا آنرا با مقصود و منظور خود هم خوان کند) امکان سومی هم موجود است؛ آن هم نیت متن است»
بر این اساس میتوان در مورد تاویل داستان شازده کوچولو گفت:
با توجه به قدمت نه چندان طولانی اثر و وجود بیوگرافی خالق اثر؛ پی بردن به نیت مولف چندان دشوار نیست. و اگر چنانچه اموری چون ناخودآگاه فردی و جمعی تاثیر گذار بر تاویل؛ برایمان ناشناخته باشند؛ همچنان وفاداری به خود متن شازده کوچولو؛ میتواند ملاک تاویل ما قرار بگیرد. در غیر این صورت برداشت آزاد خواننده از اثر فاقد ملاکی برای ارزیابی و نقد و سنجش خواهد بود. در این صورت برداشت خوانندهای که شازده کوچولو را اثری در راستای انتقاد از ماشینیسم میداند؛ به همان اندازه معتبر است که خوانندهای دیگر آنرا در دفاع از ماشینیسم ارزیابی کند. بنابراین پرداختن به «نیت مولف» و «نیت متن» میتواند راهگشای ما در تاویل باشد؛ مشروط بر اینکه این تاویل را به عنوان سخن آخر ندانیم و تاویلهای دیگران را نیز به رسمیت بشناسیم.
3- «زمین و زمانه اگزوپری»/ خلبانی که مینوشت
«آنتوان دو سنت اگزوپری» فرزند سوم خانوادهایست که از حیث اصل و نسب، اشرافی و لیکن به لحاظ موقعیت اجتماعی در زمره طبقه متوسط است. او در سال 1900م بهدنیا آمد و چهل و چهار سال بعد از دنیا رفت. در چهار سالگی پدر را از دست داد و مادر جوانش بار زندگی را بر دوش کشید. او در کودکی شاهد آزمایشات برادران رایت ـ مخترعان هواپیماـ بوده است. رخدادی که به نظر میرسد در شخصیت و آینده حرفهای او، نقش داشته است. او در مدرسه با لقب «کوچولوی خواب زده» مورد خطاب قرار میگرفت. زیرا تا حدودی حواسپرت و ناهنجار شمرده میشد ولیکن نسبت به ادبیات علاقه نشان میداد و حافظهای قوی برای شعر داشت. او گوشهگیر بود اما نسبت به ورزش مخصوصاً فوتبال و شمشیربازی علاقهمند بود.
اگزوپری در سال 1917 برادر بزرگش را از دست داد و مسئولیت خانواده بر دوش او قرار گرفت. تلاش او برای ورود به دانشکده نیروی دریایی نافرجام ماند و در نتیجه راهی نیروی هوایی شد. در همین جا بود که استعداد شگرفش برای پرواز را شکوفا کرد.
ابتدا بهعنوان مکانیک مشغول به کار شد. اما در طول دو سال، فن خلبانی را برخلاف قوانین موجود و برخلاف میل مادر؛ آموخت و بدل به یکی از زبدهترین خلبانان ارتش فرانسه شد. پرواز با روحیه او سازگاری داشت.
«محمد هادی محمدی» در صفحات 276 و 277 کتاب خود- «روششناسی نقد ادبیات کودکان» - مینویسد:
«اگزوپری از آن دسته انسانهای ماجراجویی بود که کارن هورنای-روانکاو آمریکایی- آنها را تیپ برتری طلب مینامد. مردمی متکی به نفس که از تنش و ماجراجوئی باکی ندارند و شخصیتشان در این مسیر شکل میگیرد. این انسانها دائماً در تلاش هستند که مرزهای ناشناختگی را زیر پا بگذارند»... «البته اگزوپری ماجراجو با زندگی خود بازی میکند، اما از آنها نیست که زندگی دیگران را به بازی بگیرد. اگزوپری سیاره صلح را دوست دارد. پرواز را دوست دارد و در یک کلام زندگی را دوست دارد.»
با وجود چنین روحیهای بود که دو کنش پرواز و نوشتن در وجود اگزوپری به هم تنیده شد. او پرواز میکرد تا بنویسد و مینوشت تا پرواز کند. چندان که سفرهای هواییاش در دو مسیر آفریقا و آمریکای جنوبی الهام بخش او در بسیاری از آثارش شدند.
در سال1929، «پیک جنوب» که درمورد زندگیاش در میان قبائل مراکش بود؛ انتشار یافت. در سال1931 «پرواز شبانه» با مقدمه آندره ژید منتشر شد و سبب شهرت اگزوپری گشت. در سال1938،«زمین انسانها» جایزه آکادمی فرانسه را دریافت کرد. هر دو اثر اخیر، یادگار سفر او به آمریکای جنوبی بودند.
اگزوپری پس از تسلیم شدن فرانسه در برابر نازیها، راهی آمریکا شد و به نوشتن ادامه داد. «خلبان جنگی» کتابی بود که از وضعیت
روحی-روانی یک خلبان در مواجهه با خطر و مرگ، سخن میگفت. «قلعه»؛ مجموعه یادداشتهایی بود که از تجارب و اندیشههای زندگی خودش بود. «نامه به یک گروگان»؛ از وضعیت غمزده و تاریک اروپا در آن برهه از زمان، پرده برمیخاست و سرانجام، «شازده کوچولو» شاهکاری بود که به سال1943، در آمریکا منتشر شد. اگزوپری به لحاظ فکری علاقهمند به آراء کارل پاسپرس و در نتیجه به لحاظ فلسفی به فلسفه قارهای متمایل بوده است. فلسفهای که در آن ادبیات از جایگاهی ویژه و ممتاز برخوردار است. اگزوپری دوران کودکی چندان راحتی نداشته است و لیکن شواهد نشان میدهد که همواره دل در گرو آن دوران داشته است. چندان که در نامهای به همسرش در کتاب «پرواز شبانه» نوشت:
«مطمئن نیستم که بعد از آن روزهای پر از شگفتی کودکی، احساس خوشبختی کرده باشم» و یا در جای دیگری نوشت: «تنها یک چیز است که همیشه مرا اندوهگین میکند و آن این است که میبینم بزرگ شدهام». شاید دلیل این امر این باشد که اگزوپری در عمر کوتاه خویش دو جنگ جهانی را تجربه کرد. جنگ جهانی اول مصادف با نوجوانی او و جنگ جهانی دوم، با میانسالی او مقارن بود. شاید بتوان صلح دوستی او را نیز با همین امر تحلیل کرد. این تفکر و نگاه در شازده کوچولو به عیان مشهود است. ضمن آنکه تمهای غالب آثاراگزوپری عبارتند از: عشق، خدا، صلح، انسان، سفر و ...
اگزوپری در ژوئیه 1944 برای پرواز بر فراز فرانسه از جزیرهای در مدیترانه از زمین برخاست و دیگر بازنگشت. در ابتدا گمان میرفت که نازیها باعث سقوط هواپیمای او شدهاند؛ اما بعدها این تصور باطل شد.
4- دشواری انتخاب
رمز لذت بردن از یک متن، در فهم آن مطلب است. چندان که «آلبرتو مانگوئل» مینویسد: «در لحظههای جادویی در اوان کودکیات، برگی از کتاب، آن رشته سردرگم و آشفته؛ آن نشانههای رازآمیز را از هم گشود. در آن لحظه سراسر گیتی بر تو آشکار شد. از آن پس تو به سلک خوانندگان در آمدی...». بنابراین تحلیل و تاویل یک متن ابزاری است برای فهم آن. تحلیل و خاصه تاویل داستان شازده کوچولو امری سهل و در عین حال دشوار است. سهل است، زیرا قدرت این اثر، دست هیچ مخاطب و خوانندهای را از سفره معنا خالی برنمیگرداند. دشوار است، از آنرو که هر تاویلی، تنها میتواند بر زوایایی از معنای نهفته در این اثر پرتو بیفکند. یعنی تاویل نهایی امری ممتنع است و کاملترین تاویلها لزوماً آخرین آنها نیست. معالوصف گریز از تاویل هم ممکن نیست: ظهور شازده کوچولو در کنار خلبان، بنا بر برخی اقوال، رخدادی واقعی بوده است که برای اگزوپری در عالم واقع رخ داده و در نهایت منشأ الهام او برای خلق این اثر شده است. در یک لایه از تحلیل میتوان اثر را حاصل تخیل نویسنده از این رخداد واقعی دانست. اما در سطح دیگری از تحلیل که پای «تاویل» به میان میآید؛ شازده کوچولو، همان انسان معناجو و آرمانی نویسنده است که به مدد شخصیتپردازی، بدل به معیار و محکی برای نقد و سنجش «آدم بزرگها» (اسم مستعار بیمعنایی) شده است. در روساخت اثر، خلبان در زمین است و شازده کوچولو از سیارهای دیگر بر زمین هبوط کرده است. ولی در ژرفساخت اثر، این شازده کوچولو است که از زمین آمده است. زمینی که حقیقت ذهنی و آرمانی نویسنده است؛ نه زمین واقعی با تنگناهای موجودش. زمین شازدهکوچولو به ظاهر ساده و کوچک است، اما مملو از معناست. دامن شازده کوچولو از آلودگیهای زمینی، تر نیست. او نه برده است و نه ارباب. نه در بند ستایش دیگران است و نه در بند کمیت و شمارش. پارههایی از داستان بیانگر ظهور و عروج شازده کوچولو است. در بین این ظهور و عروج او مرزهای «ندانستن» را درمینوردد و به «دانستن» میرسد. این سیر از خلال «سفر» رخ میدهد.
او سفری را در هفت مرحله و در قالب دیدار از سیارههای مختلف از سر میگذراند. ساکنان هر سیاره نماد و تمثیلی از یک تیپ و گروه انسانی هستند که در گوشه گوشه زندگی روزمره میتوان شاهدشان بود و شاید بتوان خود را در میان آنان یافت. در سیاره نخست، با پادشاهی روبهرو میشود که جز به قدرت نمیاندیشد. مباحثه او و پادشاه، به این نقل از پادشاه منتهی میشود که: «پس تو خودت را محاکمه خواهی کرد. این دشوارترین کار است. محاکمه خود از محاکمه دیگران مشکلتر است. تو اگر توانستی درباره خودت درست قضاوت کنی، قاضی واقعی هستی.» به همین ترتیب در سیارههای دوم تا ششم به همین ترتیب مفاهیمی چون: «غرور»، «بیمعنایی»، «سودانگاری» و «فرمانبری محض» مورد نقد قرار میگیرد. اما در سیاره ششم شازده کوچولو با جغرافیدانی مواجه میشود که بسان یک راهنمای سالک عمل میکند. او به هر آنچه فانی است بیتوجه است. از پس این رمز، شازده کوچولو در مرحله هفتم بر زمین هبوط میکند. سفر؛ پیرنگی در داخل پیرنگ اصلی داستان است. در پیرنگ اصلی نیز تقریبا همین مضمون حاکم است. ولی اینبار علاوه بر نقد (وجه سلبی)، راه حل (وجه ایجابی) نیز ارائه میشود. راه حلی که هسته مرکزی پیام داستان است و از زبان روباه ـ که در متون مسیحی نماد بصیرت و دانایی است ـ بیان میشود: «اینک راز من بسیار ساده است. بدان که جز با چشم دل نمیتوان خوب دید. آنچه اصل است از دیده پنهان است».
اما رسیدن به این آگاهی مستلزم رنج است.«دانستن» بیهزینه نیست. در روساخت داستان، نیش مار دلیل مرگ است. اما در ژرفساخت اثر نیش مار؛ نماد یک زایش و پوستاندازی است: «راه خیلی دور است. نمیتوانم این جسم را با خود ببرم. خیلی سنگین است... گیرم عین پوست کهنهای میشود که دورش انداخته باشند. پوست کهنه که غصه ندارد» شازده کوچولو به تعبیر شاملو «به چرا مرگ خود آگاه است». او مسیح وار، صلیب رنج خویش را بر دوش میکشد و از مرگ ظاهریاش خبر میدهد: «گرچه حقیقت نیست اما ظاهر یک مرده را پیدا می کنم.» در پاره انتهایی داستان، شازده کوچولو به سیاره خویش بازمیگردد. دلیل عروج او همچون دلیل هبوطش بر زمین عشقی است که به یگانه «گل» خود دارد. پس از این عروج، خلبان امید به بازگشت او را زنده نگه میدارد و در پایان مخاطب میماند و یک دوراهی اگزیستانسیالیستی (وجودی): «یک طرف سنگینی بار جهان بی معنایی و یک طرف سبکی جهان معنا. مرز این دو زهرنوش مار و انتخاب با انسان»
5- معصومیت ثانویه
اگزوپری در بدو کتاب شازده کوچولو و در قسمت تقدیمنامه که احمد شاملو آنرا تحت عنوان «اهدانامچه» ترجمه کرده است؛ کتاب را به یکی از دوستانش که تحت پیگرد نازیها بوده، تقدیم کرده است: «از بچهها عذر میخواهم که این کتاب را به یکی از بزرگترها هدیه کردهام. برای این کار یک دلیل موجه دارم. این بزرگتر بهترین دوست من در دنیاست. یک دلیل دیگرم هم آنکه این بزرگتر همه چیز را میتواند بفهمد، حتی کتابهایی را که برای بچهها نوشته باشند... اگر همه اینها کافی نباشد، اجازه میخواهم این کتاب را تقدیم به آن بچهای کنم که این آدم بزرگ یک روزی بوده. آخر هر آدم بزرگی هم روزی روزگاری بچهای بوده (گیرم کمتر کسی از آنها این را به یاد میآورد). پس من هم اهدانامچهام را به این شکل تصحیح میکنم: به لئون ورث؛ موقعی که پسر بچه بود» بر اساس این تقدیم، اگزوپری بین کودکی و بزرگسالی تمایز قائل میشود و از طریق این تمایز در ادامه داستان «آدم بزرگها» را به نقد میکشد.
تفاوت کودکی و بزرگسالی را میتوان در دوگانه «معصومیت ـ تجربه» صورتبندی کرد. کودک، معصوم و بزرگسال، با تجربه است. «معصومیت حالتی است که تخیل کودک مسیر رشد خود را میپیماید و تجربه زمانی رخ میدهد که این معصومیت با جهان قوانین، خواه علمی، خواه اجتماعی، اخلاقیات و واپسزدنها مواجه میشود» پرسشی که اینک ذهن را میگزد این است که آیا مقصود اگزوپری در شازده کوچولو، ذبح تجربه «آدم بزرگها» در معبد معصومیت کودکانه است؟ برخی به این پرسش پاسخ مثبت دادهاند و از این زاویه نقدهایی را متوجه او و اثرش کردهاند. اما میتوان بین معصومیت و تجربه نسبتی دیگر برقرار کرد. نویسنده کتاب «معصومیت و تجربه» با تبیین این نسبت، به دستهبندی ادبی، فلسفی و روانشناختی آراء در این باب پرداخته است: بر این اساس گذر از کودکی به بزرگسالی به معنای بازگشت به کودکی نیست. بلکه رسیدن به موقعیت جدیدی است که نه این و نه آن و در عین حال هم این و هم آن است. یعنی تردیدی وجود ندارد که معصومیت، زایایی، خلاقیت ناب کودکی باید جای خود را به تجربه، جامعهپذیری و عقل بزرگسالی بدهد ولی این به معنای ذبح یکی در پای دیگری نیست. بر اساس این رویکرد بین معصومیت و تجربه رابطهای دوسویه (دیالکتیکی) وجود دارد که میتواند منجر به حالتی شود که «جامع هر دو،اما برتر از هر دو است». یکی از نظریاتی که در این کتاب مطرح شده است، نظریه «آبراهام مازلو» ـ روانشناس انسانگرا ـ است: مازلو از عبارت «معصومیت ثانویه» استفاده میکند و آنرا یکی از ویژگیهای بزرگسالانی میداند که به خودشکوفائی رسیدهاند. او میگوید: «شما بار دیگر نمیتوانید به وطن برگردید. شما واقعاً نمیتوانید پس روی کنید. بزرگسال به هیچ وجه نمیتواند به یک کودک تبدیل شود. شما نمیتوانید دانش را از صفحه ذهن خود بزدائید. شما نمیتوانید بار دیگر معصوم شوید. هنگامی که چیزی را دیدید، نمیتوانید دیدن را بیاثر بسازید. دانش غیرقابل برگشت است... شما با رها کردن سلامت روانی و قدرتتان نمیتوانید مشتاق نوعی باغ عدن اسطورهای باشید... تنها راه ممکن برای انسان این است که امکان پیش روی به سمت معصومیت خردمندانه را درک کند»
اینکه شخصیت «خلبان» در شازدهکوچولو توانسته است به چنین معصومیتی دست یابد یا نه؛ بستگی به برداشت مخاطب و خواننده دارد. به همین دلیل است که اگزوپری در این مورد از جانب برخی تحلیلگران متهم؛ و از جانب برخی دیگر تبرئه شده است.
6-روایتی دیگر از «اگزوپری» و «شازده کوچولو»
«ماری لوئیز فرانتس»، یکی از شاگردان «کارل گوستاو یونگ» -پدر روان شناسی تحلیلی - در اواخر دهه پنجاه میلادی، 12 سخنرانی با موضوع «نوجوانی ابدی» انجام داد که بعدها بدل به کتابی تحت عنوان «نوجوانی ابدی و نبوغ خلاقانه» شد. موضوع این کتاب نقد و تحلیل کتاب «شازده کوچولو» اثر «اگزوپری» است. شاید برای کثیری از افراد که «شازده کوچولو» را خواندهاند و پسندیدهاند و اغلب تحلیلهایی که در مورد این اثر پرخواننده انجام گرفته را همدل و همسو با سلیقه خود یافتهاند؛ مطالعه کتاب «نوجوانی ابدی و نبوغ خلاقانه» نوعی خلاف عادت محسوب شود. رویکرد نویسنده این کتاب در نقد «شازده کوچولو» علاوه بر نقد روانکاوانه فرویدی، بیشتر بر نقد صورت ازلی (Archetypal criticim)- منبعث از آراء «کارل گوستاو یونگ» در روانشناسی تحلیلی است. این نوع نقد ادبی که از اواخر دهه 50 میلادی رشد یافت، بر مفهوم کهن الگوها یا صورتهای ازلی مبتنی است. کهن الگوها در روانشناسی تحلیلی یونگ، میراث روانی نوع بشر به شمار میروند که از طریق ناخودآگاه جمعی از نسلهای پیشین تا به امروز منتقل شده و دوام یافتهاند. بهعنوان مثال نویسنده کتاب «نوجوانی ابدی و نبوغ خلاقانه»، با بهرهگیری از مفهوم «سایه» در روانشناسی تحلیلی؛
شخصیت شازده کوچولو را نماینده سایه خردسالی اگزوپری میداند. او با تحلیل سمبلیک و روانکاوانه و همچنین با تمرکز بر صور ازلی موجود در متن بر این باور است که اگزوپری در دنیای تخیلی خود باقی مانده است. از نظر او شازده کوچولو «سایه» اگزوپری است که نمیخواهد رشد کرده و به تمامیت و خودشناسی برسد. در روانشناسی تحلیلی یونگ؛ سایه آن بخش از ساختار شخصیت است که فرد نمیتواند در خود بپذیرد و در مقابل آن از «پرسونا» یا «ماسک» استفاده میکند تا تصویری دیگر از خود به جهان پیرامون عرضه کند. او شش شخصیتی را که شازده کوچولو در داستان با آنها ملاقات میکند را نیز به عنوان سایهای ارزیابی میکند که حاصل تلاش اگزوپری برای انطباق با واقعیت زندگیاش است. او عدم علاقه اگزوپری به دنیای «آدم بزرگترها» و دلتنگی او برای کودکی و زندگی هنرمندانه و تخیلی را بهواسطه نوع زندگی او در کودکی و رشد او در محیط اجتماعی یاسآلود تحلیل میکند. او این وضعیت را با یک اختلال روانی تحت عنوان «نوجوانی ابدی» توضیح میدهد. یعنی حالتی که فرد نمیخواهد وارد دنیای بزرگسالی شود. احساس کاذب مهم پنداشتن خود و این احساس که هنوز در شرایط واقعی زندگی قرار نگرفته است، نارضایتی دائمی از سرنوشت، علاقه به کارهای پرخطر برای دور شدن از واقعیتهای زندگی زمینی و عادی از ویژگیهای منفی نوجوانی ابدی است که با ویژگیهای مثبتی چون جذابیت و نوعی معنویت همراه میشود. مجموع این ویژگیها را ماری لوئیز فون فرانتس در نزد اگزوپری مشاهده میکند. او به رغم تحسین اثر اگزوپری از بابت نبوغ خلاقانهاش؛ آنرا اثری میداند که در ورود به دنیای بزرگسالی شکست خورده است. کتاب «نوجوانی ابدی و نبوغ خلاقانه» با عنوان فرعی نه چندان دقیق «تفسیر روان شناختی کتاب شازده کوچولو» با ترجمه روان و تحلیلهای اضافه شده و لازم مترجم ـ تورج رضا بنی صدرـ روایتی در میان انبوه روایتهایی است که میتوان از اگزوپری و اثر منحصر به فرد او داشت. اگر چه روایت این کتاب با اغلب دیگر روایتها همدل و همسو نیست.
نظر شما