نویسنده رمانهای پرفروش با اثری متشکل از دو نیمه بازگشته، و بعد از یک شروع ناهموار، شما را به سوی خود میکشد.
«درسهای نفس کشیدن» رمانی که تایلر در ۱۹۸۹ منتشر کرد، برنده جایزه پولیتزر شد و «قرقره نخ آبی» که با ظرافت سه نسل از یک خانواده را به تصویر میکشد، در سال ۲۰۱۵ هم برای جایزه زنان برای داستان و هم منبوکر در فهرست کوتاه قرار گرفت.
با تمام اینها عجیب است اگر «رقص ساعت» را در فهرست بلند امسال ببینیم. با اینکه بسیاری از ویژگیهای تایلر در صفحات این کتاب وجود دارد، بیست و دومین رمان او اثری ضعیفتر و یا با ظرافت کمتری نسبت به کارهای پیشین اوست.
این کتاب متشکل از دو بخش است و در حالی که بخش دوم روایت استمراری دارد، بخش اول از سه اپیزود مستقل تشکیل شده است. تایلر از روزی شروع میکند که مادر عصبیِ ویلا زمانی که او، قهرمان متواضع تایلر، یازده سال داشت، خانوادهاش را برای ۲۴ ساعت ترک میکند.
داستان سریع پیش میرود و وقتی ویلا همدانشگاهیاش، دِرک، را به خانه میآورد تا با خانوادهاش آشنا شود، درک از او خواستگاری میکند. بعد یک جهش دیگر، این بار دو دهه رو به جلو، به تصادفی که ویلا را به یک بیوه جوان تبدیل میکند.
هدف تایلر مشخص است: نه تنها این تجربهها در زندگی عادی و معمولی ویلا کم و بیش تعیینکنندهاند، بلکه هر کدام بذر توجیه را برای رفتارهای قهرمان داستان میکارند.
ویلای حالا ۶۱ ساله، به طور ناگهانی یک تماس تلفنی دریافت میکند که طی آن مطلع میشود که عروسش، دنیس تیر خورده و برای همین نوه ۹ سالهاش، چریل نیاز دارد که زمانی که مادرش در بیمارستان است کسی مراقبش باشد. فقط مشکل اینجاست که ویلا نوه یا عروس ندارد. دنیس دوست سابق پسرش، شون، است و همسایهای که با عجله با ویلا تماس گرفته اشتباه کرده است. اما این مانع از این نمیشود که ویلا سوار هواپیما نشود و برای کمک به بالتیمور نرود.
تایلر به طور طنزآمیزی مینویسد: «گاهی ویلا احساس میکرد که نیمی از عمرش را صرف معذرتخواهی بابت رفتارهای یک مرد کرده. بیشتر از نصف عمرش. اول درک و بعد پیتر جلوتر به کسی می تاختند و ویلا پشت سرشان تکهها را جمع میکرد و معذرت میخواست و توضیح میداد.»
مهربانی تایلر با قهرمان داستانش نباید دست کم گرفته شود؛ این موضوع همراه با توجه به جزئیات زمانی که نوبت به جزئیات زندگی روزمره میرسد، چیزی است که باعث میشود مخاطب به خواندن ادامه دهد.
نظر شما