دوشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۵:۰۱
دنیا پر از زنان چپ‌دست است

داستان بلند «زن چپ دست» روایت سرگشتگی نسلی است که از پیله تنهایی خود بیرون نمی‌آیند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، داستان «زن چپ‌دست» نوشته پیتر هانتکه از سوی انتشارات فرهنگ جاوید منتشر شد.

نویسنده این کتاب پیتر هانتکه نماینده نسلی از نویسندگان آلمان است که تجربه تلخ سال‌های 30 و 40 را فقط از زبان پدران خود شنیده بودند. هانتکه بارزترین نمونه این نسل است. او به ظاهر بر خلاف دیگران که اغلب تعهدات گوناگون سیاسی را در پس‌زمینه متون خود قرار می‌دهند،‌ با جامعه خود کاری ندارد. درگیری او نحوه بیان است و نحوه عمل.

بخش اعظمی از نوشته‌های هانتکه بازتاب تجارب روزمره‌اند اما تجاربی که تنها در فکر و ذهن ما می‌گذرد و کمتر از آن‌ها در جایی خوانده یا شنیده‌ایم. این بخش از تجارب روزمره که در آثار هانتکه به ویژه در داستان «زن چپ دست» به چشم می‌خورد، بیشتر به ذهنیات و مکنونات قلبی افراد جامعه مربوط می‌شود و حاصل گذشته‌ای است که برای هر آدمی بسیار متفاوت است. نکته جالب نیز همین جاست این تجربیات که حاصل  گذشته‌ای متفاوت‌اند پدیدآورنده کنش‌هایی هستند که در بسیاری از آدم‌ها مشترک‌اند. در نهایت می‌توان گفت دلیل شباهت سرانجام کار بسیاری از آدم‌ها در همین است. بسیاری از رخدادها و تجربیاتی که ممکن است برای هر آدمی ویژه و مختص زندگی خودش باشد درنهایت به چیزهایی ختم می‌شود که به تکرار مکررات می‌انجامد.



با توجه به همین نکات فوق می‌توان اذعان داشت که داستان «زن چپ‌دست» اجتماعی‌ترین اثر هانتکه است.این داستان قصه تنهایی ناگریز در جامعه‌ای است که افرادش با یکدیگر بیگانه‌اند. مادر و فرزند،‌ فرزند و معلم،‌ پدر و دختر و ... همه و همه در زندانی اسیر شده‌اند که توان برقراری ارتباط با نزدیک‌ترین افراد زندگی خود را نیز ندارند؛‌ زندانی به نام تنهایی و میل بی‌حدو حصر به ادامه آن. گریز از این بیگانگی تلاشی است عبث. در دنیای داستانی« زن چپ‌دست» همه چیز وجود دارد،‌ ساختمان‌های سربه فلک کشیده زیبا و چشمگیر،‌ رستوران‌های مجلل،‌ انجمن‌های روشنفکری و همه چیز برای داشتن یک زندگی مدرن و راحت اما هر کس در پیله‌ای که به دور خودش تنیده گرفتار است.

نکته تلخ این داستان که به نحوی می‌توان آن را به همه انسان‌ها در هر جامعه‌ای تعمیم داد میل به حفظ این پیله است. آدم‌های این داستان درگیر تنهایی‌اند و از صبح تا شب در پی راهی برای فرار از آن. اما در نهایت شب هنگام از اینکه تنهایند و خلوت خود را با کسی تقسیم نمی‌کنند نوعی رضایت نسبی در آن‌ها دیده می‌شود. پدر دعوت دخترش را برای ماندن رد می‌کند،‌ زن بیوه دعوت و همراهی مردی که عاشقش است را نمی پذیرد و این نپذیرفتن‌ها و پس‌زدن‌ها در تمام داستان و بین تمام کاراکترها ادامه پیدا می‌کند. در جایی از این داستان می خوانیم:

«زن کنار پدر و کودک در ایستگاه قطار ایستاده بود. قطار که رسید گفت:
- چچقدر خوب بود که اینجا پیش من بودی بابا.
خواست حرف دیگری بزند منتها به تته پته افتاد. پدر چند بار شکلک درآورد و ناگهان به کودک که چمدان را بلند کرده بود،  گفت:
می‌دونی که هنوزم نمی‌تونم رنگ‌ها رو از هم تشخیص بدم اما باید بدونی که یه کار دیگه هم نمی‌کنم. با این که سن‌وسالی ازم رفته،  توی خونه سرپایی هم نمی‌پوشم و به این کارم افتخار می‌کنم.»

از نکات جالبی که در این اثر وجود دارد توصیف رفتارهای نامعمولی از کاراکترهای داستان است. نامعمول بودن این رفتارها و کنش‌های داستانی به آن جهت نیست که در اشخاص عادی قابل مشاهده نباشد بلکه برعکس این رفتارها را بارها در خود و دیگران دیده ایم اما کمتر درباره‌اش خوانده و شنیده‌ایم. اما در این داستان به کرات به این کنش‌های قابل‌تامل برمی خوریم و هر بار با لایه جدیدی از شخصیت کاراکترها مواجه می‌شویم. در میانه داستان «زن چپ‌دست» آمده است:
« زن پای میز تحریر نشسته بود. کودک سرپنجه نزدیک شد و به مادرش تکیه داد. زن تکانی به شانه‌اش داد تا او را پس بزند. اما کودک ولش نکرد. زن کودک را به طرف خود کشید و ناگهان گلویش را فشرد، تکانش داد،  بعد گذاشت برود و آخرش به نقطه نامعلومی نگریست»

در جای دیگری می خوانیم:
« چای را که می‌ریخت توی فنجان بخارش می‌رفت هوا و پدر هم دستانش را روی فنجان گرم می کرد...زن نشانی را خواند و آن را به کودک داد. کلید را انداخت داخل قفل اما بازش نکرد. کودک منتظر بود. بالاخره گفت:
نمی‌ریم تو؟
زن: بیا یه کم دیگه بیرون بمونیم»

در داستان «زن چپ‌دست» تفکرات آدم‌ها بر خلاف عادت بسیاری از نویسندگان که از طریق زاویه دید محدود به ذهن کاراکتر نشان داده می‌شود،  از طریق دیالوگ‌ها و به دور از هر گونه شعارزدگی به خواننده نمایانده می‌شود:
«زن مکثی کرد و گفت: نباید این کار رو می‌کردی. الان خوشم نمیاد کسی رو ببینم. آدم‌ها که دوروبرم باشن همه چیز یکنواخت و خسته کننده میشه.
فرانسیسکا: به نظرم آدم‌ها برای تو چیزی هستند در حد سروصدای اسباب اثاثیه خونه.
زن گفت: ... تنها عمل سیاسی که من درک می‌کنم جنون آدم‌کشی‌یه.»

از دیالوگ‌های درخشانی که در این کتاب آمده می‌توان به حرف‌هایی که برونو همسر سابق ماریان پس از جدایی به او می‌زند،‌ اشاره داشت. حرف‌هایی که به نوعی طرز فکر یک جنس و جامعه را نسبت به زنانی که در پی تغییر زندگی خود از طریق طلاق و جدایی از همسر خویش‌اند،  نمایان می‌سازد:

« برونو تفی به زمین انداخت و گفت:
اینم تو و زندگی تازه‌ات. تا حالا هیچ زنی ندیدم واقعا زندگی‌شو تغییر بده. همه‌اش ماجراجویی‌یه و بس. بعد دوباره همون چیز برمی‌گردد سر جای اولش. می‌دونی؟ بعدا که به کارهای امروزت فکر کنی درست مثل اینه که بری سراغ بریده‌های زرد و پوسیده روزنامه‌ها و اون‌ها رو ورق بزنی. به خیالت تنها اتفاق بزرگ زندگیت بوده. اون وقت می‌فهمی که فقط دنبال مُد رفتی. مد زمستونی سرکار خانم ماریان»

در کل می‌توان انگیزه و نتیجه میل به تنهایی افراد را که در این داستان بدان اشاره شده در جملاتی خلاصه کرد که هانتکه در انتهای کتاب به نقل از گوته می‌آورد:
« بدین گونه هر کس به طریقی دانسته و ندانسته سر در کار خویش می‌گیرد و گویی تمامی امور بر همان مدار همیشگی راه می پوید. زیرا بی‌گمان حتا در گرداب یاس و ناامیدی که افق زندگی تیره و تار می نماید،‌فرد چنان می‌زید که گفتی هیچ ملالی در کار نیست.»

کتاب «زن چپ‌دست» نوشته پیتر هانتکه با ترجمه فرخ معینی در 90 صفحه در قطع جیبی به قیمت 8000 تومان و شمارگان 1000 نسخه در سال 1397 از سوی انتشارات فرهنگ جاوید منتشر شده است.
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها