سرقت ادبی و کپیبرداری از مقالات علمی و انتشار بارها و بارهای آنها از معضلات بسیاری جدی این روزهای مجلات و مقالات ادبی است. فرزاد کریمی دکترای زبان و ادبیات فارسی و پژوهشگر در یادداشتی به نمونهای از سرقت ادبی در نوشتن مقالههای نقد شعر اشاره کرده و در اختیار ایبنا قرار داده است.
کار پژوهشی اصیل نیاز به تلاش و تتبع بسیار در منابع دارد. مهمتر از آن کشف و بهکارگیری بهترین روش برای تحلیل دادههایی است که از منابع استخراج میشود. در دنیای علوم انسانی، ابداع روشهای تحلیلی جدید و بکر، بسیار دشوار است زیرا روشها همواره در حال نو شدن و روزآمدی است. روش سادهتر اما بهرهگرفتن از شیوههای پیشتر استفادهشده توسط دیگر پژوهشگران است. در نفس این کار ایرادی نیست اگر بنای کار بر استفاده خلاقانه از روش تحقیق دیگران باشد، نه تقلید بیچون و چرا که این یکی دیگر نه پژوهش، که «سرقت پژوهشی» است.
برای تبیین تفاوت این دو رویکرد، در این نوشتار مقایسهای میان دو مقاله صورت میگیرد. مقاله «روایتشناسی نشانهها در شعری از بنیامین پورحسن»، نوشته مریم کوچکی شلمانی، منتشرشده در شماره چهل و هفت «مجله الکترونیکی عقربه» (بهار ۱۳۹۷) و مقاله «روایتشناسی نشانهها در افسانه نیما» (مجله پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی، سال دوم، تابستان ۱۳۸۹). نوشته فرزاد کریمی (نویسنده مطلب حاضر). لازم به ذکر است هر دو مقاله از فضای اینترنت قابل دریافت هستند. همچنین قسمت زیادی از مقاله اینجانب، سه سال بعد، در کتاب «روایتی تازه بر لوح کهن» (کریمی، ۱۳۹۲: قطره) نیز منتشر شده است.
از تشابه عنوان دو مقاله که بگذریم، در آغاز مقاله منتشرشده در مجله عقربه آمده است: «روایتشناسی یکی از گرایشها یا حوزههای فرعی جنبش ساختارگرایی است که از آغاز آن چندی بیشتر نمیگذرد. کاربرد روایت در شعر از دیرباز معمول بوده است و در اصل روایت صرفا به ادبیات داستانی اختصاص ندارد». این عبارات عین عبارتهای مقاله مجله پژوهشهاست، بدون هیچ تغییری (ص ۱۱۰). سپس نویسنده بعد از چهار سطر، دوباره به متن مقاله اصلی برگشته و مطلب خود را از روی آن رونویسی کرده است: «دو شاخهی مجزا از نقد ساختارگرا با هم تلفیق میشوند تا نقد روایی خاص شعر مفهوم علمی به خود بگیرد. یعنی روایتشناسی برمبنای وضعیت نشانهها. نشانه در شعر، به دلیل ویژگی خاصی که شعر را از سایر متون ادبی ممتاز میسازد، بسیار حائز اهمیت است. شعر به سبب درگیرشدن با احساس شاعر و مخاطب معناهایی را بر نشانه بار میکند که ویژهی همان متن است. تکرار و بسامد نشانه در متن، ویژگیهای برونمتنی و بینامتنی معنا در نشانههای شعری و بسیاری عوامل دیگر، اهمیت روایتشناسی نشانهها را مشخص میسازد». این جملات بدون کوچکترین تغییری از مقدمهی مقالهی منتشرشده در پژوهشها (ص ۱۱۰) ذکر شده است.
بلافاصله بعد از مطلب پیشین، در مقاله مجله عقربه، نقل قولی از یاکوبسن آمده و به کتاب محمد ضیمران ارجاع داده شده است که این نقل قول نیز بیکم و کاست از همان مقاله برداشته شده (ص ۱۱۳) و به دنبال آن عین عبارت مقاله (با حذف یک جمله از میان) آمده است: «قراردادی که نشانه برای معنامندی به آن نیاز دارد بهصورت ناخودآگاه صورت میپذیرد. این رمزگان جاری در جامعه است که در شکل اجماعی آن، نشانه را به وجود میآورد و این رمزگان به هنگام تولید آثار ادبی به جامعه بازگردانده میشود» (ص ۱۱۳). تنها تفاوت این عبارت با عبارت مقالهی اصیل، ویرگولی است که نویسندهی مقلد مابین دو کلمهی رمزگان و جاری قرار داده و کل عبارت را با این عمل بیمعنا ساخته است!
بلافاصله بعد از این، نویسنده مقالهی عقربه، دو نقل قول از یاکوبسن و بارت را (با حذف توضیحات) و با ذکر عین منابع از مقاله اصلی آورده و پیش از نقل قول از بارت، عین عبارات نویسنده مقالهی اصلی را ذکر کرده است: «در این تقسیمبندی وضعیت عناصر سازندهی یک داستان در طرح روایت مشخص میشود. ضمن این که میزان توجه خالق اثر به مفاهیم از پیش دانسته توسط مخاطب و درنتیجه اکتفا به ایما و اشاره به قصد تداعی معانی را بیان میکند که به ایجاز در روایت میانجامد و در کیفیت ارائهی روایت تأثیر بسزایی دارد» (ص ۱۱۴).
تا این جا، جز آن چهار سطر مقدماتی، واو به واو مقالهی عقربه از مقاله پژوهشها کپی شده است. از این جا به بعد، حتا در نقد مصداقی، باوجودی که دو شعر متفاوت مصداق تحلیل است، باز هم شیوهی استنتاج یکی است و باز هم در بسیاری موارد عین جملهها مورد استفاده قرار گرفته و این از عجایب روزگار است. از مقاله پژوهشها دربارهی شعر نیما: «گوزن نشانهای با دلالت مستقیم و وجه نمایهای است که کنشی را که از او انتظار میرود، انجام میدهد. گوزن مصداقی از زیبایی، رهایی یا زندگی جمعی است. گوزن فراری، در تقابل با این زندگی جمعی، در یک تصویر هنرمندانه شاخهای را از برگش تهی میکند و لابد میرود و در قاب تصویر نمیماند» (ص ۱۱۷). مقایسه کنید با مقاله عقربه در تحلیل شعر پورحسن: «نشانهی زن سمبل زندگی و زایش است. نشانهای با دلالت مستقیم که وجه نمایهای است که کنشی را که از او انتظار میرود انجام میدهد. زن مصداقی از زیبایی، زندگی و زایش است. اما زنی که آن سوی پرده ایستاده است، در تقابل با زیبایی و زندگی، در یک تصویر هنرمندانه، پس از توصیفی کوتاه از شخصیت او میرود و در قاب تصویر نمیماند».
جز استفاده مستقیم از جملهها، کلیت تحلیل نیز بر مفهومی برگرفته از مقاله اصلی بنا شده است: مفهوم تشویش و بیقراری و احساس عدم امنیت در ماندن، باز با یک جملهی یکسان: «جای استقرار و ماندن نیست». همچنین نویسنده برای یکی دانستن دلالت مستقیم و وجه نمایهای دلیلی ارائه نکرده است. وی مقدمات مقاله اصلی را حذف کرده، ناگزیر ادعاها بدون پایه است. این ایراد را میتوان در ترکیب «جملات عام» نیز مشاهده کرد که بدون توضیح پیشینی کاملاً عاری از مفهوم است. در ادامه و در تشریح اپیزود چهارم شعر، باز یک جملهی مشترک در دو مقاله وجود دارد: «افعال ربطی باز مان حال، ایجاد سکون در روایت میکنند» (ص ۱۲۲).
و باز بخوانید از مقاله مجلهی پژوهشها: «چشم شیطان تصویری بدیع و زیباست که از کلیشهی رایج شیطان فاصله میگیرد و نشانهای نو و برجسته میآفریند. این برجستگی زمانی اهمیت پیدا میکند که روایتی این چنین، که فاقد فراز و فرودهای دراماتیک است و کنشها در آن بیمقدمه و بهصورت کاملاً فشرده (از نظر زمانی) انجام میپذیرند، در حالی که از علت، عوامل و نتیجهی این کنشها سخنی به میان نمیآید، با نشانهای به پایان میرسد که ضربهای بر خواننده وارد میکند و او را به فکر وامیدارد. بهخصوص مخاطب ایرانی را که از بدو تولد با مفاهیم شیطان، خدا و... مأنوس بوده و به آنها عمیقاً باور دارد. به این شکل شاعر با آوردن این عبارت جهتگیری بیان را به سمت پیام معطوف میکند و بر ویژگیهای متنی کلام میافزاید» (ص ۱۱۸). حال بخوانید در تشریح اپیزود سوم، در مقالهی مجله عقربه: «رمزگان راوی است که زادگاه خود را در آغوش گرفته تصویری که بدیع و زیباست که از کلیشههای رایج بیوطنی و بیهویتی فاصله میگیرد و برجستگی میآفریند. این برجستگی زمانی اهمیت پیدا میکند که روایتی این چنین، حاصل خردهروایتهایی هذیانگونه است و ... . به علاوه، کنشها در آن بیمقدمه و بهصورت کاملاً فشرده (از نظر زمانی) انجام میپذیرند و در حالی که از علت، عوامل و نتیجهی این کنشها سخنی به میان نمیآید، با نشانهای به پایان میرسد که ضربهای بر خواننده وارد میکند و او را به فکر وامیدارد. بهخصوص مخاطب ایرانی را که از بدو تولد با مفاهیم هویت، ملیت، وطنپرستی و... مأنوس بوده و به آنها عمیقاً باور دارد. به این شکل پدیدآورندهی این اثر با آوردن این عبارت پایانی جهتگیری بیان را به سمت پیام معطوف میکند و بر ویژگیهای متنی کلام میافزاید». صدالبته که در این تحلیل، پژوهشگر از خود نیز مایه گذاشته است. مثلاً در آغاز این جمله را آورده است: «رمزگان راوی است» که به کل فاقد معناست. نیز به جای «شاعر»، «پدیدآورندهی این اثر» را جایگزین کرده است، زهی ذهن وقاد (!!).
نویسنده مقالهی عقربه، بلافاصله بعداز نقل قول پیشین افزوده است: «به این معنی که مخاطب در برخورد با این گونه گفتمان روایی، تنها شاعر خسته و افسردهای را در گوشهای دورافتاده تصور نمیکند که با خود سرگرم گفتگوست (حدیث نفس) بلکه مخاطب به خود میرسد و میتواند با راوی همذاتپنداری کند». حال بخوانید از متن مقالهی پژوهشها، پاراگرافها بعد از متن قبلی: «به این معنی که مخاطب در برخورد با این گونه گفتمان روایی، تنها میتواند نیمای خسته و افسردهای را در گوشهای دورافتاده تصور میکند که با خود سرگرم گفتگوست. مخاطب به خود نمیرسد و نمیتواند با راوی همذاتپنداری کند» (ص ۱۲۶). و این بار وقادی تحلیلگر در تبدیل فعلها به وجه منفی!
پس از آن نیز در مقاله عقربه، بلافاصله چنین آمده است: «در اکثر خردهروایتها واژهی یک که در ابتدای یک زن، یک دختر و ... صفتساز است، بیش از آن که بر وحدت تأکید داشته باشد بر نکرهبودنش دلالت دارد و وجه شخصیتی آنها به این طریق کم رنگ میشود». مقایسه کنید با متن مقالهی پژوهشها در چندین پاراگراف قبلتر: «صفت یک نیز بیش از آن که بر وحدت گوزن تأکید داشته باشد، بر نکرهبودن دلالت دارد و وجه شخصیتی او را کم رنگ میکند» (ص ۱۱۷).
پاراگراف بعدی را بخوانید از مقاله عقربه: «دلالتهای رمزگان در این شعر بسیار قابل تأملند چراکه تلفیقی از دلالتهای مفهومی و مصداقی است که گسترههایی وسیع را در بر میگیرند. در این گونه دلالتهای تلفیقی، زبان، به سمت مدلول و نشانه در حال رفت و آمد است». بخوانید از متن مقالهی پژوهشها: «دلیل دیگر این امر دلالتهای رمزگان است. دلالتها اغلب مصداقی هستند نه مفهومی، یعنی گسترهی محدود و بیشتر مواقع یگانهای را در بر میگیرند . در این گونه رمزگان زبان به سمت مدلول هدایت میشود، نه نشانه» (ص ۱۲۶).
و بخوانید بلافاصله پاراگرف بعدی را از مقاله عقربه: «اشعار غیرتوصیفی به طور قطع رواییترین اشعار هستند و هرچه بر میزان توصیف افزوده گردد، سطح روایی متن کاهش پیدا میکند. توصیف از طریق دلالتهای مصداقی حاصل میشود. طبق نظریهی یاکوبسن: «نزدیکشدن مصداق به مدلول نوعی واقعگرایی در متن ایجاد می کند» (صفوی، ۱۳۸۳: ۱۰۶) که میتوان این واقعگرایی را در این شعر دید. توصیف دقیق صحنهها و کنشگران با جنبههای شخصیتی خاصی در خردهروایتها، از دید شخصیت اصلی، از نشانههای این واقعگرایی و نتیجه هرچه بیشتر به قطب مجازی زبان است». بخوانید از مقالهی پژوهشها: «اشعار غیرتوصیفی به طور قطع رواییترین اشعار هستند و هرچه بر میزان توصیف افزوده گردد، سطح روایی متن کاهش پیدا میکند. توصیف از طریق بیان مصداق حاصل میشود ... آنچنان که یاکوبسن میگوید: «نزعملکرد بر روی محور همنشینی یعنی مجاورت و گرایش به آنچه یاکوبسن قطب مجازی نامیده است، مدلول را از نظام زبان به مصداق موجود در جهان خارج از زبان نزدیکتر میکند» (صفوی، ۱۳۸۳: ۱۰۶).نزدیک شدن مصداق به مدلول واقعگرایییی در متن ایجاد میکند که میتوان این واقعگرایی را در افسانه دید. توصیف دقیق صحنهها و کنشگران با جنبههای شخصیتی خاصی در خردهروایتها، از دید شخصیت اصلی روایت، از نشانههای این واقعگرایی و نتیجهی گرایش هرچه بیشتر به قطب مجازی زبان است» (ص ۱۲۶). البته قراردادن عبارت مربوط به فرزاد کریمی در نقل قول از یاکوبسن جای بسی افتخار است (!!) اما سبب شده این نقل قول نه در صفحه ۱۲۶ کتاب دکتر صفوی، نه در هیچ جای دیگر آن کتاب یافت نشود. از غلط انشایی جملهی آخر نیز بگذریم که نشانهی بیدقتی در کپیپیست است.
آنچه ذکر شد، تذکری است برای جامعهی دانشگاهی زیرا در رزومه نویسنده در همان سایت مجله عقربه عنوان «دکترای زبان و ادبیات فارسی» و مهمتر «استاد دانشگاه»، نیز «انتشار مقالات علمی پژوهشی و علمی ترویجی در مجلات معتبر داخل و خارج» آمده است. چنین است که در استفاده از کتاب منتشر شده ایشان «نخستین نظریههای نقد ترانه فارسی» نیز باید با تأمل برخورد کرد و مثلا شاید لازم باشد محتوای آن را با محتوای کتاب «مکث در مه» مقایسه نمود. در کلیت اوضاع نابسامان پژوهش در کشور، چنین برداشت غیرهنرمندانهای از یک مقاله شاید چندان حائز اهمیت نباشد. این تنها اشارتی است برای خواندن حدیثی مفصل از یک مجمل.
نظرات