دلواپس مهاجرت نخبگان
طرفه آنكه قانعيراد، دلنگران مهاجرت نخبگان دانش بود و امكان توسعه را از رهگذار مشاركت آنها ميسر ميديد. كتاب حاضر نيز گواه و شاهدي بر اين مدعاست، كوششي براي نشان دادن اينكه علت يا علل مهاجرت نخبگان و به عبارت ديگر رواج و شيوع گسترده پديده «فرار مغزها» (Brain drain) در ايران چيست؟ در ايران ٢٦٤٠ واحد دانشگاهي اعم از دولتي و آزاد و غيرانتفاعي و علمي- كاربردي و... مشغول به فعاليت است كه اين ميزان رتبه دوم بعد از امريكا (٣٢٨٠ واحد) در سراسر جهان است. سالانه ٢٣٠ هزار نفر در رشتههاي فني-مهندسي فارغالتحصيل ميشوند. در اين ميان گروه قابل توجهي از فارغالتحصيلان دانشگاهي ما، خواه آنها كه از مراكز آموزش عالي داخلي فارغالتحصيل شدهاند و خواه كساني كه تحصيلاتشان را در خارج از كشور ادامه دادهاند، ترك يار و ديار ميكنند و سرزمين مادري را وامينهند و طريق مهاجرت اختيار ميكنند. اين امر با توجه به شمار شگفتانگيز واحدهاي دانشگاهي در ايران سخت نگرانكننده است. طبق گزارش سال ٢٠٠٩ صندوق بينالمللي پول، ايران در ميان ٩١ كشور در حال توسعه و توسعهنيافته جهان از نظر فرار مغزها در رتبه اول است. «در سالهاي اخير بيش از ٨٠ درصد برگزيدگان المپيادهاي علمي و اكثر رتبههاي دو رقمي جذب دانشگاههاي خارجي شدهاند كه اكثرا قصد بازگشت به ايران ندارند و اميد به بازگشت آنها ٣ درصد برآورد ميشود».
نخبگان دانش در برابر نخبگان سياست
علت عمده اين دلزدگي و «بيعلاقگي به ماندن در ايران» از سوي دانشآموختگان، با وجود ادعاهاي تند و تيز ناسيوناليستي از سوي آنها، از نظر قانعيراد، آن است كه نخبگان دانش ما طي تاريخ از نخبگان سياسيمان جدا بودهاند. يعني گروهي همواره به سياست اشتغال داشتند و شمار بيشتري دل در گروي دانشورزي داشتهاند. به نظر قانعيراد، فراتر از جدايي ميان نخبگان دانش و نخبگان سياست، حتي در بيشتر مواقع اين دو روياروي يكديگر قرار داشتند و يكديگر را قبول نداشتند. «نخبگان دانش، مردان سياست را غاصب ميدانستند و سياستمداران نخبگان را افرادي ميدانستند كه در عالم خيال سير ميكنند». پيامد مستقيم اين وضعيت، ماندن دانش در سطح و تبديل نشدن آن به مهارت و دنياي واقعي است. حتي دانشگاهياني كه به هر طريق، به سياست راه مييابند، امكان عملياتي كردن دانش در جهان عيني را نمييابند و دچار سياستزدگي از سويي و روزمرگي و ديوانسالاري ملالآور از سوي ديگر ميشوند.
كتاب حاضر، در اصل گردآوري ٧ مقاله قانعيراد با اين عنوانهاست: «نهادينه شدن علم و نگهداري و استقرار مغزها»، «فرار مغزها و كاهش سرمايه انساني در ايران»، «شكاف بين سرمايه انساني و ساير شاخصهاي توسعه اجتماعي- اقتصادي»، «توسعه ناموزون آموزش عالي، بيكاري دانشآموختگان و مهاجرت نخبگان»، «ويژگيها و آسيبشناسي مشاركت نخبگان در ايران»، «مشاركت سياسي و اجتماعي و جلوگيري از مهاجرت نخبگان» و «مشاركت گفتوگويي در شبكه نخبگان دانش». چنان كه از اين عناوين بر ميآيد، كوشش مولف در آنها نشان دادن ريشهها، علل و عوامل و پيامدهاي پديده فرار مغزها در ايران از سويي و ارايه و پيشنهاد راهكارهايي براي جلوگيري از آن است. فرار مغزها به بيان قانعيراد البته به ايران اختصاص ندارد. «مهاجرت نخبگان به ويژه از كشورهاي جنوب به كشورهاي شمال رخدادي فراگير و جهاني است و در حال حاضر بيش از ٩٠ درصد از متخصصين مهاجر دنيا در ٣٠ كشور عضو سازمان همكاري و توسعه اقتصادي (OECD) زندگي ميكنند و بيش از ٩٠ درصد از اين گروه اخير در شش كشور امريكا، انگليس، كانادا، آلمان، استراليا و فرانسه اقامت دارند».
سرمايههاي چندگانه
اين حجم بالاي مهاجرت، از كشورهاي در حال توسعه به جوامع پيشرفته، سبب شده كه پژوهشگران علوم اجتماعي، به شيوههاي گوناگون به مفهومپردازي راجع به اين پديده بپردازند و رويكردهاي نظري متنوعي در موضوع فرار مغزها پديد آيد. چارچوب مفهومي مورد نظر قانعيراد در مقاله «فرار مغزها و كاهش سرمايه انساني در ايران»، نظريه سرمايه چندگانه يا به عبارت دقيقتر، نظريه انباشتگي سرمايهها است. مطابق اين نظريه انگيزه نخبگان دانش به مهاجرت را صرفا نميتوان در علل اقتصادي (جستوجوي رفاه) بازجست» بلكه بايد نقش ساير انواع سرمايه، اعم از سرمايه سياسي (قدرت)، سرمايه فرهنگي (معنا) و سرمايه اجتماعي (رابطه) را نيز در نظر گرفت. بر اين اساس دلايل مهاجرت نخبگان ايراني را ميتوان تأسي از عدم تناسب ميان سرمايه انساني با سرمايههاي چهارگانه سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي توضيح داد. در سطح اقتصادي «مهاجرت نخبگان با ميزان بيكاري عمومي جوانان و دانشآموختگان آموزش عالي ارتباط دارد. نرخ بيكاري تحصيلكردگان در تير ١٣٩٣ از سوي وزير كار، تعاون و رفاه اجتماعي ٤٠ درصد اعلام شده است، در حالي كه نرخ بيكاري جوانان ٢٦ درصد است». يعني فارغالتحصيلان آموزش عالي مشكلات بيشتري در يافتن شغل مناسب دارند. همچنين بايد از تاثير عوامل سياسي همچون «ضعف توسعه سياسي، ثبات سياسي، آزادي سياسي، امنيت سياسي، حقوق و نهادهاي مدني، برابري مقابل قانون، عدالت، ثبات قوانين و مقررات، برخوردهاي مناسب با اصحاب انديشه» در گسترش فرار مغزها ياد كرد. در ايران «نخبگان آزاد خود را در برابر نخبگان رانتي يا نخبگان بدلي مييابند و به يأس اجتماعي دچار ميشوند». البته محدود كردن انگيزه مهاجرت به انگيزههاي اقتصادي و سياسي دقيق نيست و بايد به انگيزههاي اجتماعي و فرهنگي نيز اشاره كرد. «در ايران نخبگان علمي اغلب نهتنها در ارتباط با جامعه در وضعيت حاشيهنشيني اجتماعي قرار دارند بلكه در سازمانهاي دانش نيز با توجه به شاخصهاي عيني (همچون تشكيل گروههاي دوستي، عضويت در انجمنهاي علمي، انجام همكاريهاي جمعي) و ذهني (از قبيل احساس تعلق به گروه علمي، احساس صميميت و علاقه به همكاران) در وضعيت حاشيهنشيني قرار دارند». فقدان ارتباط ميان فرهنگ رسمي و غيررسمي و ميان فرهنگهاي گوناگون نخبگان دانش و ميان فرهنگ آنان و فرهنگ عمومي نيز به گسترش نارواداري فرهنگي و تعارض سرمايههاي تكفرهنگي با يكديگر و به خروج سرمايه انساني منجر ميشود.
ممانعت از مهاجرت دستوري نيست
نكته قابل توجه پژوهش قانعيراد آن است كه صرفا بر علل و عوامل تكيه نميكند و ميكوشد راهكارهايي براي جلوگيري و كاهش روند مهاجرت ارايه كند. نويسنده راهبردهاي لازم در جهت تقويت پيوند سرمايه انساني را در ارتباط با چهار سرمايه مذكور، جداگانه بيان ميكند. در زمينه اقتصادي بر افزايش اشتغال، گسترش نظامهاي حرفهاي كار و اشتغال، جلوگيري از پرولتاريزه شدن كاركنان فكري و چالشبرانگيزنبودن مشاغل فكري و... تاكيد ميكند. در حوزه سرمايه سياسي بر عواملي چون رعايت حقوق مدني، كاهش از خودبيگانگي سياسي و توسعه فرآيندهاي مشاركت سياسي و... اشاره دارد و در زمينه سرمايه اجتماعي، بر كاهش تاكيد بر فرآيندهاي فردگرايانه نخبهپروري، توجه به آموزش، تقويت پيوند استاد و دانشجو و... تاكيد ميكند. تقويت آموزش دوفرهنگي، پيوند فرهنگ دانشگاهيان و فرهنگ سياستمداران، سياستگذاران و مديران، پيوند فرهنگ علوم انساني و هنر با فرهنگ علمي و فني، تقويت گفتوگوهاي فرهنگي در كشورها و... برخي راهبردهاي قانعيراد براي تقويت پيوند سرمايه انسان با سرمايه فرهنگي است. مخلص كلام قانعيراد در مقالات كتاب حاضر آن است كه ممانعت و جلوگيري از مهاجرت نخبگان يا پديده نگرانكننده فرار مغزها، امري دستوري نيست كه با بخشنامه و آييننامه بتوان بدان دست يافت. نخبگان دانش در مقام بخش مهمي (اگر نگوييم مهمترين) از سرمايه انساني كشور، نيازمند توجه و حمايت هستند، در غير اين صورت با سختي يا به آساني، راهي براي ترك وطن مييابند و به جايي «بهتر» كه در آن «قدرشان را بدانند» مهاجرت ميكنند، اگرچه بدون ترديد، بخش اعظم ايشان ترجيح ميدهند در كشور خودشان زندگي كنند و به سرزمين مادري خود خدمت كنند، تا علاوه بر خوشي، احساس خوبي و ارزشمندي بيشتري نيز داشته باشند.
نظر شما