رمان «اجارهنشینها» از آخرین آثار برنارد مالامود است و داستان دو نویسنده را در همسایگی یکدیگر بیان میکند؛ یک همسایگی آکنده از تنش و تضاد.
برنارد مالامود نویسندهای است که شهرتاش به دلیل داستانهای کوتاه وی و بازتاب زندگی یهودیان در آثارش است. وی مؤلف نه رمان و سه مجموعه داستان کوتاه است. او در زمینه داستان کوشش چشمگیر و مداومی داشت و به همین جهت آثارش اغلب برنده جوایز مختلف میشد. یکی از رمانهای قابل تامل او «تعمیرکار» است که در سال 1967 برنده جایزه پولیتزر شد. این کتاب برنده جایزه ملی کتاب آمریکا نیز هست.
رمان «اجارهنشینها» از آخرین کارهای مالامود است. «اجارهنشینها» روایت نویسندهای است به نام هری لسر که 10سال درگیر نگارش رمانش بوده و حال که به فصول انتهایی آن رسیده است باید خانهای را که سالها در آن قلم میزده ترک کند. در این میان حضور مهمان ناخوانده داستان که خود نیز نویسنده است اتفاقاتی را رقم میزند که زندگی لسر را به کلی تحت الشعاع قرار میدهد.
«اجارهنشینها» از روایت قابلتاملی برخورد است. مالامود با چیرهدستی زاویه دید سوم شخص محدود به ذهن را برای کاراکتر اصلی خود یعنی هری لسر نویسنده برگزیده و تکگوییهای درونی این شخصیت نیز به درخشانشدن این روایت کمک شایانی کرده است. خواننده از همان صفحات ابتدایی متوجه این تکگوییها شده و دست در دست نویسنده اثر به دنیای فکر و ذهن هری لسر راه پیدا میکند:
«مزاحم از صحنه خارج میشود. ولگرد دیروز بود یا همین امروز از زیرزمین سبز شده بود؟ لونسپیل بود با لباسی مبدل؟ یک جانی که او اجیر کرده تا ساختمان را بسوزاند یا خراب کند؟
این تخیل بیش فعالم است که ساز مخالف میزند.»
رمان زبان درخشانی دارد. در عین حال که نثری روان و خوشخوان دارد از ترکیبات استعاری و تشبیهات فراوان نیز بیبهره نیست. در کنار این تشبیهات و زبانی که گاه شاعرانه میشود نیز به خصوص در دیالوگها با نوعی دیگری از گویش عامیانه که مختص سیاهپوستان است روبهرو میشویم و همین تنوع در به کارگیری کلمات است که خواننده را در تمام فصول کتاب مجذوب خود میکند. تشخص یا شخصیتبخشی به اشیا نیز در سطور این کتاب به جذابیت اثر کمک شایانی کرده است:
«در این صبح سرد زمستانی که رادیاتور زنگزده مثل مهمانی صمیمی تقتق میکرد و گرمای نحیفی بیرون میداد، وقتی برف سفت بیست سانتیمتری از دیروز روی خیابان سفید نشسته بود و از میانش بخاری آشنا به بیرون میتراوید، هری لسر،مردی مصمم ساعتش را دور مچش انداخت- زمان آزارش میداد- و شش طبقه ساختمان کاملا متروکه، استیجاری با آجرهای جسیم رنگپریده و ساخته شده در سال 1900 را به سمت پایین دوید...باد در خیابان مینالید و لسرحین خواندن با دستمال گردنش بینی خود را نگه داشته بود تا جلوی بوی گند را بگیرد... باد مانند روحی زنده پرسه میزد»
مالامود در روایت این داستان از اسطورهها نیز بهره برده و ارجاعات دلنشینی در متن به چشم میخورد. در اوایل رمان برای توصیف فضای داخلی و از هم پاشیده آپارتمانی که قصه در آن شکل میگیرد ارجاعی از کتاب ادیسه هومر میبینیم. در ادیسه از شخصیتی به نام آئولوس نام برده میشود که نگهدارنده بادهاست. او کیسهای دارد که بادها را در آن نگه داشته و طی اتفاقاتی این کیسه بیموقع باز شده و باعث گم شدن کشتی و طولانی شدن سفر میشود. مالامود از این کیسه در توصیف سستی بنای آپارتمان کمک گرفته است:
«... بابت خانه نگران بود و بدتر از آن اینکه گاهی وقتها خانه او را میترساند. همینطور که گوش میداد، ساختمان مثل کیسه آئولوس صدای سوزناک بادها را منعکس میکرد. چرا بادهای نالان غیرانسانی، اصوات انسانی بیرون میدهند؟ در را هل داد وارد شد و گوش سپرد: سکوت عمیق محض.»
ماجرای رمان از جایی آغاز میشود که برای هری لسر مهمان ناخواندهای میآید. هری که مدتهاست به آن آپارتمان خالی عادت کرده و به سکوتی که کمک شایانی به نوشتن او میکند، خو گرفته اکنون باید همسایهای را در کنار خود تحمل کند. آن هم همسایهای سیاهپوست. نکته جالب درباره این شخصیت که ویلی نام دارد این است که او هم یک نویسنده است و در پی نوشتن یک رمان. هری لسر در ابتدا طی کشمکشهای درونی تصمیم میگیرد که از در صلح با ویلی سیاهپوست وارد شود:
« ... پس از باران تابستانی ریشه هزاران درخت در آب زردرنگ جاری است. من و ویلی در این جزیره شناور پر از گلهای همیشهبهار و رزهای وحشی بنفش تنها هستیم. با جریان آب حرکت میکنیم. ناقوسها در اعماق جنگل به صدا درمیایند. با عبور ما مردم در دو سوی ساحل رودخانه برایمان دست تکان میدهند. آنها پرچمهای قرمز، سفید و سیاه را به اهتزاز درآوردهاند. بایستی تعظیم کنیم ویلی. من به این طرف تعظیم میکنم. آنها هورا میکشند و من تعظیم میکنم. تو هم بهتر است کرنش کنی.»
مالامود به شیوهای بدیع برای شخصیت پردازی در اجارهنشینها دست زده است. وی از طریق ترکیبات استعاری کاراکترها را توصیف میکند و خواننده را به طور آنی به دل شخصیت فرو میبرد. مالامود هیچ فرصتی برای روایت ماجرای اصلی را از دست نمیدهد و به جای به کارگیری دیالوگهای طولانی برای معرفی کاراکترها ، از طریق چند جمله خواننده را با روح و ذات کاراکترها آشنا میکند:
« ویلی با خونسردی پارو میزند، پیش رویش سیلان رودخانه فراخی که به سرعت در حال تغییر است، حواسش به موانع و پشتههای شنی و لاشه پوسیده کشتیهاست... هری لسر همان داوود است با چنگ شش سیمیاش، جز اینکه نتها کلمات هستند و مزامیر، داستان است. او شاهکاری کوچک مینویسد هر چند نه خیلی کوچک. مزامیر چقدر کوچک است؟»
یکی از دغدغههای اصلی نوشتن مالامود که در این رمان هم نمود پیدا میکند، پرداختن به زندگی و عقاید یهودیان است. در بخشهایی از کتاب به کرات شاهد گفتگو یا به عبارت بهتر دوئل مذهبی بین ویلی و هری لسر هستیم. ویلی سیاهپوستی است که تاب تحمیل هیچ عقیدهای از همسایه سفیدپوست خود را ندارد:
« دری وری تحویل من نده. نگرانی از اون بابت،چنگ میندازه به جیگر حرومزادهام. اون کلمه کثیف رو به زبون نیار...با اون واژه یهودی نرو روی اعصابم. اصولت رو روی من پیاده نکن. میدونم در مورد چی حرف میزنی... من گول اون ختنهکنان احمقانهات رو نمی خورم. یهودیها میخوان خون ما ضعیف بمونه تا همه چیز رو برای خودشون نگهدارن.»
ویلی یک سیاهپوست است و طبعا پرداختی ویژه در داستان میطلبد. مالامود در این رمان با مدد گرفتن از دستنوشتههای ویلی که گاهی به دست لسر میافتد نکاتی از زندگی، کودکی و حتا زندان رفتن ویلی را برای خواننده روشن میکند. داستان نویسنده شدن ویلی به زیبایی از دل همین دستنوشتهها بیرون میآید:
« ... شروع میکند به خواندن کتاب در کتابخانه زندان: همین که شروع کردم دیگه نتونستم دست بکشم. پشت هم کتاب میخوندم، اولش به کندی ، بعد هر چی لغات بیشتری یاد گرفتم سرعتم بیشتر شد... وقتی میخونم این پژواک مهم ، هیجانانگیز و همینطور ترسناک رو در خودم میشنوم که میتونم بنویسم»
«اجارهنشینها» داستانی از تضادهاست. از تولد تضاد تا به بلوغ رسیدناش و تقابل آنها. تضاد میان رنگ و نژاد و مذهب. ویلی و هری در ابتدا به ظاهر پیمان دوستی میبندند اما تفاوتهای آن دو غیر قابل انکار است و راه را بر هرگونه رفاقتی میبندد. تضادهای میان آن دو رفته رفته باعث کاشت بذر دشمنی میشود و در نهایت فاجعهای را رقم میزند که در میان رمان به طور ضمنی به آن اشاره شده است:
«در داستانی عجیب به نام «بیقلب» مردی سیاهپوست تشنه کشتن سفیدپوست و خوردن تکهای از قلب اوست... با دوز و کلک سفیدپوست مستی را به زیرزمین آپارتمانی استیجاری کشاند و به قتل رساند. جسد را درید اما نتوانست قلب را بیابد، معدهاش را، رودهاش را، پوست بیضه اش را جر داد و همچنان جر میداد که داستان به پایان رسید...»
ویلی سیاهپوست در پی این است که با نوشتن، ظلمی را که به نژاد و رنگش میرود، به نحوی کمرنگ کند. اما افسوس که ویلی داستانهایش را خوب درنمیآورد و در پایان به فرمی کم اثر نزول میکند. این نزول تا به آنجا پیش میرود که ویلی عشق خود را نیز از دست میدهد. معشوقه ویلی یک سفیدپوست است و این مساله گویای این است که با تمام نفرتی که ویلی از سفیدپوستان دارد اما در نهایت آمال و آرزوهایش را نیز در این رنگ و نژاد جستوجو میکند. ویلی نمیتواند از یک مجسمه آبنوس که هیچ کس پیگمالیونش نیست و خودش خویشتناش را حجاری کرده، فراتر برود. ویلی درنهایت بازنده است و عشق سفید خود را دو دستی تقدیم همسایه سفیدپوست نویسنده خود یعنی همان هری لسر میکند. ویلی این شکست عشقی را تاب نمیآورد و در اقدامی عجیب و غافلگیرانه تمام دستنوشتهها و زحمات هری لسر را میسوزاند و از بین میبرد. اما این پایان ماجرا نیست و این آتشسوزی که به کرات در رمان تکرار شده است به فاجعهای انسانی میانجامد.
کلمات استیجاری، اجاره و صاحبخانه نیز بار معنایی خاصی در این رمان دارند. موقتی بودن، رفتنهای اجباری و تعلق مکانی نداشتن در عین آرزو و تمنای آن به کرات در رمان میآیند و شخصیت لونسپیل صاحبخانه که هدفش بیرون راندن لسراست نیز نقش یک میانجی را بازی میکند تا فضایی فارغ از تعلقپذیری به خواننده القا شود.
پایان این رمان در فضایی آکنده از تردید، سردرگمی و حس انتقام شکل میگیرد. آتش و زوزههای باد که از ابتدای امر در بیشتر صفحات رمان حضور داشتند اکنون پررنگتر شده و در تمامی سطور میتوان نشانی از آنها دید. پایان این رمان همان پایانی است که بر آخرین کلمات این رمان انگاشته شده است. پایان این رمان با کلمه رحم است، پایان رحم،پ ایان عصر، مدنیت و شاید هم پایان زودرس انسان.
رمان «اجارهنشینها» نوشته برنارد مالامود با ترجمه میلاد شالیکاریان در 178 صفحه و شمارگان 1000 نسخه به قیمت 18000 تومان از سوی انتشارات چترنگ منتشر شده است.
نظر شما