رویا دستغیب در گفتوگو با ایبنا مطرح کرد:
رئالیسمزدگی، ما را از واقعیت دور کرده است/دنبالهرو هیچ ژانری نیستم
رویا دستغیب نویسنده رمان «تراتوم» درباره استفاده از فضاهای معمول و رئالیستی در ادبیات امروز میگوید: رئالیسمزدگی امروز جای خالی بسیاری از حرفهایی که باید زده شود را پرکرده و یک نگاه تقلیدگرایانه به امر اجتماعی دارد.
با رویا دستغیب درباره استفاده از روایتهای خاص و همچنین شخصیتهایی که او در این رمان به تصویر کشیده، گفتوگویی انجام دادیم که در ادامه میخوانید.
استفاده از فضاهای خاص، روایتهای غیرخطی و فاصله گرفتن از فضاهای رئالی که امروز در ادبیات معاصر ایران رایج است در کارهای شما به شدت به چشم میخورد دلیل استفاده از این فرم و روایت خاص چیست؟
این فضاها بیشتر نوع برخورد و مواجهه شخصی را با حوزه عمومی میرساند و مواجهه من نیز با حوزه عمومی به این شکل است. به نظر من نوشتن رئالیستی بسیار مشکل است و رئالیسمهای مرسوم یک جور واقعیت را به واقعیتی که ما از آن تصور میکنیم تقلیل میدهد. برای همین واقعیت چیزی مازاد دارد که ساختار را به هم میریزد و فضاهای من آن چیزی که این ساختار را به هم میریزد، نشان میدهد و این همان مواجهه من است که به فلسفه و جهانبینی من نسبت به دنیای اطرافم ربط دارد. فکر میکنم که تصور ما از زمان و مکان آنقدر توانمند نیست که آن چیزی که هرکدام از ما به عنوان امر نادیدنی و ناشنیدنی در نظر داریم بتوانیم به تصویر بکشیم. ما حرفهایی میزنیم و داستانهایی روایت میکنیم تا اتفاقا آن چیزی را که نمیتوانیم بگوییم، پنهان کنیم. من همین گسست را میخواهم تعریف کنم که امر واقعی را مرتب در تهدید از هم پاشیدن قرار میدهد. داستان من از داخل آن گسست بیرون میآید. برای همین است که آدمهایم به زمانها و مکانهای متفاوت ربط دارند. احساس میکنم که وقتی ما روایتی یک پارچه و خطی از واقعیت میدهیم یا باید خیلی در آن امر توانایی داشته باشیم که چنان کوبنده باشد که بتوان واقعیت را از آن بیرون کشید مانند آثار شاخص نویسندگان زبده رئالنویس و گرنه ناچاریم آن را به تصور خودمان از واقعیت تقلیل دهیم.
شما در رمانهای خود به فلسفه هم نقب میزنید و آثارتان به جز در حیطه روانشناسی به لحاظ فلسفی هم قابل نقدوبررسی هستند. این ارجاعات فلسفی در آثار شما به چه چیزی برمیگردد؟
بیست سال و اندی است که به طور جدی به مطالعه فلسفه مشغولم و خیلی در این زمینه کار کردهام. برای همین است که آثار من نمیتواند فارغ از فلسفه انتقادی باشد که به روانشناسی و روانکاوی و ادبیات و سیاست مربوط است. انگار که مانند زنجیرهای بر هم سوار است.
چهار شخصیت اصلی در رمان «تراتوم» دارید؛ بازیگر، خرگوش، سرباز و مادربزرگ. مصداق حقیقی این شخصیتها در واقعیت کدام وجه اشخصاص یا اجتماع را نشان میدهد و تلقی شما به عنوان نویسنده از این چهار کاراکتر چیست و همچنین دغدغهتان از کنار هم چیدن این شخصیتها چه بوده است؟
اینها اتفاقا شخصیتهای ملموسی در زندگی ما هستند. ما جنگی هشت ساله را از سر گذراندیم و در سطح جهان با آدمهایی که در موقعیتهای استثنایی قرار میگیرند، نیز روبهرو هستیم. نه اینکه آنها به آن موقعیت احاطه داشته باشند، آنها در این موقعیت قرار گرفتهاند و گیجی و سرگردانی آنان به این دلیل است که در میان یک آشوب خود را درمییابند. در بازیگر بحث اصلی من بحث بدن است. در دنیای امروز ما مرتب از بدن حرف میزنیم، از لاغری، چاقی، بیماریها اما اتفاقا همین بدن از زندگی ما حذف شده و در نتیجه ارتباط بین ذهن و بدن هم حذف شده و هر لحظه با گسست بیشتری مواجه میشود. مادربزرگ وجهی از خود بازیگر است. یعنی همان آدمی که در موقعیتی خاص قرار گرفته. مادربزرگ همسن سرباز است اما در موقعیتی قرار گرفته که آن سالها بر او گذشته و بر سرباز نگذشته است. انگار سرباز در برزخی باشد. خرگوش وجه امر واقعی است که از ما گریزان است و ما مرتبا در زندگی خود با این وجه مواجه هستیم. به بهانه همین خرگوش بود که سرباز توانست از کشتار جمعی فرار کند.
شباهت برخی فضاها میان رمان «تراتوم» و «مجمعالجزایر اوریون» غیر قابل انکار است. به لحاظ فضا و شخصیتپردازی به عنوان نویسنده هر دو اثر چه شباهتها و تفاوتهایی میبینید؟
به هر حال شباهتهایی وجود دارد. در جهان امروز به دادههایی که شخصیت اصلی ما را میسازد قلاب شدهایم و اینها هر چقدر هم که اهمیت بیشتری برای ما پیدا میکنند، انگار که در افزایش فضای تعلیقی و عدم قطعیت که ما را در بر گرفته نیز دخیلاند. به نظر من شخصیت مسافر در «مجمعالجزایر اوریون» همان حالت سرباز و بازیگر را دارد. آنها به ناگاه خودشان را در موقعیتی در زندگی مییابند که برای بسیاری از ما هم ممکن است رخ دهد. موقعیتی که نمیتوانند پا روی واقعیت و زمین واقعی که تصور ما از واقعیت است، بگذارند و محکم بایستند و در آن دم است که داستان من شکل میگیرد؛ در همان دمی که زیر پایشان خالی شده است.
رمان «مجمعالجزایر اوریون» به لحاظ ساختار داستانی کاملا با «تراتوم» متفاوت است. در تراتوم بیشتر به بحث بدن پرداختهام اما در رمان قبلی بیشتر ذهن و اتفاقاتی که برای ذهن در فضاهای بیرونی میافتد برایم مهم بوده است. در «تراتوم» به نظر خودم قدمی به جلو برداشتهام. بدنی که میل خود را بپراکند و مرتب باید از سمت جامعه خود را تقلیل دهد و این گسستی که در حوزه عمومی و جهان برای مای بشر اتفاق می افتد بیشتر در «تراتوم» حضور پیدا میکند و بحث بدن و رگ و پِی ماست که در این رمان ظهور مییابد.
جنبههای سینماتوگرافی رمان هم از عوامل جذابیت آن است. حضور دوربینی که کسی آن را حمل نمیکند و گاه به مثابه یک کاراکتر مستقل در داستان حضور مییابد هم در کنار دیگر شخصیتها بسیار خوش نشسته است. تلقی خودتان از دوربین در این رمان چه بوده است؟
در جهان امروز ما با چشمی مانند دوربین روبهرو هستیم که مدام ما را تعقیب میکند و آن جایی که دوربین وجودش الزامی میشود که این دوربین دست کسی نیست و کارگردان و فیلمبرداری برای هدایت آن نیست. دوربین در اینجا یک میانجی است که میتوانیم آن فضا و مکان را بشکنیم. میانجی چیزی اضافه بر جهانی است که ما را در برگرفته و به شیشه واقعیت تلنگر میزند و گسستها و شکستها را نشان میدهد. سینمای امروز هم اتفاقا سینمایی فلسفی است و سینمای مولف در پی نمایش چنین چیزی است.
به عنوان نویسنده جای خالی چه نوع سبک و ژانری را در ادبیات معاصر خالی میبینید و در سبکوسیاقی که برای نوشتن برگزیدهاید بیشتر به دنبال پر کردن این فضاهای خالی بودهاید یا صرفا به دنبال دغدغهها و تلقی خودتان از واقعیت رفتهاید؟
دغدغههای شخصی خودم هم بوده است. من حتا قبل از فلسفه خواندنم هم جهانبینی خاص خودم را داشتم. اما گاهی آنقدر احاطه امر اجتماعی روی ما وجود دارد که ناچاریم آن امر اجتماعی را بازنمایی کنیم. در رمانهایم دنبالهرو هیچ ژانری نیستم و تمامشان چیزهای است که از درون خود من وارد دنیای امروز شده است. همه ما یک جور خاصی با دنیا مواجهه داریم اما هرکسی توانایی روایت آن را ندارد. رئالیسمزدگی در ادبیات، ما را از واقعیت دور کرده است. بازگویی مشکلات اجتماعی ما را از واقعیت رانده است. وقتی خیلی بگویی من شادم انگار که پای چیزی می لنگد و این مازاد، واقعیت را از هم میپاشد. اگر بخواهیم دقیقا برای پوشاندن چیزی از چیزی سخن بگوییم، ناچار به شعاردادن میشویم. امر اجتماعی و مشکلات جامعه در همه دنیا مشترک است و باعث ایجاد فضاهای سیال گونه و فرامرزی شده است و به مثابه کسی است که در حال غرق شدن است و به هر چیزی برای نجات چنگ میزند. رئالیسمزدگی امروز جای خالی بسیاری از حرفهایی که باید زده شود را پرکرده و یک نگاه تقلیدگرایانه به امر اجتماعی دارد. مسائل جهان به سرعت رو به جلو در حال حرکت است اما ما در جای خود ماندهایم و به نگاههای نوستالژیک خودمان وفاداریم تا چیزهای دیگر را نبینیم و این رویکرد یک جور روی برگرداندن از واقعیت است چون از مواجهه با آن احساس خطر میکنیم.
این علاقهای که مردم ما به رمان های پرفروش با روایتهای خطی دارند، هم چیز دردناکی است. همه ما تجربه دیدن فیلمهای پرماجرا با پایان خوب و روایت خطی را داریم و میدانیم که دیدنشان چقدر ما را آرام میکند. اما رمان من در پی ایجاد آرامش نیست بلکه قصد ایجاد تنش دارد و به همین جهت شاید برای همه خوب نباشد.
با وجود فضاهای غیر ملوس و شخصیتپردازی خاصی که در رمان «تراتوم» وجود دارد ممکن است باعث شود تا خیلیها نتوانند با آن به راحتی ارتباط بگیرند. به نظر خودتان مخاطب این رمان چه قشر و طبقهای از اجتماع هستند؟
به نظر من این رمان خیلی پسزننده است اتفاقا در بین کسانی که فلسفه هم میخوانند همین طور است تا برسد به رمانخوانها و رئالیستخوانهای معمول. کسی نمیخواهد چشم روی این رمان بگرداند چون نمیدانند جایگاه این رمان کجاست. شاید کسانی که بدون پیشزمینه فکری به این رمان رجوع کنند بتوانند با آن ارتباط بگیرند اما متاسفانه در سطح جامعه ما افراد با پیش فرض قبلی وارد رمان میشوند و این سبب میشود که فرد در را به روی خود ببندد. حتی در جایی از رمان هم گفتهام که نمیتوانی وارد آن بشوی اما کسانی که به پیش فرض اولیه واقف نبودهاند و دوست داشتند فضاهای تازهای را تجربه کنند با این رمان ارتباط بهتری گرفتهاند این رمان یکجور ترس هم در خواننده ایجاد میکند و همینطور یک نوع دلزدگی. رولان بارت میگوید ما برای ورود به بازی فوتبال هم باید رمزگانش را بدانیم. برای ورود به جهان هنر آوانگارد هم باید رمزگانش را بلد باشیم. ولی متاسفانه در جامعه ادبی ما هنوز هم از لذت حرف میزنند. لذت امری مخدوش است و قابل تعریفکردن نیست. شما در وهله اول از چیزی لذت میبرید و بعد سطح لذت خود را ارتقا داده و از چیز دیگری خوشتان میآید. اگر این امر در سطح جامعه ما پیاده شود و ما دست به تجربههای ناب بزنیم به نظر من راه برای ورود هر نوع هنری در هر ژانری باز میشود.
چه کار تازه ای در دست نوشتن دارید؟
حدود 20 تا 25 داستان کوتاه در این مدت نوشتهام. من به سختی کار منتشر میکنم چون اثر اول باید خودم را راضی کند تا آن را بیرون بدهم. هر کدام از این داستانها فضای خاص خود را دارد و مانند تماشای یک گالری نقاشی است. در حال حاضر مشغول بازنویسی آن هستم و امیدوارم که اثر درخوری ارائه دهم.
رمان «تراتوم» نوشته رویا دستغیب از سوی انتشارات افق در 192صفحه با شمارگان 1100 نسخه و با قیمت 17000تومان به تازگی منتشر شده است.
نظرات