25 فروردین، با سالروز مرگ او مصادف است و به همین بهانه گفت و گویی داشتیم با رضا اصفهانی مختاری، نویسنده و پژوهشگر تاریخ پهلوی، درباره این مرد سیاست دوران پهلوی که در پی میآید:
ابتدا کمی درباره خانواده و نسب اسدالله علم توضیح دهید که گویا در دوره قاجار از والیان سیستان و خراسان بودند.
در دوره قاجار و پهلوی اول، خراسان و سیستان یکی بوده و به عنوان ایالت خراسان و سیستان شناخته میشد. افرادی که برای ریاست این ایالت انتخاب میشدند، از افراد برجسته بودند. بسیاری از مسائل و امورات اداری، سیاسی و فرهنگی بخش جنوبی خراسان در بیرجند حل و فصل میشد که در حکم مرکز جنوب ایالت بود. خانواده علم از ملاکان قدیمی بیرجند و از دورهای در آنجا حاکم بودند. اینها جزو اعرابی بودند که بعد از فتح خراسان و سیستان توسط مسلمانان، در آنجا ساکن شده بودند و جزو خانوادههای ریشهدار منطقه بهشمار میآمدند. محمدابراهیمخان شوکتالملک علم، پدر امیراسدالله، در سرکوب شورش قیام محمدتقی خان پسیان هم که در دوره احمد قوام رخ داد، همکاری داشت. بعد از آن محمدابراهیمخان شوکتالملک با رضاخان سردارسپه رابطه خوبی برقرار کرد و به همین خاطر در دوره رضاشاه بهعنوان وزیر پست و تلگراف منصوب شد. البته به نظر میرسد دورکردن شوکتالملک از مرکز ثقل قدرتش، بیرجند، هم مدّنظر بوده است. اقدامی که در جهت سیاست تمرکزگرایی بوده است.
نزدیکی به رضاشاه هم وجود داشت. به طوری که امیراسدالله علم رشته تحصیلی و همسرش را به توصیه رضاشاه انتخاب کرد. پدرش میخواست علم را مثل اغلب رجال آن دوره برای ادامه تحصیل به اروپا بفرستد، اما با تأسیس دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران در کرج، علم به پیشنهاد رضاشاه به این دانشگاه رفت و همین اتفاق باعث شد تا بسیاری از مخالفانش او را که برخلاف اغلب رجال آن دوره برای ادامه تحصیل به یک دانشگاه فرنگی یا غربی نرفته بود، بیسواد بخوانند. همسر علم از خانواده قوام شیرازی بود که جزو خانوادههای متنفذ دوره قاجار و پهلوی بهشمار میرفت. خود علم هم با محمدرضا شاه ارتباط خوبی داشت. کمااینکه بعد از کودتای 28 مرداد به وزارت رسید. اما موقعیت خراسان و سیستان و هممرزی این ایالت با هندوستان که جزء مستعمرات انگلستان بود، ارتباط و نزدیکی خاندانهای حاکم این منطقه را با انگلیسیها میطلبید. در نتیجه خاندان علم که از خانوادههای کهن آن منطقه بودند، هم ارتباط خوبی با حکومت مرکزی ایران داشتند و هم با بریتانیا به عنوان همسایه شرقی که هندوستان را در اختیار داشت، دارای روابط مستحکمی بودند.
با توجه به موقعیت سوقالجیشی خراسان و سیستان دوره فرمانداری علم در سیستان، این دوره برای او، مشق خوبی برای سیاست داخلی و خارجی بوده است.
سیستان منطقه مهمی بود و هممرز با هندوستان. سیاست هندوستانی بریتانیا جزء موارد مهم سیاست خارجی این کشور بود و آنها سعی میکردند با حکومتهای منطقه به صورت مجزا و مستقل وارد دیالوگ شوند. علاوه بر این، علم ارتباط وسیعی با محمدرضا شاه داشت و این نکته بر اهمیت علم در صحنه سیاست داخلی ایران میافزود. برخلاف رجال دیگر که با واسطه با دربار محمدرضا شاه مرتبط شده بودند، مثل هویدا، که عبدالله انتظام در ورود و حضور او به عرصه سیاست نقش داشت. علم بهطور مستقیم با دربار و حکومت ارتباط داشت. علاوه بر اینها، محمدابراهیم شوکتالملک، پدرش، در شرق ایران فرد متنفّذی بشمار میرفت. او در بیرجند خدمات بسیاری ارائه داد. مدرسه مدرن شوکتیه از جمله آثار پدر علم هست. به طور کلی خانواده علم در ورود تجدد به منطقه بیرجند بسیار موثر بودهاند و هم پدرش و هم علم هرگز پیوند خود را با بیرجند قطع نکردند. حتی در دوره نخستوزیری علم و وزیردرباریاش.
نقش علم در اصلاحات ارضی و انقلاب سفید چه بود؟
اصلاحات ارضی در دولت امینی بهطور جدی شروع شده بود و حسن ارسنجانی، وزیر کشاورزی، مهمترین نقش را در این زمینه بهعهده داشت. بعد از برکناری علی امینی، ارسنجانی همچنان در دولت علم باقی ماند. این نکته را هم در نظر داشته باشید که محمدرضا شاه از نیمه دوم دهه 30 سعی کرد نقش نخستوزیر در صحنه سیاسی کشور کمرنگ شود. تنها در دوره کوتاهی بود که علی امینی بهعنوان نخستوزیر مقتدر ظاهر شد. اما محمدرضا شاه او را کنار زد و علم را که یک مجری مقتدر بود و آنچه را که محمدرضا شاه به عنوان پادشاه میخواست، تجلی میبخشید، بهعنوان نخستوزیر انتخاب کرد. علم خود را غلام خانهزاد و چاکر معرفی میکرد. او یک مجری مقتدر بود اما مهمترین اتفاق در دوره نخستوزیری علم، تصویبنامه هیئت وزیران درباره انجمنهای ایالتی و ولایتی بود. در این تصویبنامه دو نکته انجام گرفته بود؛ قید سوگند به قرآن، به سوگند به کتاب آسمانی تغییر کرد.
طبق این تغییر نمایندگان انجمنها که باید بعد از انتخاب به قرآن سوگند میخوردند، میتوانستند به هر کتاب آسمانی که به آن معتقد بودند، سوگند بخورند. در واقع با این تغییر، ورود اهل کتاب دیگر به انجمنهای ایالتی و ولایتی تسهیل میشد. تغییر دیگر این بود که زنها میتوانستند در انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی شرکت کنند که این نکته مورد اعتراض علمای قم و دیگر بلاد قرار گرفت و دولت تعهد داد که این تصویبنامه لغو شود. این قانون انجمنها مربوط به دوره مشروطه بود که زنان در این قانون جزو محرومین انتخابات بودند. در دولت علم، این دو موضوع تغییر پیدا کرد. در رفراندوم یا همهپرسی که برای 6 اصل انقلاب سفید در بهمن 1341 برگزار شد، زنان هم رأی دادند و کنگره آزادمردان و آزادزنان تشکیل دادندکه نشان میداد این تصویبنامه با وجود قول علم برای لغو آن، همچنان اجرا میشد. زنان رأی میدادند و در انتخابات و مجلس حضور داشتند. اما در کل، علم بیشتر مجری خواستههای پادشاه بود. اصلاحات ارضی هم از قبل شروع شده بود و کلید آن اصلاً از دوره امینی زده شده بود.
چرا علما انتقادهای خودشان را متوجه دولت علم میکردند؟
در هنگام اصلاحات ارضی و همهپرسی انقلاب سفید، در تمام مخالفتهای علما با حاکمیت، هنوز نهاد سلطنت مورد خطاب و انتقاد قرار نمیگرفت و مشکلات و نقدها را متوجه نخستوزیر میکردند. محمدرضا شاه پهلوی، پادشاه شیعه بود و از همین رو کل سیستم و نظام سلطنتی مورد نقد قرار نمیگرفت، بلکه دولت مورد هجوم و نقد بود. در آن زمان تندترین نامهها را امام مینوشت و مخالفت دولت با شرع انور را موجب سقوط دولت و نظام میدانست. اما تا قبل از 13 خرداد که امام خمینی آن سخنرانی را در روز عاشورا ایراد کردند و به طور مستقیم شاه را مورد خطاب قرار دادند، تا قبل از آن، همواره دولت، مورد عتاب و خطاب علمای شیعه بود. در حالی که پیش از آن، شاه در سفر به قم به تاریخ 4 بهمن 1341 علمای شیعه را مورد عتاب و خطاب قرار میدهد و آنها را ارتجاع سیاه میخواند و با عناوینی نظیر مفتخور، مورد خطاب قرار میدهد و در واقع در این شکاف، نهاد سلطنت گام اول را در حمله به فقیهان بر میدارد. تا قبل از آن، علما انتقادهای خودشان را متوجه دولت علم میکردند. کلید این شکاف را شاه میزند. در 2 فروردین 1342 ماجرای حمله به مدرسه فیضیه قم رخ میدهد که جبههبندیها و شکافها کاملا آشکار میشود. سخنرانی امام خمینی در روز عاشورای 1342 که خود شاه را مورد انتقاد قرار میدهد و نه علم را، واکنشی به تمام این اتفاقات است. این سخنرانی منجر به دستگیریاش میشود و زمزمه محاکمه او مطرح میشود که علمای قم و دیگر بلاد به حضرت عبدالعظیم مهاجرت میکنند و در آنجا مرجعیت امام را تثبیت میکنند. بعد از آن، امام از زندان آزاد میشوند و در منطقه قیطریه در خانهای متعلق به حاج روغنی که از بازاریان تهران بوده، محصور میشوند و سپس در دوره حسنعلی منصور از حصر آزاد شده و به قم بازمیگردند.
نقش علم را در قیام 15 خرداد و دستور تیری که بهطور مستقیم صادر میکند چه میدانید؟ این تصمیم او چه تاثیری در روند حکومت پهلوی داشت؟
در این موضوع، علم نقش اول را دارد. از آغاز اعتراضاتی که به تصویبنامه دولت در مورد انجمنهای ایالتی و ولایتی انجام شد، نقش فعال علم را میبینیم که بهطور شخصی با استانداران و فرمانداران مکاتبه میکرده که بایستی روحانیون در شهرهای مختلف محدود باشند. در 14 خرداد 1342 وقتی آیتالله سیدحسن قمی در مشهد و آیتالله محلاتی در شیراز همزمان با امام خمینی دستگیر میشوند، علم در نامهای به کارگزاران حکومت این دستگیری را اعلام میکند که نشان میدهد این بازداشتها زیر نظر مستقیم او بوده است و در این نامه دستور برخورد با معترضین را صادر میکند. به اعتقاد بسیاری از ناظران و تحلیلگران علم نقش مهمی در سرکوب 15 خرداد داشت. شخص علم در 15 خرداد، مانع از عقبنشینی شاه و مصالحه او با مخالفان مذهبی شد.
علم در یادداشتهایش اشاره کرده که قیام 15 خرداد نقطه پایان مخالفتهای مذهبیها بود و او با سرکوب، این خطر را برای همیشه برطرف کرد. این القای علم باعث شد که شاه قدرت و خطر مذهبیها برای سلطنت را جدی نگیرد و به اشتباه، القای علم را در مورد پایان مخالفت مذهبیها با حکومت بپذیرد. این نکته را هم در نظر داشته باشید علاوه بر اینکه جامعه ایران مذهبی بود، شاه مطابق قانون اساسی مشروطه خودش را پادشاه شیعه میدانست و حافظ نهاد دین معرفی میکرد. ضمن اینکه مذهب رسمی کشور براساس قانون مشروطه شیعه بود. از همین رو سرکوب مذهبیها در 15 خرداد باعث محدودیت فعالیتهای آنها نشد. کما اینکه بعد از 15 خرداد هم پایگاههای مذهبی از جمله مساجد و تکایا فعال بودند و نیرو جذب میکردند. در حالی که مخالفان ملی و چپ سلطنت با محدودیت مواجه بودند. شاه خودش هم گرایشهای مذهبی داشت منتهی از نوع خرافهاش. از همین رو مخالفان مذهبی را یا با صفت ارتجاع سیاه مینواخت یا با صفت مارکسیستهای اسلامی.
چرا علم یادداشتهایش را بعد از نگارش برای حفظ به بانکی در سوئیس میفرستاد؟
یادداشتها مربوط به دوره وزیردرباری علم است. یعنی هنگامی که از نخستوزیری برکنار شده و جای او را حسنعلی منصور میگیرد. حسنعلی منصور و هویدا سیاستمداران نسل بعد از علم بودند که در مقابل او جوانان عرصه سیاست محسوب میشدند و «حزب ایران نوین» را به تازگی تاسیس کرده بودند. اینها به جای رجال کهنهکار سیاسی که به بریتانیا متمایل بودند، در سیاست خارجی به آمریکا گرایش داشتند. علم که متعلق به نسل قبلتر بود، به گروه تازه منصور و یارانش بهعنوان تازهبهدوران رسیدههای سیاسی نگاه میکرد و علم از این وضع گلایهمند بود. در مقام وزیر دربار هم نگاه مثبتی به هویدا بهعنوان نخستوزیر نداشت. بهنوعی اگر ما بخواهیم تشبیهی برای رابطه علم و هویدا پیدا کنیم، شبیه به رابطه میرزا علیخان امینالدوله با میرزا علیاصغرخان امینالسلطان در دوره ناصری و مظفری است.
علم که بعد از نخستوزیری بهعنوان رئیس دانشگاه پهلوی شیراز انتخاب شد، سپس در سال 1345 بهعنوان وزیر دربار انتخاب میشود و یادداشتهایش نشان میدهد که علم تصمیم داشته تا وزارت دربار را به مرکز ثقل تصمیمگیریهای حکومت محمدرضا شاه پهلوی تبدیل کند و پا جای پای تیمورتاش، وزیر درباره رضاشاه، بگذارد. رضاشاه تیمورتاش را در حالی وزیر دربار کرده بود که اختیارات بسیاری را بهاو واگذار کرده بود. اما علم در دوره محمدرضا شاه میخواست تمام قدرت را در دست بگیرد و این در حالی است که محمدرضا شاه از سال 1335 به بعد به سمت استبداد فردی میرود. به همین دلیل هم او نخستوزیری میخواست که بیشتر مجری باشد.
بعدها در جلد هفتم یادداشتهای علم که بایستی جلد اول به حسابش بیاوریم، چرا که نخستین یادداشتهای او بهشمار میآید و ابتدای وزیردرباریاش است، منتها این جلد آخر دیرتر از همه پیدا و منتشر شد، در این یادداشتها قابل فهم است که او ابتدا میخواست وزیردربار قدرتمندی باشد اما بهتدریج یک ناامیدی بر علم مسلط میشود که در یادداشتهایش هم آشکار است. چون شاه به او اختیاراتی نمیدهد. این اتفاق در مورد تیمورتارش هم میافتد. او از دورهای قدرتش کمتر شد و وقتی حذف میشود، رضاشاه دیگر همان آدم قبلی نیست و دفتر مخصوص شاهنشاهی جایگزین وزارت دربار میشود.
علم یادداشتهایش را به تقلید از اعتمادالسلطنه، وزیر انطباعات ناصرالدین شاه، نوشت. یادداشتهای اعتمادالسلطنه با کتابهای رسمی او مثل «تاریخ منتظم» و ... تفاوتهای بسیاری دارد. یادداشتهای او روایتگر تاریخ غیررسمی است و آنچه را که در پشت پرده دربار سلطنتی وجود دارد، درباره بیاعتقادی درباریان به شاه و هرج و مرج در اواخر دوره ناصری وجود داشته، در یادداشتهای او میبینیم. در واقع این یادداشتها، واقعیت جامعه ایران را بیان میکند و با روایت رسمی تاریخ تفاوت دارد. او آنچه را که وجود داشت، بیپیرایه مینوشت. یادداشتهای اعتمادالسلطنه بعد از مرگش، توسط همسرش به آستان قدس رضوی داده شد که بعدها ایرج افشار آنها را منتشر کرد. یعنی در زمان علم، این شیوه یادداشتنویسی کاملا شناخته شده بود و علم از یادداشتهای اعتمادالسطلنه الگوبرداری کرد و سعی کرد خودش واقعیتهای دوره پهلوی را بنویسد. او برای اینکه یادداشتها اگر به دست محمدرضا شاه یا نهادهای امنیتی افتاد، با دردسر مواجه نشود، تیغ تیز انتقادها را با تمجید و تملق از شاه کُند کرده و یکی از شرایطش برای انتشار این یادداشتها این بود که پس از به پایان رسیدن حکومت پهلوی منتشر شود.
در این یادداشتها دیده میشود که علم آگاه بود که اوضاع رو به بهبود نمیرود و برخلاف بعضی از افراد که معتقدند این یادداشتها ساختگیاست، من این نکته را قبول ندارم. چون قراین سندی و تاریخی نشان میدهد که نوشته خود علم است. سپس آنها را به بانکی در سوئیس میفرستد تا به دست شاه نیفتد و تأکید میکند هنگامی که خاندان پهلوی در قدرت نبود، این یادداشتها منتشر شود و همین شیوه رفتاری نشان میدهد که علم یادداشتها را برای آیندگان مینوشت. نکته مهم این یادداشتها تفاوت در نگاه علم بهعنوان نخستوزیر و وزیر دربار است که در هنگام نخستوزیری تمام انتقادات و اعتراضات را به قدرتهای خارجی نسبت میداد و معتقد بود کسانی از مصر آمدهاند و پولی را بین مردم تقسیم کردهاند تا علیه سلطنت پهلوی شورش کنند. اما در یادداشتهایش بهعنوان وزیر دربار، اعتراضها و بهویژه اعتراضهای دانشجویی را نتیجه بیکفایتی دولت میداند که با سیاستهای درست و مدارا قابل پیشگیری است.
نظر شما