محسن فرجی، نویسنده و منتقد در یادداشتی به درگذشتگان قلم در سال 96 پرداخته است که در ادامه میخوانید.
من از سالها همنشينی با زندهياد كاشيگر، خاطرات فراوانی دارم كه شايد روزی روزگاری همه را مكتوب كردم. اما عجالتاً دو خاطره را در اينجا مینويسم. يكی مربوط است به خرداد ماه سال 1381. به دليلی، غمگين بودم و حالم خوش نبود. مديا زنگ زد و حال و احوالی كرديم. من هيچ به روی خودم نياوردم كه روبهراه نيستم. با اين همه، نمیدانم خودش از كجا فهميد حالم خوش نيست. همان اول صحبت پرسيد: چرا خوب نيستی؟
برايش شرح دادم. گفت كه فردا مهمان منی؛ بيا برويم نهار بخوريم و گپ بزنيم. فردای آن روز رفتيم به يک رستوران هندی كه غذاهای تند و تيزی داشت و غذا خوردن در آن تجربه واقعاً بامزهای بود! مديا در آن روز، كلی حرفهای خندهدار زد و از آن قهقههای هميشگیاش را سر داد. آنقدر گفتيم و خنديديم كه وقتی نهار تمام شد، لبخند به لبم آمده بود و غصهام را فراموش كرده بودم...
بعدها فكر كردم كه او كار در سفارت فرانسه، كارهای ديگرش و آن همه مشغله را كه خواب و خوراک را از او گرفته بود، رها كرده بود و آمده بود كه به من دلداری بدهد. اين معرفت ناب و ناياب در چند نفر يافت میشود؟ اين جغرافيای وسيع محبت و مهربانی؟
خاطره دوم هم باز میگردد به خردادماه، اما به سال 1387. خانه خريده بودم و مثل هر روزنامهنگار ديگری، به تعب و سختی غريبی افتاده بودم. در اوج استيصال، فكر كردم كه از دوستان نزديكم قرض بگيرم. تماس گرفتم با مديا. گفت كه ندارد؛ اما در يكی از بانکها آشنايی دارد كه او میتواند برای من وام خارج از نوبت فراهم كند (تاكيد میكنم كه وام، نه اختلاس ميلياردي! آن هم با دو ضامن معتبر و طی كردن همه مراحل قانونی). همين اتفاق هم افتاد و با لطف و پيگيری مديا توانستم به سرعت وام بگيرم و از زيربار آن فشار سنگين خارج شوم.
باز هم خاطره دارم از محبت بیدريغش و به قول لوركا/شاملو از «كمال پختگي معرفت»اش. اما ترجيح میدهم در اين مجال اندک، از دوست مترجم فقيد ديگری هم ياد كنم كه او نيز ما را در سال 1396 تنها گذاشت و دريغا كه اين بهار را نمیبيند؛ زندهياد مجتبي عبداللهنژاد كه هم شاعر بود و هم نويسنده (كتاب ابتكاری «گفتگو با مسعود سعد سلمان» از جمله تاليفات اوست كه در قالب مصاحبهای خيالی، زيست ادبی و اجتماعی سعد سلمان را كاويده است). اما بيشتر به عنوان مترجم شناخته شده است، خاصه ترجمه آثار آگاتا كريستی.
زندهياد عبداللهنژاد به رغم عمر كوتاهش (48 سال) ترجمههای فراوان و درخشانی از خود به يادگار گذاشت. البته در اينجا قصد ندارم چيزی درباره ترجمهها و كارنامه پربارش بگويم. بلكه قصد دارم با ذكر خاطرهای يادی از او كرده باشم. البته ميزان دوستی و مراودهام با او به قدر مديا كاشيگر نبود، اما از همان ديدارهای اندک، يادی روشن و خوش در دل و ذهن من مانده است. مخصوصاً از آخرين ديدار كه در زمستان سال 95 بود؛ در فيسبوک با او صحبت كردم و قرار شد كه بروم خانهاش و كتاب جديدم (مجموعه داستان جغرافيای اموات) را تقديمش كنم. راستی تا يادم نرفته بگويم كه هنوز صفحهاش در اين فضای مجازی برقرار است و اگر میخواهيد با نگاه نقاد و وقادش آشنا شويد، همين فضا بهترين جاست تا ببينيد چگونه با موشكافی و دانشی عميق به ادبيات، زبانشناسی، تاريخ و... نگاه میكرده است. برگردم به خاطرهام. خلاصه اينكه قرار گذاشتيم و عصری بود كه رفتم به خانهاش. در اتاق سرشار از كتابش، مهماننوازی گرمی كرد و در برابر يک كتابی كه به او تقديم كرده بودم، چندين و چند عنوان از كتابهايش را بزرگوارانه به من هديه داد. شب بود كه به خانه رسيدم. يكي دو ساعت بعد ديدم كه نقد مفصل و مبسوطی روی چند داستان از داستانهای كتابم نوشته و در تلگرام گذاشته، با اين توضيح كه باقی را هم فردا صبح میفرستد. فردا صبح هم كه تلگرام را چک كردم، ديدم باقی نقدها را هم نوشته و فرستاده. بدون هيچ اغراقی، واقعاً هم در نقدش به نكاتی ارزشمند و مفيد اشاره كرده بود. برای من اين حجم از معرفت و وقت و انرژي گذاشتن، آن هم بی مزد و منت، شگفتآور بود. خاصه آنكه او همه زمانش در خانه به كار ترجمه و تاليف میگذشت تا امرار معاش كند و مثلاً كارمند نبود كه بگويم در وقت آزادش اين لطف را كرده. به ياد هم بياوريم كه اين كار زيبای او در زمانهای رخ داده بود كه برخی منتقدان و روزنامهنگاران در نقد و معرفی كتابهای تازه منتشرشده، كاهلی و امساک میكنند، با آنكه جزو كارشان محسوب میشود.
و اما در سالی كه گذشت و به تقويمهای كهنه پيوست، اهالی ادبيات، چند چهره ديگر را هم از دست دادند؛ يكي زندهياد كورش اسدی، داستاننويس خوب جنوبی كه تازه دوباره داشت جان میگرفت و مینوشت و كارهاش منتشر میشد، و چه حيف. ديگری زنده ياد محسن سليمانی كه او هم مترجمی قَدَر و پركار بود و پيشتر به عنوان روزنامهنگار و اخيراً در مقام رايزن فرهنگي ايران در صربستان، برای شناساندن و معرفی ادبيات امروز ايران، تلاشهای مجدانهای كرد. بعد هم بايد يادي كرد از دكتر تقی وحيديان كاميار، پژوهشگر، ادیب و زبانشناس برجسته، كه با ما به تماشای سال نو نيامد و چون باقی آنها كه نامشان آمد، پشت دريچه سال قبل متوقف شد. همان طور كه علیاشرف درويشيان مرد نويسنده سالهای ابری ما را تنها گذاشت. يا نازنين ديهيمی كه با وجود ترجمههايش و آيندهای كه میشد درخشان برايش تصور كرد، رفت كه رفت. روان همگیشان در آرامش باد و چراغی كه هر كدام در جغرافيای ادبيات ايران برافروختند، همواره روشن. اميدوارم سالی كه اكنون آغاز شده است، با حضور همه اهالی ادبيات به پايان برسد و اين سال برايشان سالی باشد سرشار از تندرستی و موفقيت و بركت مادی و معنوی؛ ايضاً برای تمام فارسیزبانان، در هر كجای دنيا كه هستند، چنين دعا و آرزويی دارم.
نظرات