محمد زرین در پروفایل شخصی خود نوشته است: «در خرم آباد به دنیا آمده ام، در بروجرد بزرگ شدم تا دیپلم، این وسط یک سال هم ملایر بودم. چهار سال در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران گذشت. تا چند سالی فکر می کردم این دوره بهترین دورۀ زندگیم بوده است. حالا فکر می کنم خیلی سر به هوا بودم و فرصت ها حالیم نبود. نه اینکه کار نکردم، می شد بیشتر کار کنم، می شد جدی تر بود.
فارغ التحصیل که شدم احساس مجسمه ساز بودن داشتم، اما ماجراجویی انگار به این احساس غلبه می کرد. دو سال به عنوان ستوان وظیفه در جنوب گذاشت. فکر می کردم این دوره فقط باید بگذرد؛ اشتباه بود. در خاتمه خدمت چیزی دستم نبود جز یک گذران تکراری. باید از جایی امرار معاش می کردم. سال 1351 رفتم تلویزیون. باز هم فکر می کردم این یک گذران است و به وقتش برمی گردم سراغ کار اصلی خودم؛ کاری که مدرک هم داشتم.
یک سال مرخصی بدون حقوق گرفتم رفتم آلمان در کونست آکادمی دوسلدورف؛ اینجا هم ماجرا جویی غلبه داشت به آکادمی رفتن. برگشتم ایران. از گروه طراحان صحنه رفتم گروه نورپردازان. داشتم فکر می کردم برگردم آلمان یا نه؛ انگار چشم به هم زدم که دیدم انقلاب شد. سال 56 یک نمایشگاه نقاشی داشتم در گالری نقش که آن وقت ها برای خودش خیلی آمبیانس داشت و حالا می فهمم که این نبود!
بعد داستان نوشتم؛ این ها کتاب داستان هایی است که چاپ شده: باغ بی حصارـ جایی چراغی روشن است ـ اسب در پارکینگ ـ نامه های صورتی ـ تابستان بچه ماهی ـ شب سودابه ـ کلبه ای بالای کوه ـ حیوان. یک رمان دارم که از سال 1384 در ارشاد مانده. یکی هم سال 1387 بردم ارشاد که رفت بغل دست آن یکی!
سال 1375 پایان کار در صدا و سیما بود. حالا اسم خودم را گذاشته ام مسافر، هر روز راه می روم ...»
مراسم تشییع این نویسنده فقید، یکشنبه پنجم فروردین ماه در بهشت زهرا برگزار خواهد شد.
نظر شما