فواد نظیری، شاعر و مترجم شعر میگوید: به نظر من اصلیترین راهی که برای تحول شعر ما قابل پیشبینی، لازم و حیاتی است، شناخت شعر دیگران است که اگر به زبان اصلی بشود خیلی خوب است ولی اگر لازم است انتقال دهیم، تا جایی که بضاعت هر شاعری اجازه دهد و بتواند، شعری را انتقال دهد که امتیاز اولیهاش ایجاد تحولی در شعر ما است.
بیش از 50 سال است که شعر سپید وارد ادبیات ما شده است و با گذشت این سالها این قالب، محبوبترین قالب در میان شعرای ماست و بیشتر مجموعه شعرهای ما در این سبک و به نثر نوشته میشوند که البته بازار فروش آنها هم در مقایسه با ادبیات داستانی ما خوب نیست، نظر شما در این باره چیست؟
این مسئله را باید کمی دقیقتر ریشهیابی کرد و مجال بیشتری میطلبد، برای من عجیب است و نمیدانم که ریشههای این قضاوت کجاست اما باید این را در نظر داشته باشید که شعر منثور خیلی پدیده جدیدی در ادبیات و شعر معاصر ما نیست و اگر به گذشتههای دور و ادبیات کلاسیک ما برگردید، به نمونههای درخشانی از شعر منثور برمیخورید و ظاهر بسیاری از متون عرفانی ما به نثر است ولی اگر بخواهم دو نمونه ذکر کنم، یکی «منشآت خاقانی» که به نثر است ولی شعر نابی است که به زیباترین شعرهای منثور معاصر ما پهلو میزند، یکی هم «شرح شطحیات» و «عبهر العاشقین» روزبهان بقلی شیرازی و در کنار اینها گلستان سعدی را داریم که در این دو سه نمونه، ظاهر حکایت نثر است ولی شاید بتوان نشانههای زیباترین شعرها را در این آثار پیدا کنیم. اما از طرفی هم درست است چون این نوع از شعر و نگارش که بیشتر هم از فرم شعر غرب بوده که ما گرفتهایم، آرام، آرام در سیر تفکری که شعر نو و معاصر داشته، وارد شده و جایی برای خودش باز کرده است.
به نظر شما ویژگی اساسی که شعر منثور را از دلنوشتهها و حرفهای سطحی تمییز میدهد چیست؟
در حال حاضر و بهخصوص به کمک فضای مجازی، آنقدر دلنوشتهها و این مسائل زیاد شده که تا حدی آن فضای اصلی ادبیات گم شده است و این مجالی میطلبد که دقیقتر درباره آن بحث شود و به ماهیت و جوهره شعر برمیگردد که چه نثر و چه نظم، اگر از آن جوهره شعر ناب و درست با موازین شعر امروز که چشماندازهای جهانی دارد، برخوردار و در آن چارچوب باشد، معنا دارد و شعر محسوب میشود، وگرنه ما نمیتوانیم هر دلنوشتهای را به عنوان شعر قبول کنیم یا حتی هر شعر شخصی را متهم به زیادی شخصی بودن کنیم؛ مهم این است که تا چه حد جوهره شعر قوی است و اینکه تا چه حد میتواند با اجتماع و مخاطب ارتباط برقرار کند.
در دورهای شعر ما به دلیل مضامین اجتماعی و سیاسی دارای ویژگیهای خاصی بود، در دهه 70 یکسری بازیهای کلامی و تحولات زبانی باعث شد که شعر ما، شعر متمایزی باشد اما گذشت زمان نشان داد که آن هدفی را که امثال براهنی و یدالله رویایی در تحولات زبانی داشتهاند، بعدها به ابتذال کشیده شد و میتوان گفت که به کل ساختار زبان فارسی در شعر به موضوعی پیش پا افتاده و سطحی تبدیل شد، نظر شما در این باره چیست؟
من خیلی با این تقسیمبندی دهه هفتادی که میفرمایید موافق نیستم، خود شعر سیاسی و اجتماعی به هر صورت یک ژانر از شعر است، اگر جوهره شعر در چنین شعری معنا داشته و قوی باشد، آن هم یک ژانر و مقوله قابل پذیرش است. مهمترین نشانهها و نمونههای شعر اجتماعی و سیاسی در دهه 40 و 50 معنی پیدا میکند و دهه هفتاد یک دوره گیج زدن و گریز از شعر سیاسی و اجتماعی است و این هم به نوعی ریشه در فرهنگ و شعر غرب یا آمریکای لاتین دارد که آن نمونهها وارد ایران میشد و شعر معاصر ایران و بهخصوص دهه 40 و 50 را تحت تاثیر میگذاشت. این نوع شعر علیالاصول در همان دهه 40 و به خصوص در اواخر آن، به آن تحول در زبان و شعر خود رسید. اینجا نمیخواهم وارد مقوله خوب و بد یا مثبت و منفی شوم ولی آن تحول شعری را در بینش شعری خود و یکسری همراهان خود به وجود آورده بود. آقای براهنی هم بعد از انقلاب است که تجدید نظر میکند، میگوید من شاعر نیمایی نیستم و این مسائل... نظرهایی هم در همین رابطه دارد که موافق باشیم یا مخالف باید نقد درستی شود. اگر چه ایشان منتقد قویای است ولی اگر از من بپرسید، میگویم رضا براهنی هرگز شاعر قویای نبوده ولی یدالله رویایی جوهره و شناخت شعریاش قوی است. من موافق با آن شاعر نیمایی؛ براهنی نیستم؛ البته اینجا بحث نظر و سلیقه شخصی است و من به شخصه موافق با آن دیدگاه نیستم و ایشان را شاعر قوی ندانسته و نمیدانم.
به نظر میرسد در دوره ما استقبال مردم از شعر کمتر از ادبیات داستانی است، آیا این را قبول دارید؟ علت آن را چه میدانید؟
به نوعی درست است و این یکی از عارضههایی است که به خصوص گریبانگیر شعر امروز ما شده که تا حدودی هم جهانی بوده و چیزهای مختلفی هم روی آن تاثیر گذاشته است. چه بسا همان دلنوشتهها و شعروارههایی که در فضای مجازی رایج شده یا تب و تاب نشر هر نوع شعری! حتی صاحبنامها و بزرگان امروز شعر ما که اسم و رسمی هم دارند، خود به گونهای در به وجود آمدن این آسیب نقش داشته و به نوعی هم گرفتار آن بودهاند و به آن آسیب زدهاند که بحث آن دقیقتر است و در مجال این گفتوگو نمیگنجد.
نکته مهم همین است حتی کتابهای شعر شاعران مطرح ما هم یا به فروش نمیرسد یا با تیراژهای پایین به فروش میرسد، به نظر شما علت آن چیست؟
علیالاصول نشر ما لطمه خورده و اینکه هنوز گرایش به سمت ادبیات داستانی بیشتر است را قبول دارم اما باید این را هم در نظر داشته باشیم که ما در دهه 60 و 70 نویسندگان خوبی داشتیم که از کتابهای آنها خوب استقبال میشد و هنوز هم تجدید چاپ میشود، تب انتشار شعرنماهای گستردهای که به شکل دفتر درآمده هم امروزه عینا همین حکایت را دارد. یک جاهایی باید به ریشهها برگشت و بازخوانیهایی صورت گیرد و تجدید نظری خصوصا به ذهنهای جوان شود. بهرغم اینکه این صحبت من ناشی از نومیدی و یأس نیست اما باید این حساسیت به وجود آید که هر چیزی را به عنوان داستان و شعر نخوانیم، نخواهیم و نپذیریم.
آیا استقبال مخاطب و خریدار از یک کتاب شعر دلیل بر خوب بودن آن کتاب شعر است؟ چون عدهای بر این عقیدهاند که یک شعر خوب را نباید عوام بپسندند، شما با این نظر موافقید؟
الزاما همیشه اینطور نیست و پرفروش یا کمفروش بودن ملاک صددرصدی برای خوب بودن اثر نیست، شاید خیلی مرسوم نباشد که اسم بیاورم ولی بسیاری از شاعران شعر امروز ما در دهههایی جزو پرفروشها و کسانی بودند که از آنها اقبال فراوانی میشد ولی اگر به لحاظ ارزشهای شعر و نه ارزشهای خود شاعر مقایسه کنیم، شاید دیگر فروش کتابهایشان ملاک آن سنجش ارزش شعری نباشد. اصلا این بحث عوام و خواص و اینها را نداریم، چون حافظ و فال حافظ هر روز سر چهارراه فروخته میشود، حافظ نه عامی بوده و نه برای عوام شعر گفته، بلکه شعر حافظ شعر نابی است که عوام هم با دیدگاههای خود و با قلبشان آن را میپذیرند و خواص هم روی آن تحلیل میکنند. یک آدم عامی اگر سر چهارراه سرنوشتش را به حافظ میسپارد، با دلش کار میکند ولی حافظ را به لحاظ منطق هم میتوان تحلیل کرد.
ترجمه آثار دیگران چه تاثیری بر شعر شما و در نهایت چه تاثیری در شعر معاصر ما داشته است؟
به نظر من اصلیترین راهی که برای تحول شعر ما قابل پیشبینی، لازم و حیاتی است، شناخت شعر دیگران است که اگر به زبان اصلی بشود خیلی خوب است ولی اگر لازم است انتقال دهیم، تا جایی که بضاعت هر شاعری اجازه دهد، بتواند شعری را انتقال دهد، امتیاز اولیهاش ایجاد تحولی در شعر ما است.
قطعا آثار ترجمه در شعر معاصر ما تاثیر داشته و این چیزی نیست که من گفته باشم، این در واقع آموخته من است و شما را ارجاع میدهم به مقدمه احمد شاملو در «همچون کوچهی بی انتها» که آنجا بر لزوم ترجمه شعر دیگران اشاره دارد و خودش هم عمر روی این حکایات گذاشت و این به نوعی مانیفست شعر امروز ما را تعیین میکند و تحول شعر ما قطعا از طریق شعر دیگران به وجود میآید.
نکته یا صحبت خاص پایانی هم اگر مد نظرتان هست، بفرمایید.
نکته اینکه در اصل به خودم توصیه میکنم که شعر را سرسری نگیریم و به جد به آن بپردازیم. شعر سابقه تاریخی طولانی و درخشانی در ادبیات قدیم ما دارد و حتی در آغاز تحول شعر به نظم به نثر و نیمایی هم نمونههای درخشانی همسنگ ادبیات کلاسیکمان داریم ولی متاسفانه امروز به یک ورطه سرشکستگی و سخافت از شعر نزدیک میشویم که باید آن را آسیبشناسی کنیم و از این ورطه بگذریم که میگذریم و این اتفاق میافتد به شرطی که شعر را جدی بگیریم.
نظر شما