این رمان در 22 فصل و از زبان شخصیتهائی (انسان و پریزاده) روایت میشود که زندگیشان کم یا بیش درهمتنیده است، برخی بخشها از زبان اولشخصها و برخی هم از سومشخصهای نزدیک به ذهن، روایت میشوند و البته بیشتر با روایتها پرشتاب ذهنی و یادآوریهای درونی، تا دیالوگهای رودررو یا مونولوگهای معطوف به بیرون. گرچه این شخصیتها هویتهای مستقلی دارند و دغدغههای مختلفی را هم تعریف میکنند اما محور و نقطه مرکزی این دور هم جمعشدن (ولو غیرمستقیم و ناگفته) شخصیت زنی به نام گوهر است که تنها در فصل آخر به حرف میآید و مستقیما ذهنیاتش را بیان میکند.
گوهر زنی بازنشسته، تنها و خشک و سرد و بسیار مقید بهعرف و سنت است، برعکس خواهر کوچکتر سرخوش و بگوبخندش – پری - که سابقه دو ازدواج ناموفق و اغواگریهایی چند را هم با خود دارد. همخانهای نفرتبار و اجباری این دو، و روابط متفاوتشان با همسایهها و دوست و اقوام اندکشان، بهشکل موازی با هراس چند بچه پری موازی میشود که بهخاطر گم کردن چوب جادوئیشان اینک زیر کابینت آشپزخانه این آپارتمان کوچک گیرافتاده و گم شدهاند. و البته که زنها، چرخانندهی هر چوب جادو و غیرجادوئی در این دو دنیا خواهند بود.
شاید بشود جانمایه این کتاب را در دو جمله خلاصه کرد: "زنانِ بدون مردانی که میخواهند زنانِ بامردان بشوند, اما در صورت رسیدن به این خواسته هم باز شکستخوردهاند." این رمان، داستان باهمبودنها و نبودنهای آدمهایی است که درهمهحال باهم مشکل دارند. در دنیای رئال انسانی، جنگ پیدا و پنهان زنها بر سر تصاحب مردهاست: جنگ بین دو زن، یک زن با خودش و ایدئولوژی سیاسیش، یک زن با خانواده و تاریخش، یا حتی با خانواده نادیده مرد موردنظرش. کلیشههای از پیش موجود اجتماعی و تابوهای قدرتمند اخلاقی اطراف این زنان را فراگرفته، اما در نهایت زن نیک و فرمانبر پارسای خانهدار از نظر تنها ماندنش فرق چندانی با زن عشوهگر و اغواگر یا زن کارمند سرد و ماشینی نخواهد داشت: آنها همگی درون بازی برُدن یک "مرد" هستند اما این دعوا در نهایتش بر سر یک باخت است! سر جنسی که بُردنش تضمین خوشبختی نیست، سر جنگی بدون برنده و درگیر یک دور باطل که دلخوشیهایش مقطعی و کمرنگاند و در مقابل هراس کمینکرده در پشت خانه عشق، بسیار کوچک.
اما معنا و قواعد بازی در بخش دنیای خیالی فرق میکند. دنیای پریان یک جهان کاملا مونث است، با پریهایی که تنها یک وظیفه دارند و میشناسند، یعنی اهدای خوشبختی کور به آدمهای نیازمند دنیای واقعی. پریها خودکار و روباتاند، فاقد نیروی قضاوت اخلاقی و عقلانی و آیندهنگری، معصوم از دروغها و نیرنگهای روابط بشری، و مهمتر از همه فارغ از روابط علت و معلولی حاکم بر زندگی انسانی که باعث و بانی نقشهکشیها و جنگهای قدرت است؛ و این معصومیت ترحمانگیز پریانی همپای همان شرارت ترحمانگیز انسانی نقطه مرکزی ایجاد بحران روایتی و گرهافکنی میشود.
پریها قدرت تغییر زندگی انسانها را دارند، اما براساس دستورات دیکتهشده و از پیش موجود. این نگریستن به آدم و رنجها و مشکلاتش، نگریستنی از یک دریچه تازه است که شاید در لحظه منجربه خوشبختی شود و شاید سالها بعد نتیجهاش را نشان دهد. اما همین پریها در یک نقطه تلاقی، و با یک اشتباه کودکانه که در داستان چندان هم بازنمیشود و توضیحی ندارد، به جهان واقعی پرتاب میشوند که با هیچ متر و معیار و اندازهای با دنیای خودشان قابلقیاس نیست (نه از نظر ابعاد و نه از نظر قواعد). حالا، بدون چوب جادوئی و قدرت تغییر در زندگی انسان، قدرت کنش و حرکتشان هم سلب شده و حتی معنا و مفهومی برای زیستن و ماهیت خودشان هم نمیشناسند. پیچیدهتر این همه، در این گیرافتادن در آشپزخانه، از قضا یک مرد انسانی را در رخداد تلخ شریک کردهاند تا به اندازه آنها کوچک شود و کنارشان گیر بیفتد: کارمندی که شاید کلیشه آشنای همه مردهای کارمند باشد اما در این مناسبات تازه با چند بچه پری، و در تلاش منطقیش برای فرار از این وضعیت و بازگشت به زندگی با معیارها و اندازههای قبلی، تبدیل به موجودی شریر و پلیدشده که حتی دو بچه پری را میکشد تا شاید راه فراری بیابد.
واکنش تنها پری باقیمانده به این خشونت، همان واکنشش به چاییخوردن انسانها و حرفزدنشان با تلفن است: نظاره و سکوت و گریه و تسلیم به قواعد این مرد/ دنیا؛ و صرفا آرزوی پیداشدنش توسط سرکرده پریها. نشانهها، دال و مدلولها، رمزها و نحوه کشف رمزها در این دو جهان چنان متفاوتاند که مرد و پری اگر راه برگشتی نیابند (که نمییابند)، ناچارند برای زیستن و منطبقشدن با شرایط زیستی جدید دست به دامان انسانهای عادی شوند و پیشتمثیلهای قفس همین جهان بمانند: و تنها انتخاب و ملجاء، همان خواهر خشک و سرد و منطقی داستان است که طبق تعریف منتظریم بیش از سایر کاراکترها فاقد قوه تخیل – یا مهارت استفاده از قوه تخیل و همدلی با تخیل – باشد اما از قضا هم اوست که بیهیچ واکنش حادی این دو موجود کوچک و کوچکشده را به خود میپذیرد.
گوهر که تنهایی بالاخره و با رفتن خواهر کوچکترش عینی و کامل شده، در رفتاری مادرانه/ همسرانه/ پرستارانه هم پری و هم مرد را به همان شکل که هستند میپذیرد و در این تحتالحمایه کردن، خودش هم به کشفی جدید از خود و ابراز واکنشهای نرمتری میرسد. و این شاید زیرمتن رفتار همه زنهای این کتاب باشد: آنها مردهای تحت کنترل میخواهند، عاطفی یا جنسی یا مالی یا فکری، و تنها زمانی به آرامش میرسند که این تحتالحمایه کردن نمود عینی پیدا کند. مردهای مقابل نیز انگار مشکل خاصی با این شکل از حضور ندارند، آرامشی که آنها از وجود زن مقابل میجویند همان آرامش مقطعی و پرشتابی است که البته شاید مشخصه کل زندگی باشد. برای همین است که همگی – از آدم و پری – دلمشغول جنگها و پیروزیهای خودشان هستند اما درعین حال همهشان دارند اینجا میمیرند.
نظرات