چه ضرورتی برای ترجمه این اثر احساس کردید؟
این ترجمه از طرفی به دلیل علاقهای است که طی این سالها به آثار کریستوا داشتهام. کریستوا فیلسوفی سیاسی نیست و عمده تفکرات فلسفیاش را از دریچه روانکاوی مطرح میکند که به نظرم قرائت انضمامی و بجایی از وضعیت امروز سوژه انسانی به دست میدهد اما از طرف دیگر آرنت نیز فیلسوفی است که جدا از تأملات سیاسی مستقیماش، جنبههای زیادی از تفکرش مغفول مانده است. بسیاری از شیفتگان آرنت او را در مقام فیلسوفی مشخصاً سیاسی و نویسنده آثاری چون «خاستگاههای تمامیت خواهی»، «آیشمان در اورشلیم»، «بحرانهای جمهوری» یا «وضع بشری» میشناسند، اما کریستوا به ما نشان میدهد که جنبههای متأخر تفکر آرنت درباره زندگی ذهن و روایت اهمیت کمتری ندارند.
به همین دلیل این کتاب هم بر ضرورت بازگشت به آرنت تأکید میکند و هم نشان میدهد که جنبههایی از تفکر آرنت کم اهمیت پنداشته شده و نیازمند بازنگری هستند. اما جور دیگری هم میتوان گفت: تأکید کریستوا بر کنش سیاسی غیرمستقیم. کریستوا همواره در آثار خود نشان داده است که بهترین راه برای دست یافتن به توان امر سیاسی، طرد هر الگویی است که میخواهد نظامی را جای نظام پیشین بنشاند و از همین جاست که مفهوم سرپیچی زاده میشود. در واقع، سیاستزدایی از هر نظام، اصیلترین کنش سیاسی است و این گرایشی است که به معنایی میتوان در قرائت کریستوا از آرنت نیز شاهد آن بود.
همانطور که در مقدمه کتاب اشاره کردم، کریستوا دو کتاب درباره آرنت نگاشت. کتاب اول او «نبوغ زنانه: هانا آرنت» (1999) جلد نخست از سه گانهای است که کریستوا درباره نبوغ زنانه نوشته است، یعنی، «نبوغ زنانه: زندگی، دیوانگی، کلام: آرنت، کلاین، کولت» کریستوا در این کتاب به تفسیر و بازخوانی تأملات این فیلسوف سیاسی از منظر مفاهیمی چون «زندگی به مثابهی روایت»، «بشریت اضافی» و «تفکر، اراده و داوری» میپردازد. کتاب دوم «زندگی روایت است» ادامه علاقه کریستوا به مفاهیم آرنتی است و به ایدههایی چون روایت، داستان، تکثر بشری، و زندگی ذهن میپردازد. در واقع، این کتاب مجموعه پنج سخنرانی اوست که بار دیگر روایتی از کتاب نخست به دست میدهد و از ضرورت بازخوانی و بازگشت به آرنت خبر میدهد.
یکی از دلایل توجه کریستوا به آرنت این است کریستوا در بسیاری از آثار خود به سراغ نویسندگان زنی میرود که توانسته باشند از مالیخولیای درونیشان فراتر روند و در متن خود رنج فقدان را والایش کنند. این بخشی از پروژه تصعید فرویدی است که کریستوا آن را در بحث از نسبت هنر و مالیخولیا به بحث میگذارد. آرنت نه تنها قابلیت این والایش را دارد، که حتی آن را وارد ساحت عمل میکند و کنش سیاسی را با زبان، کلام و روایت پیوند میدهد.
مفاهیم اصلی قرائت کریستوا از آرنت عبارتند از زبان، خود، بدن، فضای سیاسی و زندگی. به باور کریستوا آرنت متفکری است که در پی یافتن امیدی برای زندگی است و میخواهد شرایط و وضعیت بشر را در جهان بحران زده امروز توصیف کند. اما به معنایی میتوانیم بگوییم هر یک از پنج فصل کتاب به مفهوم کلی روایت اختصاص دارند: ابتدا از خلال طرح تاریخچهای از زندگی خود آرنت و نسبتاش با استادش مارتین هایدگر و در مجموع روایت به مثابه امری شخصی که به ویژه در مورد هویت یهودی او مصداق مییابد و سپس روایت به مثابه راه گریزی از انزوا و شکنندگی زندگی به عنوان دستاویزی برای سوژههای معاصر. روشن است که در این جا روایت در تفکر آرنتی و هنر به مثابه والایشِ رنج فقدان کارکرد مشابهی دارند و میدانیم که کریستوا این مفهوم از روایت و ادبیات را پیشتر در کتاب «خورشید سیاه» نیز پرورانده بود. همانطور که هنر و خلق هنری دستاویزی است برای غلبه بر مالیخولیا، روایت آرنتی نیز که در «فضای بروز» و میادین شهر و در کنار دیگران روی میدهد ابزاری است برای غلبه بر شکنندگی وضعیت بشری.
بازگشتهای مکرر کریستوا به آرنت بی شک حاکی از احترام عمیقی است که کریستوا برای او قائل است، اما در برخی لحظات خوانش کریستوا وجهی انتقادی مییابد. یکی از این لحظات جایی است که آرنت تن و حالات جسمانی را به نفع گفتار بیان شده در فضای نمود کنار میگذارد. جنبههای تنانه از نظر آرنت غیرسیاسیاند، چرا که عرصهای برای ظهورشان وجود ندارد. کریستوا میگوید، تنزل دادن بدن به پدیدهای غیرسیاسی نتیجه این تلقی آرنتی است که جسم مانعی برای تکینگیِ «کیستی» است و تنها به بعد زیستشناختی آدمی تعلق دارد و آرنت از این منظر از روانشناسی و روانکاوی که به جنبههای زیستی آدمی توجه دارد فاصله میگیرد. آرنت میگوید، «روانشناسی، روانشناسی ژرفانگر یا روان کاوی، چیزی بیش از احوال همواره در تغییر و زیر و بم زندگی روانی ما را آشکار نمیکنند، و نتایج و کشفیات شان نه جذابیت خاصی دارد و نه فی نفسه معنادار است» (زندگی روایت است، 72).
کریستوا در مقام یک فیلسوف ـ روانکاو در این تلقی با آرنت مخالف است و فیالمثل او را نقد میکند که نتوانسته است در تأملات خود درباره زندگی به مثابه روایت یا داستان، به اهمیت انتقال و انتقال متقابل در روانکاوی پی ببرد و یا به عملکرد سخن گفتن و گوش سپردن در روانکاوی توجهی ندارد. به تعبیری کریستوا فعل سیاسی آرنت را کمی پیشتر، به ساحت انرژیهای جسمانی منتقل میکند و شکل ابتداییتری از امکانهای آن را بررسی میکند. اما آرنت تنها آن را در فضای عمومی جای میدهد. این دو وجه درونی و بیرونی سیاست به معنایی اختلافی است که میان کریستوا و آرنت دیده میشود.
همانطور که اشاره کردم، کریستوا در این کتاب به تأملات آرنت متأخر میپردازد و سیاست آرنتی را به شکل غیرمستقیمتری دنبال میکند. اما به هر روی، خود مفهوم رنجی که به آن اشاره کردید هم مفهومی به غایت سیاسی محسوب میشود. رنج نتیجه نوعی کاستی و سرکوب است، حال چه این کاستی و سرکوب وجهی اجتماعی داشته باشد و چه وجهی هستیشناختی. هنر، فلسفه، زبان و روایت همگی واکنشی به شکلی از رنج هستند. آدورنو زمانی گفته بود، پس از ماجرای آشویتس دیگر نمیتوان شعر گفت، اما بعدها بیان خود را اصلاح کرد و گفت، انسان شکنجه شده حق فریاد دارد و چه بسا باید رنج را به زبان آورد.
همچنین، کریستوا این اظهار آرنت را یادآوری میکند که میگوید، تنها زمانی میتوانست زندگیاش را سامان دهد که چیزی را از دست میداد و میتوانست داستان آن را بازگو کند. از این جاست که رنج برای سیاسی شدن نیاز به زبانی دارد تا در قالب روایت بیان شود. در کتاب میخوانیم، کسی که داستان زندگیاش را نتوان بازگو کرد، زندگیای ندارد که ارزش اندیشیدن داشته باشد. باید روایتی وجود داشته باشد که بتوان رنج را در قالب آن بازگو کرد و البته این رنج دامنه فراخی دارد. جالب است که جمله آغازین فصل «عمل» در کتاب «وضع بشری» آرنت از دینسن وام گرفته شده است: «همهی غصهها قابل تحملاند اگر از آنها داستانی درآورید و بازگو کنید» (همان، 46).
آرنت در «آیشمان در اورشلیم» میگوید، بزرگترین شر تاریخ زمانی روی میدهد که شر نه از سوی دیوانگان، که از سوی مردمی که در میادین عمومی شهر پرسه میزنند به جامعه تزریق شود. تصور میکنم این ایده آرنتی به خوبی شرایط فعلی جریان اندیشه را ترسیم میکند. ابتذال شر جایی روی میدهد که امور نابخشودنی و هر آن چه در مخیله نمیگنجد را در طبیعیترین و عادیترین شکل ممکن شاهد باشیم. این گونه است که زشتترین اعمال به نحوه متعارف هستی چیزها بدل میشود و هولناکترین امور به رفتارهای روزمره مردم. این خطری است که در همه سطوح جوامع مدرن میتوانیم شاهدش باشیم.
اما خطری که آرنت از آن صحبت میکند روی دیگری هم دارد. ابتذال حقیقی زمانی روی میدهد که احمقترین افراد به روشنفکران جامعه بدل شوند و عادیسازی شر را در همه سطوح خود درونی کنند. عادیسازی شر زمانی بحران میآفریند که جماعتی متلون جای روشنفکران را بگیرند و مردم نیز «این چرب زبانان را از عاقلان ارزشمندتر بدانند»، کسانی که برای دیده شدن له و علیه خود مناقشه به راه میاندازند. آرنت به ما امکان میدهد تا دریابیم که شر تنها در مواقع بحرانی جامعه روی نمیدهد، بلکه اکنون اشکال نامحسوستری یافته و به بخشی از زندگی معاصر بدل شده است.
نظر شما