شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۶ - ۱۵:۳۸
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)-شیوا مقانلو: فرانکفورت شهر کوچکی است با بی­‌شمار برج مدرن و سر به فلک­‌کشیده که اکثرا بانک و دفاتر مالی­اتی هستند که پشت پنجره­‌‌های مرموزشان تصمیمات اقتصادی کلان جهانی گرفته می­‌شود, با بی­‌شمار اتومبیل آخرین مدل وطنی که در خیابان‌­های نه چندان زیاد شهر ویراژ می‌­دهند, و بالاخره با یک نمایشگاه کتاب بزرگ و معروف کتاب که مایه‌ی فخر شهر و حتی کشور است, آنقدر که گرچه مثل نمایشگاه عجیب تهران جای فروش کتاب نیست اما دو روز آخر جماعت زیادی از مردم عادی تنها برای دیدن کتاب­‌ها و نوشتن مشخصات‌شان و تماشای فضا و احیانا خرید از برخی غرفه­‌های دست و دل بازتر به نمایشگاه می­‌آیند؛ آنقدر که وقتی به مردم عادی توی اتوبوس می­‌گویی "می­روم بوک­ فیر" خیلی جدی اصرار دارند تلفظ درستش را به تو یاد بدهند و آنقدر روی از ته حلق ادا کردن "بوخ ماسه" با تو تمرین می­‌کنند تا این رویداد جهانی را با نام آلمانیش ادا کنی, رویدادی که سال دیگر به  رقم غبطه­‌برانگیز و دست­‌نیافتنی 70 سال برپائی منظم خواهد رسید.

 

من همراه تیم نویسندگان و مترجمان انتشارات بین­‌المللی "شمع و مه" و با حمایت این نشر در نمایشگاه حاضر بودم و دلگرم و هیجان‌زده از حضور گروهی از دوستان ناشر و نویسنده که خیلی‌­هاشان وزنه­‌های ادبیات ایران, در حوزه­‌های مختلف‌اند. همه­‌مان, در استندهای کنار هم, در غرفه­‌ی فیروزه­‌ا‌ی‌رنگ و ملی ایران جمع بودیم و یا فعالیت­‌های شخصی‌مان در پیدا کردن ناشران خارجی و عقد قرارداد را دنبال می­‌کردیم  یا در نشست­‌های تخصصی طراحی‌شده از سوی موسسه­‌ی نمایشگاه­‌های فرهنگی ایران – بانی و مجری این حضور – شرکت داشتیم.

حضور 2017  ایران بی‌شک گرم و پرتعداد بود که حتما علاقمندان شرح و عکس­‌های روز به روزش را همزمان در خبرگزاری­‌های مختلف دنبال کرده‌اند و نیازی به ارائه­‌ی اطلاعات آماری بیشتر نیست. مثل هر رخدادی حتما شایدها و بایدهایی هم بود که برطرف‌شدن‌‌شان حضورهای آتی را خوشرنگ‌­تر می­‌کند؛ اما به نظرم پررنگ­‌ترین نکته در دستاوردهای موسسه­‌ی نمایشگاه­‌های فرهنگی همان هم­خانه کردن معنوی ناشران و نویسندگان مختلف و شخصیت­‌های حقیقی و حقوقی­‌ای بود که بی­‌شک تفاوت­‌های سلیقه‌­ای و عقیده­‌ای مشخصی در منش و آرا و رویکردهای حر‌ف‌ه­ای خود دارند و شاید با قضاوت‌­ها و داور‌ی­‌های مختلفی هم از بیرون و درون روبه‌رویند, اما حالا همه‌­شان با صرف هزینه­‌های نه اندک سفر و صرفا با نیت واحد شناساندن ادبیات و کتاب ایرانی به مخاطبان خارجی همسایه شده بودند, چه آن­ها که سال‌هاست خبره­‌ی این کار اند و چه تازه­‌کارترهای این مسیر.
البته که هنوز در دامنه­‌ی کوه حضوریم, سینه­‌کش‌­هایش مانده, قله که بسیار دور, خیلی آداب جهانی‌شدن را تازه داریم یاد می­‌گیریم, راه دور و شلوغ است, ما هم زیاد دور خودمان چرخیده‌ایم, نمی­‌شود به سادگی گفت نقطه­‌ی عزیمت همنوردان کجاست.     
    
این تلاش طبعا و مثل هر فعالیت دیگری که برای گذران زندگی انجام می­‌دهیم, سویه­‌های تجاری و مالی هم دارد و اصلا برای حضور حرف‌ه­ای در این بازارِ بی­‌تعارف جهانی باید به ابعاد مالی ماجرا توجه بسیار کرد, اما تفاوت مهمش با بیزینس‌­های دیگر در دستاورد  اول و اصلی‌اش یعنی  اعتلای نام ایران و ارج بیشتر بخشیدن به فرهنگ و هنر نخبه­‌ای است که شاید کمتر از راه کتاب مطرح شده باشد. همین افزایش حس اعتماد میان بخش‌های دولتی و خصوصی دست­‌اندر کار کتاب, همین تاتی­‌تاتی‌کردن مائی که باید در این تالار شلوغ جائی پیدا کنیم, همین غرفه داشتن در رخدادی که بزرگترین و پرنام­‌ترین نویسنده‌های زنده­ ی جهان را میزبان می­‌شود, همین­ گیجی روستائی­‌وارِ منِ نویسنده­‌ی ایرانی در شهر فوق مدرن ادبیات جهانی با ان همه قواعد و ضوابط جدی و محکم, همین‌­ها خوب است.
 

اصلا همین که رئیس اتحادیه­‌ی بین‌­المللی ناشران می­‌آید و به صنعت نشر ایران اعتراض می­‌کند که چرا کپی‌­رایت را رعایت نمی­‌کنیم و ترجمه­‌هایمان طبق قوانین جهانی دزدی محسوب می­‌شود, خوب است. تا به آدم برنخورد, تغییر روش نمی­‌دهد. من شخصا و قویا موافق اجرای قوانین کپی‌­رایت در حیطه­‌ی کتاب هستم, می­‌دانم نمی­‌شود در تمام سطوح نرم­‌افزاری و سخت­‌افزاری در کشور این قانون را پیاده کرد اما در حوزه­‌ی کتاب به نظرم اگر ناشری دویست دلار پول خرید حقوق کتابی را ندارد و اگر مترجمی توانایی اثبات و معرفی خودش به به ناشر اصلی و خارجی را, طبیعتا در بازار لاجرم آینده جائی نخواهند داشت. در همین سفر, باز هم, با برخی دوستان ناشر و نویسنده صحبت­‌هایی در گرفت که کاش وزارت ارشاد که این اواخر حرکت­‌های مثبت و بهتری نسبت به قبل داشته, قانونی بگذارد تا اگر ناشری توانست کپی رایت کتابی را بگیرد (و طبعا بنگاه­‌های خارجی هم به همین راحتی و به هر اولین پیشنهاد رایت نمی­‌فروشند) دیگر به ترجمه­‌ی بعدی با ناشر و مترجم دیگر را اجازه­‌ی انتشار ندهند تا هم وضع داخل از این آشفتگی درآید و هم حضور خارجی خجالت کمتری ممکن باشد.
 

ما با خیلی از کشورهای همسایه اینجا هم همسایه بودیم. روسیه و ترکیه و برخی کشورهای اروپای شرقی نزدیک‌ترین­‌ها بودن و به نظرم از نظر غرفه­‌آرایی و هم‌سطح و هم‌جا بودن گروه­ ناشران‌شان طراحی فضای بهتری داشتند. ناشران عربی همراه فرانسوی­‌ها - مهمانان ویژه­‌ی امسال فرانکفورت – طبقه‌­ی بالا بودند و بریز و بپاش‌­های نمایشی اینجا هم مشهود بود. ناشران انگلیسی زبان – اکثرا آمریکائی و انگلیسی - هم در سالن دیگری مستقر شده بودند. همین فیزیک بیرونی و غرفه­‌آرائی هم اصل مهمی بود. هر کاری باید ویترین چشمگیری داشته باشد, در شان و مناسب. روس‌­ها به سادگی عکس نویسندگان بزرگ و جهانی‌شان را در ابعاد بزرگ به بالای دیوارها  آویخته بودند و آمریکائی­‌ها عکس جلدهای کتاب های مطرح‌شان را به شکل برجسته و سه بعدی و نئونی در دیوار­ها نمایش می­‌دادند. غرفه­‌های کوچک شخصی هم هر کدام تزئینی مناسب احوال داشتند.
این تنوع و جلوه­‌گری ظاهری نه فقط در غرفه­‌های که در ظاهر شرکت‌کننده­‌ها هم مشهود بود: طبق رسمی هر ساله, دو روز آخر نمایشگاه به مبدل پوشان اختصاص داشت, یعنی جوانانی که لباس­‌های شخصیت‌­های معرف کتاب‌ها و انیمه­‌ها و مانگاها و فیلم‌­ها و سریال­‌های محبوب را با رعایت ظریف­‌ترین و دقیق­‌ترین جزئیات پوششی و آرایشی به تن کرده بودند و در حیاط­‌ها و سالن‌­ها می­‌چرخیدند و چنان محیط فانتزیی و تخیلی­‌ای خلق کرده بودند که هر طرف سر می­‌چرخاندی حس می­‌کردی داخل یک کتاب یا فیلم معروف شده‌ای؛ کارشان را هم خیلی جدی گرفته بودند و در مقابل تقاضاهای عکاسی با دقیق ژست پایه­‌ی هر شخصیت را اجرا و آنقدر صبر می­‌کردند تا عکاس بهترین زاویه را پیدا کند. این اهمیت جایگاه کاراکترهای خیالی – کاراکترهایی که همگی از خطوط کتاب­‌ها و فیلمنامه­‌ها می­‌آیند- و آنقدر جدی وارد زندگی مردم شده‌اند, بسیار غبطه‌­انگیز بود. به نظرم می­‌شود چنین رسمی را با رعایت اصول اخلاقی و عرفی که همه­‌مان واردیم, در نمایشگاه کتاب تهران هم داشت؛ البته بعد از این که به مکان درست و ثابت و درخوری برای نمایشگاه برسیم و بحث فروشگاه بودنش هم حل شود, و اصلا بشینیم حساب کنیم چند کاراکتر مشهور و ماندنی از کتاب­ها و فیلم­‌های ایرانی داریم که بچه‌­ها لباس­‌هایشان را بپوشند و ...  رویایش ولی دیدنی است.
 

حرف دیدنی­‌ها شد. در فرانکفورت همه­ ی دیدنی‌ها دوطرف رود مسحورکننده و پرشکوه ماین متمرکز است:
چه بخواهید در پیاده­ روهای خلوت مشرف به رود قدم بزنید, چه روی چمن­‌های باطروات اطرافش لم بدهید, چه سوار قایق­‌های تفریحی سیاحتش کنید و چه در کافه­‌ها و رستوران­‌های کوچه­‌های اطراف چیزی بخورید. البته اکتبر برای تمام این­ها فصل سردی است – سرد حتی برای خودشان, چه رسد به ذائقه­‌ی پوست ما ایرانی­‌ها- اما انگار قدم ما سبک بود و به قول خود اهالی "اکتبر طلائی" بعد از چند سال برگشته و هوا غیرمنتظره گرم و دلچسب و قدم­‌زدنی شده بود. و البته که یکی از اصلی­‌ترین سرزدنی­‌هایی که لابلای وقت تنگ و برنامه های فشرده­‌ی نمایشگاه باید می­‌رفتم خانه- موزه­‌ی گوته بود.

آن اتفاق ادبی که امروز, در سال 2017, و با این ابهت در فرانکفورت رخ می­‌دهد, ریشه در چنین خانه­‌ها و تاریخ‌­هایی دارد: هم تاریخِ زیست یک نویسنده و هم احترام و تواضعی که نثار آن نویسنده و زیستنش می‌‌شود. این که فرانکفورت پایتخت کتاب اروپاست, و این که مردمش چنین جدی و متمرکز پول می­‌دهند و بلیط می­‌خرند و به نمایشگاه می­‌آیند, ادامه­‌ی همان تفکر و سنتی است که بیش از 200 سال پیش پرورش­‌دهنده‌­ی شاعر و نویسنده­‌ی گرانقدری به نام یوهان ولفگانگ گوته بوده و امروز هم نام و یاد و جزئیات زندگیش را آنقدر با احترام حفظ می­‌کند.
این خانه – که گوته تنها بخشی از عمرش را در آن سپری کرده- یک عمارت اربابی و باشکوه چهارطبقه بود با اتاق­‌های بسیار که هریک با رنگ و دکوری متفاوت, زیبا و ساده و پرروح, تزئین شده بودند.

 


آنجا می­‌شد راحت به آشپزخانه­‌اش سرک کشید و قابلمه­‌ها و شیرجوش­‌های مسی براق را دید, یا در اتاق مخصوص اجرای تئاتر عروسکی چرخید, یا پشت پیانو و تخته نرد و شطرنج گرانبهایش ایستاد و تحسین‌شان کرد, یا ظرافت و شکوه پرده­‌های اطلس و مخمل و مبل­‌های متعدد  آبنوسی را ستود, جلوی کتابخانه­‌ی معظم و کتاب­‌های قطور و مندرسش از نفس افتاد, سرویس‌­های ظریف چایخوری را با بانوی پشتشان مجسم کرد, تابلوهای بسیار و زیبا را سیر کرد و از پنجره‌ها برای برگ­‌های باطروات حیاط دست تکان داد, و حتی در نهایت مثل من اختیار نگه‌داشتن اشک را از دست داد و تومان از شوق و غبطه گریست که این ملت چطور قدر نویسنده­‌شان را دانسته‌اند و با چنگ و دندان زنده‌نگهش داشته‌اند. بله, نمایشگاه کتاب فرانکفورت بیش از 200 سال قدمت دارد.       
         

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • عبدالحسین نیک گهر ۰۹:۵۸ - ۱۳۹۶/۰۷/۳۰
    عالی بود خانم مقانلو ، با لذت دو بار خواندم. کاش همه ناشران ، مترجمان و مولفان و مسّولان کتاب در ارشاد این نوشته بی پیرایه را بخوانند . دوستدار و ارادتمند شما، ع. نیک گهر

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها