بر نگارنده روشن نيست كه قصه دقيقا در كدام منطقه ايران ميگذرد اما به نظر ميرسد آدمها و ادبياتشان متعلق به منطقهاي كويري در جنوب يا جنوبشرقي ايران و شايد هم متعلق به روستاهاي نهچندان جنوبي خراسان باشند. حوالي نيشابور مثلا. به هر حال مكان قصه هر جا كه باشد، جايي است كه مردمانش پدربزرگ را پيرزا ميگويند و مادربزرگ را پريزا. اما جدا از اين ويژگي خوشايند زبان قصه بيضايي، تركيبسازيهاي متعدد و دلنشين او هم تازگي و درخشندگي خاصي به متن فيلمنامه داده است. حين خواندن فيلمنامه، مكرردرمكرر با تركيبسازيهاي بيضايي مواجه ميشويم كه از جهاتي، پارهاي از ترجمههاي شاملو، به ويژه ترجمه درخشان شاملو از رمان «پابرهنهها» را تداعي ميكنند؛ با اين تفاوت كه داستان آن رمان در روستايي رومانيايي ميگذشت ولي داستان بيضايي در روستايي ايراني. به هر حال اين كثرت مصداق جسارت است و نوعي فضيلت در بهكارگيري زبان براي روايت داستان. مثلا به تركيبسازيهاي بيضايي در اين جملات بنگريد: «پيرزاغني... سروتنجنبان به ساززن نزديك ميشود»، «عيسا... ميان چهار ينگهي خود كه... هنوز خندانخندان و يكپايكپا در جنگ و گريزند»، «حوري دارد يله ميشود؛ بادزن به دست و گلانداخته و دَمزنان... دوستانش درهمگويان و شلوغ»، «آينه را كه توري سبزي از خوانچهي عروس بر سرش كشيدهاند، رقصان و بازيبازي جلوي سينهي خود ميگيرد»، «زنان... ليليليليكُنان نان را ميبرند به پدر و مادر داماد برسانند»، «غلام دوزانو و سرپايي مينشيند»، «سروساق يكي از يكي گلتر!». قطعا تركيبهاي «بازيبازي» و «خندانخندان» مثل «درهمگويان» و «يكپايكپا» تر و تازه نيستند ولي استفاده بجا و دلنشين بيضايي از اين تركيبات زبان محاوره، متن «سفر به شب» را فارغ از روند و غايت داستانش خواندني و خوشايند كرده است. علاوه بر اين، جملاتي از اين دست هم در اين فيلمنامه بيضايي زياد به چشم ميخورد: «هر يكي تاي پنجه آفتاب!» (در وصف فرزندان عروس و داماد).
نوشتار «سفر به شب»، ويژگي ديگري هم دارد كه در آثار قبلي بيضايي كمتر مشاهده شده است. بيضايي در اين اثر، ظاهرا تحت تاثير داريوش آشوري، به اعرابگذاري افراطي روي آورده است. البته صفت «افراطي» را نه در مذمت بلكه صرفا در توصيف اين شيوه اعرابگذاري به كار ميبريم.
درباره محتواي «سفر به شب» هم اين نكته گفتني است كه يكي از تمهاي اصلي اين فيلمنامه، تجليل از حكومت رضاشاه يا دستكم ستايش امنيت رضاخاني است. زمان داستان، دوران پس از سقوط رضاشاه است كه خانهاي سركوب شده، از پستو به درآمدهاند و فيلشان ياد هندوستان كرده! خانخانباشي، همبستر شدن با حوري تازهعروس را حق خودش ميداند و ناامني جاده در غياب حكومت رضاشاه، يكي از درونمايههاي قصه است.
نظر شما